انوش راوید

انوش راوید

مطالب و مقالات از وبسایت ارگ ایران www.arq.ir
انوش راوید

انوش راوید

مطالب و مقالات از وبسایت ارگ ایران www.arq.ir

فرهنگ واژگان پارسی سره 2

   فرهنگ واژگان پارسی سره 2

 بخش دوم

کلیک کنید:  بخش اول در اینجا

کلیک کنید:  بخش سوم در اینجا

ادامه فهرست

 ث

ثابت:سخت، پایدار،پایا،پابرجا،با دوام، ایستا، استوار

ثابت رای: ایستا رای

ثابت ستاره: اختری

ثابت عزم: پا برجا، ایستاهنگ

ثابت قدم: پا برجا، استوان

ثابت کردن: درواخ کردن ( هد ) ،

ثابتقدم: آهنگمند -استوان

ثالث: سوم

ثالثا: سوم آنکه، سومین

ثانوی: دومی، دو دیگر

ثانویه: دومینه، دومین

ثانیا: دیگر بار، دوم آنکه، دوم

ثانیاً: دوم این که، دوم

ثانیه: دمک، دم، دُوُمک، دَمک

ثانیه شمار: دُومک شمار، دَم شمار

ثبات: پایستگی، پایداری، پا برجایی، آرامش، استواری

ثبات ندارد: پایدار نیست

ثبات نفس: خویشتن داری

ثبت: نوشتن، نگاشت، نگارش، رونویس، پایستگی

ثبت احوال: زاد نگاری

ثبت شده: آگاشته

ثبت کردن: دفترینه کردن، آگاشتن

ثبت کن: بیاگار

ثبت نام: نام نویسی کردن، نام نویسی

ثبت نام کردم: نام نویسی کردم

ثبت نام کردن: نامبرده، نام نویسی کردن

ثبتی: شناخته شده

ثبوت: پا برجا ماندن، ایستایی

ثروت: سرمایه، داشته، دارایی، توانایی، پول

ثروتمند: غنی، دارا، توانگر

ثریا: چهل چراغ، چلچراغ، پروین

ثغور: مرزها

ثقل: گرانی ( هد )، گرانی، سنگینی، سنگین شدن، رودل، دل درد

ثقیل: گران (ڀ)، گرانبار، گران، سنگین

ثقیل الحرکت: گرانرو ( هد ) رو ، گران

ثلاث: سه گانه

ثلاثه: سه گانه

ثلث: سهیکی (ڀ)، سهیک (ڀ)، یک سوم، سهیک

ثلث بودن: سهیکی

ثمر: بهره،بازدهی،بارهوده، میوه، سود، ره آورد، دستاورد، درخت،

ثمر بخش: سودمند، سودآور

ثمره:بهره،بازدهی،بار هوده،میوه،فرجام،سود،دستاورد،پی آمد، پسامد،

ثمن: میوه، سود، بهره، ارزش

ثمن بخس: پشیزک، پشیز

ثنا: سنایش، ستایش، سپاس

ثناء: ستایش، درود

ثنویت: دویی

ثواب: نیکو کاری، مزد، کرفه، پاداش، بخشش

ثوابکار: کرفه گرثوابکاران: کرفهگران

ج

جابر: ستمکار، زورگو، بیدادگر

جاجرود: چاچرود، چاچ رود

جاده: گذرگاه، شاهراه، سرک، راه، خیابان، بزرگراه

جاده خاکی: راه خاکی، خاکراه

جاده فرعی: راه برسو، برسوراه

جاده مواصلاتی: راه دسترسی

جاذب:کشنده،گیرا،کشش،ربایش،کشاننده،رباینده

جاذب الرطوبه: نمگیر

جاذبه: هنجش، گرانش، کشش، ربایش

جار: روان-چلچراغ

جار و جنجال: داد و فریاد

جارچی: دادزن

جاری: روا -کنونی، رونده، روان، روا، رایج

جاری شدن: رُشیدن

جاری کردن: روانیدن(هد)،

جاسوس:سخن چین، دم دزد، انیشه، اَنیشه، اَبیشه

جاعل: برساز

جاعلین: برسازها

جالب: نفریدن، نغز، گیرا، دلنشین، دلکش، دلچسب، چشمگیر

جالب توجه: نگهبان، نگریستنی

جالیز: پالیز

جامد: سنگ شده، سفت و سخت، دج، خشک، بربسته

جامع: گردآور، فرآراسته، فراگیر، فراخ

جامع الاطراف: فراگیر، رسا

جامع الشرایط: فرآراسته

جامع العلوم: همه دان

جامعه:مردم، انجمن،همزیستگاه، همبودگاه، همبود،هازه،چپیره،چبیره،توداک،

جامعیت: فراگیری

جان بر کف: جان در پنچه، جان بر دست

جانب:پهلو(ڀ)، ور،کناره، کنار، سوی، سو، پهلو

جانبداری: هواخواهی، پشتیبانی

جانبه: گونه، گوشه

جانبی: کناری، پهلویی

جانی: گناهکار، خونی، تبهکار، آدمکش،خونریز

جاه طلب: فزون خواه، جاه پرست

جاهد: واکوش(هد)واگذار کردن، واکوش،کوشنده

جاهل: نادانی، نادان، ناآگاه، گول، کوراندیش، بیخرد

جایز: روا -شایسته، سزاوار، سزا، درخور، پسندیده

جایز دانستن: رواشمردن، روادانستن- روا دیدن

جایزه: پاداش

جائز: سزاوار، روا، درخور

جائز دانستن: رواشمردن، روادانستن

جبار: ستمگر، ستمکار، بیدادگر

جبال: کوهها

جبر: ناگزیر کردن، فشار، زور

جبرا: به ناچاری، به فشار، به زور

جبراً: به ناچاری، به فشار، به زور

جبران: شیان،تاوان،برگردان،بازنهش،بازپرداخت

جبران کردن: توختن

جبری: بایسته

جبل: پَژم ( ه ب ) ،

جبلی: نهادی، سرشتی 

جبن: هراس، ترس و هراس، ترس، بزدلی

جبه: گُبه

جبهه: میدان جنگ، رزمگاه، آوردگاه

جبین: روی، رخ، پیشانی

جثه: تنه، تن، پیکر، اندام

جد: نیارستنی، نیا، کوشش، پا فشاری

جدا: بیشوخی، به راستی، به درستی

جداً: ش همانا، بی وخی، به راستی، به درستی، براستی

جدار: لایه، دیواره، دیوار، پوسته

جدال:نبرد،ناسازگاری،کشمکش،کارزار،زدوخورد،رزم، چون و چرا

جداول: زیگ ها ها، چهار خانه

جدل: گفتاورد، ستیزه، درگیری، پیکار

جدل کردن: گفتمان کردن، گفتگو کردن، سخن زدن

جد: نیا، پدربزرگ

جدول: زیگ، چهارگوش، چهارخانه، چهار خانه

جدی: کوششگر، پشتکاردار، پرکوشش، پرکار

جدید: نوین، نوباوه، نو، تازه

جدید التاسیس: نوساز، نوبنیاد

جدید الورود: تازه وارد

جدیدا: تازگیها، به تازگی

جدیداً: تازگیها، به تازگی

جدیدالانتشار: تازه چاپ

جدیدالتاسیس: نوشت افزار، نوساز، نوبنیاد، تازه ساز

جدیدترین: تازه ترین

جذاب: گیرا، فریبنده، فریبا، دلربا

جذابیت: گیرایی، گیرایش

جذام: خوره

جذب:کشش، ربایش،پذیرش،اندرکشیدن ( هد )گیرش، گیرایی

جذب دانشجو: پذیرش دانشجو

جذب کردن: کشیدن، درکشیدن، پذیرفتن

جذب مایع: آشام

جذبه: گیرایی، کشش

جذر: مَکَند، ریشه، بیخ

جرّ: کشیدگی (ڀ) ،

جر و بحث:گفتگو،چرند وچار،بگومگو

جرات: یارا، نترسی، ناهراسی، گستاخی، دلیری، دلیر شدن، بیباکی

جرات داشتن: یارستن، نهراسیدن، نترسیدن

جراثقال: گرانکش، سنگینبَر، باربر

جراح: کاردپزشک(پورسینا)کرنتگر-سرجری(سرکورک ودمل را جرمیده)

جراحت: ناسور، زخم، ریش

جراحی: کاردپزشکی -نیشگری، کَرِنت

جراید: روزنامه ها

جرایم: لغزها، گناه ها ها، بزه

جرائد: روزنامهها

جرائم: لغزها، گناه ها ها، بزه

جربزه: گُربزه، شایسته، زیرک، توانا

جرثقیل: گرانکش، سنگینبَر

جرثومه: مایه، ریشه، بن مایه، بن

جرجانی: گرگانی

جرح: زخم

جرد ت: تنهایی

جرس: زنگ، درای، برنگ

جرعه: پیمانه

جرقه: درخش، اخگر

جرم: لغزش، لرد، گناه، غند، چگالی، تنومند، بزهکاری، بزه

جرم (دندان): سنگ

جریان: گردش، گذران، سیلان، روند، روش، روایی، روانی،روان بودن

جریحه: زخم، ریش، آسیب

جریحه دار: زخمدار

جریده: روزنامه

جریمه: گوشمالی، گوشزد، کیفر، تاوان، پادافره

جرئت: نترسی، دلیری، پردلی

جز: مگر، لخت، جدا از، پاره، بند، بخش

جز به جز:یک بیک،موبمو، دانه بدانه، بند به بند،بخش به بخش

جزء: پاره ( ه ب )بهره( ه ب )لخت،تکه،بهر، بند، بخش

جزء به جزء: مو به مو، بند به بند

جزا: کیفر، سزا، پادافره، بادافره

جزاء: کیفر، سزا، پادافره

جزام: خوره

جزاندن: چزاندن

جزایر: ها گزیرک، آبخوست

جزایی: کیفری

جزائر: آبخوست ها

جزر: فرونشینی، خسب، آبخسب، آب بریدن، اوکار

جزر و مد: کشند ماه، کشند

جزع: ناشکیبی، زاری، بیتابی

جزم: پابرجا، بیباز گرد

جزوه: نوشته، دفترچه

جزیره: آبخوست ( ه ب )، آداک، آبخو، آبخست، آبخاست

جزیه: گزیت (جزیه تازی شده گَزیَت است)، گزیه، باژ

جزیی از: گوشهای از، پارهای از

جزیی از آن: پارهای از آن

جزییات: ریزگان

جزئیات: ریزگان

جسارت: گستاخی، بیپروایی

جسد: تن ( هد )، مردار، لاشه، کالبد، تن مرده، تن، پیکر

جسم: کرپ، تنومند، تن

جسمانی: تنکرد

جسمانیت: تنومندی (ڀ)، تنومندی

جسور: نترس، گستاخ، دلیر، دلاور، بیباک

جعبه: کیوت، شگا، تیردان، توبک، تبنگو، بسته

جعرافیایی: گیتایی

جعفری:گل گلاب، شومَخ

جعل: ساختگی، روسازی، دروغ، برساخت

جعلی: ساختگی، دروغین، دروغی، دروغ، برساخته:ساختَه

جغرافیا: گیتیشناسی، گیتی، گیتانگاری، گیتاشناسی

جغه: تاج، افسر

جفا: ستم، بیداد، آزار

جفا دیدن: آزردن، آزار دیدن

جفا کردن: آزاراندن

جفاء: ستم، بیداد، آزار

جفاپیشه: آزارنده

جفاجوی: خود آزار، آزارخواه

جفت جنین: همرهک

جک: خرک، خَرَک، بالابر

جکوزی: آبزن ( ه ف ) ،

جل:کبوک، پلاس،روانداز

جلا:زنگارزدایی، درخشندگی، تابش،پرداخت

جلادادن:پرداخت کردن

جلاء: زنگارزدایی، درخشندگی، تابش، پرداخت

جلاد: شکنجه گر، دژخیم، آدمکش

جلال: والایی، فر،شُکوه، بزرگی،خوششکوهی

جلال وجبروت: فر و شکوه

جلای وطن: دور شدن از میهن

جلب:بازداشت-گرفتن،کشیدن،فراخوانی،واکش،دغلکار،ترفندگر،بدکاره،بدسرشت،

جلب توجه: نگرکشی، شیفتگی، درکشی

جلب کردن: واکشیدن

جلب کرده: کشیده

جلد: لایه، فرز، رویه، پوشینه، پوشش، پوشانه، پوست

جلد کتاب: پوشینه

جلسات: نشستها، نشستن

جلسه: نشست کارمندان، نشست، گردهمایی، دیدار، انجمن نشست

جلسه کارمندان: ها نشست ، نشست کارمندان

جلف: هرزه، سبکسر

جلوس: نشستن، برتخت نشستن

جلوس کردن: نغز، نشستن

جلوه: نمود، درخشش، تابش 

جلیقه: نیم تنه

جلیل: بزرگوار، بزرگ، برین

جماد: سنگ، بیجان

جماع:همخوابگی،همبستری،همآغوشی،آمیزش

جماع کردن:همبستری،همآغوشی، پاسیدن،آمیزش-رومش-مرزش

جماعت: مردم، گروه، دسته، توده، انبوه

جمال: غشنگی، زیبایی، خوشگلی

جماهیر: مردم سالاری، گروه، توده

جمجمه: کاسه سر، استخوان سر

جمع:گروه،گردآمده،فلنج،رویهم،رمن،رایشگری،چندگانه،الفنج،افزوده،همباریش

جمع آوری: گردآوری، برداشت

جمع آوری کردن: گرد آوردن

جمع بستن: گردآوردن

جمع شدن: گرد آمدن، فراهم شدن

جمع کثیر:عده بسیار: انبوه

جمع کردن:فَلَنجیدن-گردآوری،اندوختن،انباشتن،الفنجیدن،افزودن

جمعا: رویهمرفته

جمعاً: رویهمرفته

جمعه: آدینه

جمعی: گروهی

جمعیت:مردم،گروه،شمار،توده،تنشمار،پیوستگی،باهَماد،آمار،انبوه

جمکران: چمکران

جملات:گفتارها، گزاره ها، فرازها،رستهها

جملگی: به همهای ( هد )، یکباره، همگی

جمله:سَهمان-همه،همگی،گفته،گفتار،گزاره،فراز،رسته،دستگی، دستواژه

جمهور: مردم، توده مردم، توده

جمهوری: مردمی، مردمسالاری

جمیعا: همگی با هم

جمیعاً: همگی، همگنان بههم، همگان

جمیله: زن خوبروی، خوبروی

جن: دیو، دب، پری،پتیان

جنّ: آتشپیکر( ه ب )

جنّت: مینو ( ه ب ) ،

جناب: مهتر،مهِتر،سرور، سرکار، پیش کش به آستان، آستان

جناب عالی: شما، والاگهر، شما، بزرگوار

جنابعالی: شما، والاگهر، شما، بزرگوار

جناح: ور، گُناه، کنار، سو، پژیر، بال

جنایت: گناه، تبهکاری،خونریزی،بزهکاری، آدم کشی

جنایتکار: تبهکار

جنب: کنار، سو، پهلو

جنبه: سویه، توانایی

جنت: مینو، فردوس، پردیس، بهشت

جنحه: گناه، بزه

جنس: سَرده نهاد، مایه، گینه، گهر، کالا، سرشت، ژاد، خو

جنسی: ژادین، ژادمند

جنسیت: نرولاسی

جنوب: نیمروز، نسا، پایین دست، اواخشتر، اخشتر

جنون: دیوانه سری، دیوانگی، خلی، پریشان مغزی

جنین: رویان

جنینی: رویانی

جو: هوا، نیوا، پیرامون

جوا: پاسخگو

جواب: پاسخ

جوابگو: پاسخگو

جوار: همسایگی، گرداگرد، پیرامون

جواز: گذرنامه، روادید، پروانه

جوامع: همبودها

جوامع بشری: همبودهای مردمان

جوانب: کنارهها، سویها، پهلوها

جواهر: گوهرها، گوهران، گوهر، سیم، زر

جواهرات: گوهرها، گوهران، گوهر افزار

جواهری:گوهری، گوهرفروش،زرگری،زرگر،زرفروش

جوایز: ها پاداش

جوائز: ها پاداش

جود: فراخ دستی، دهش، بخشش

جور: شکنجه، ستم، جفا، بیداد، آزار

جوع: گرسنگی

جولان: گردش، جنب و جوش، تکاپو، تازیدن، تازش

جوهر: گوهر(هد)سیاهی، دوده، دوداب،دوات

جوهرالجواهر:گوهر گوهران ( هد ) ،

جوهری: گوهری

جهات: سویها، راستاها، پیرامون

جهاد: نبرد، ستیز کردن، جنگیدن

جهاز: کابین، دستگاه

جهازهاضمه: دستگاه گوارش

جهت:سوی،سو،سمت،ری،روی،رو، راستا، بدین رو،ازاین روی 

جهت بی: ناروا، بیهوده، بیخودی

جهت علوی: بَرسو ( هد ) ،

جهل: نادرست، نادانی، نادانستگی

جهنم: دوزخ

جهیزیه: وردک

جیب: یخه، گریبان، کیسه، بریک، انبان

جیحون: آمودریا

چ

چاپار: نامه رسان، پیک

چاخان: نیرنگباز، لاف زن

چار مضراب: چار زخم ه

چارت: نمودار

چارق: کفش

چارقد: روسری

چارنعل: چهارگامه، چارگامه

چاق: فربه

چاقو: جاکو -چاکو

چاوش: پیشروکاروان

چپ کلیک: چپ تلنگر، تلنگر چپ

چپاول: ربودن، چاپیدن

چپاولگر: چاپنده، چاپش

چپر: چپره، پرچین

چپق: چپک-چوبوک-چوبک

چت: گپ ( ه ف ) 

چت روم:گپسرا

چخماغ:سنگ آتش زنه

چخماق: آتش زنه، افروزه

چراغ قوه:چراغ دستی

چرتکه: اُشمار

چرخ فلک:سپهر گردون،چرخ سپهر

چشم مصنوعی:چشمواره

چطور:چگونه، چسان

چطوری:چگونه ای، چگونه

چقدر:چه اندازه

چقر: میخانه

چک: چک

چک کردن:بررسی کردن،بازرسی کردن،بازبینی کردن،آزمودن

چک لیست:سیاهه، برسیاهه، بررسانه، بازبینانه

چلاق: لنگ، شل

چماق: گرز، چوبدستی

چماقدار: لات بی سروپا

چمباتمه: دوزانو نشینی، چندک، چمبک

چمچه: ملاغه، کفگیرک، کفگیر

چندطبقه(ساختمان):بَلندآشیانَ

چه طوری: چه جوری، چگونهای، چگونه

چهار رکن: چهار ستون

چهار سوق:چهارسوی،چهارسوک-چارراه

چهار ضرب: چهارزنش

چهار ضلعی: چهار بر

چهار طاق: چهارستون

چهارنعل: چهارگامه، چارگامه

چی:گر، کار

چیپ: تراشه ( ه ف )

ح

حاجات:نیازها، نیازمندیها

حاجب: پرده دار

حاجت:نیازمندی،نیاز،درخواست،خواهش،خواسته،آیفت

حاد: گذرنده، خشن، تند وتیز،بران

حادث: نوشده

حادث شدن: روی دادن، پدید آمدن

حادثه: رویدد، رویداد، رخداد، پیشامد، پدیده

حادثه جویی: بیباک

حاذق: کاردان، زبردست، چیره دست

حارب: رزمجو

حارث: کشاورز، روستایی، برزگر

حاره: گرم، سوزان، تفتان

حاسد: رشکین، بدخواه، بد اندیش

حاش الله: پَرغَست

حاشا:هیچگاه،هرگز،مبادا

حاشاکردن: زیرش زدن

حاشیه: کرانه (ڀ)، کناره، دامنه، پیرامون، پهلو

حاصل:دستاورد،دستامد،فرآورده،سازه،ساخته،دستیافت،بهره،برداشت

حاصل از:برآمده از

حاصل خیز: پربار، بارور

حاصل شده: برآمده

حاصل نمودن:بدست آوردن- رویانیدن

حاصل خیز: پربار، بارور، بارده

حاضر:همراه،هست،فراهم،پیدا،پدیدار،بوده، باشنده، باشا،آماده،اکنون

حاضر یراق: آماده

حاضران: باشندگان

حاضرجواب: آماده پاسخ

حافظ:نگهدار،نگهبان،ازبردانستن،پاسبان،بیاد داشتن،

حافظه: یادآوری، یادانبار، یاد، ویر، بَرم

حاکم:آرنگ (ه ب)فرمانروا،فرماندار،پادشاه،استاندار

حاکمیت: فرمانروایی

حاکی: نمایانگر، نشانگر، گویا، بازگوینده

حال:خوشی،جایگیر،تندرستی،تاب،اینگاه،اینک،ایدون،امروزه،اکنون

حال آن که: شگفت آن که، از سویی

حال آنکه: شگفت آن که، اینک آنکه، از سویی

حال که: کنون که، اینک که، اکنون که، اکنون

حالا: هم اینک، هم اکنون، کنون، اینگاه، اینک،ایدون،اکنون

حالا حالاها: به این زودیها

حالت:اَستِش،کنونه،فتن،سان،چونی،چند وچونی،چگونگی

حالی: هنگامیکه، هنگامی

حامل: بردار، بارآور، بُردار

حامله: باردار، آبستن

حامی: هوادار، پشتیبان، پشتوان

حامیان: هواداران، دلبستگان، پیروان، پشتیبانان

حاوی: فراگیر، دربرگیرنده، در بر گیرنده

حایر: سرگشته، سرگردان

حایز: دارای

حایز اهمیت: شایسته، درخور

حایز اهمیت: مَهَندین، شایسته، درخور

حائر: سرگشته، سرگردان

حائز: دارای، دارا

حائز اهمیت: شایسته، درخور

حائز اهمیت: مَهَندین، شایسته، درخور

حب:مهرورزی، مهربانی، دوستی  واژهنامه پارس ی سره

حب الذات: خود خواهی

حباب: گنبده، گنبدک، غوزاب، غنچاب

حبس: زندانی شدن، زندان کردن، زندان، بند، بازداشتگاه

حبس ابد: زندان ابد

حبه: دانه، دان، تخم، برز

حبه تخم: دانه

حبوب: دانهها، بنشن

حبوبات: دانهها، دانه، دانگیها، بنشن

حبیب: یار، دوست داشتنی، دوست

حتا: هتا،تا جایی که،تا آنجاکه،تا انجا که، تا،با این که،اگرچه

حتما: هر آینه، ناگزیر، بیگمان، بیبرو برگرد

حتماً:هر آینه،مرز، کران، بیگمان

حتمی:سد درسد-رخ دادنی،چاره ناپذیر،بیچون وچرا،بایسته،

حتی:هتا، تا جاییکه، تا آنجاکه،تا، با اینکه،اگرچه

حتی الامکان: تاجاییکه بشود،تابتوان-تابشه-

حثیثالحرکت: زودْرو ( هد ) ،

حجاب: پوشیدگی، پوشش، پردهداری، پرده، پردَک

حجار: سنگ تراش

حجامت: بادکش کردن

حجب: کمرویی، شرم

حجت: گواه، فرنود، برهان

حجر: سنگ

حجره: کلبه، دکه، خانه

حجله: خانه آراسته، پرده

حجم: گنجایش، اندازه

حجم اطلاعات: ها گنجایش آگهی

حجم مطالب: گنجایش گفتارها

حجیم: گنجا، گُنجا

حد:مرز،کناره،کنار،کرانه،کران،سر،رأس،پایان،پا،اندازه

حدّت: تندی (ڀ) ،

حدّت نظر: تیزدیداری ( هد ) ،

حد اعلی: والاترین جاه، والاترین جا،فرینه،جایگاه والا،

حد اقل: کَمَش- کمینه، دست کم

حداکثر: بیشینه

حد سفلی: زیرینه

حد وسط: میانه، مرز

حد وفور: به فراوانی

حداقل: کمینه ( ه ف )، کمترین، دست کم

حداکثر: دست بالا، ترین بیش، بیشینه، بیشترین

حدت:خشم، تیزی، تندی

حدس:گمانه، گمان بردن، گمان،گاس،پندار،انگار

حدس زدن: گمانه زنی، گمان کردن

حدس میزنم: میگاسم، گمان میکنم، گمان میزنم

حدسی: گمانیک

حدفاصل: میانه، میانک

حدقه: کاسه چشم

حدود:نزدیک به، نزدیک، کم و بیش، پیرامون، اندازه

حدودی: اندازهای

حدیث:گفتار، گفت، سروا، سخن، داستان

حذر:پرهیز،دوری، پروا

حذر داشتن: پرواییدن

حذف: ستردن،زدایش،راندن،دورکردن، پاک کردن،انداختن، نیست،نابود،

حذف کردن:نیست کردن، نابودکردن،ستردن،زدایش،پاک کردن،

حراج: فروش ویژه، ارزان فروشی

حرارت: تبش ( هد )، گرمای، گرما، سوز

حرارتی: گرمایشی

حراست: نگهداری، نگهبانی، پاسداشت، پاسداری، پاسبانی

حراف:سخنور، پرگو، پرسخن،پرچانه، پر گفتار،پر چونه 

حرام:ناروا،ناپسند،نابایست،ناشایستگی،ناشایست، ناسازگار

حرب: نبرد، کارزار، رزم، جنگ، پیکار، آورد

حربه: نیزه، کارد، شمشیر، ترفند

حرص: آزکامگی، آز

حرص زدن: آزوند بودن

حرص و جوش: خود خوری

حرف:وات،بندواژه(حرف الفبا)، واج،همنشینی، گفته،گفتگو،سخن

حرف اضافه: فزونواژه

حرف الفبا: بندواژه

حرف آخر: سخن پایانی

حرف آوادار: واکه

حرف بی ربط: یاوه، سخن نادرست، چرند

حرف ربط: واژه پیوندی، پیوندواژه

حرف زدن: گفتن، سخن گفتن، سخن راندن

حرف سین: بندواژه سین

حرف صدادار: واکه

حرف مفت: سخن نابجا

حرفه: کار، شگرد، پیشه

حرفه ای:زبردست،چیره دست،کاری،کارشناسانه،کارشناس،کاردان،آزموده،

حرفها:سخنان

حرفه ای:کارورانه،کارشناس،کاردان،چیرهدست،پیشهورانه،پیشهکاری

حرکت: جنبش (ڀ)، جُنبه، تکان، پویش

حرکت ارادی: جنبش بهخواست ( هد ) ،

حرکت دادن: نوانیدن، جنبیدن

حرکت سماویه: جنبش آسمانی (ڀ) ،

حرکت کردن: جنبیدن، تکان خوردن

حرکت کن: بجنب

حرکت وضعی: جنبش بخود

حرم سرا: پرده سرا، اندرونی

حرمان: نومیدی، ناکامی، ناامیدی

حرمت: آزرمِش، گرامش، آزرم، آبرو، ارزش،ارجمندی، ارج

حرمسرا: شبستان، پرده سرا، اندرونی

حروف: واجها، واتها، سخن ها ها، بندواژه

حروف اضافه: افزونواژگان

حروف ربط: پیوندواژگان

حروم: پامال

حریر: دیبا، پرنیان، پرند، ابریشم

حریص: آزکامه ، پُرکامگی، آزوند، آزور،آزمَند

حریف: همزور، همچشم، همباز، هماورد، هم نیرد، هم آورد

حریق: سوختن، آتش سوزی

حریم:گرداگرد، سرا، پیرامون،بارگاه، ارجگاه

حریم خصوصی: پوشیدگی

حزانت: سرپرستی

حزب: گروه، دسته، جرگه، توده، باهَماد

حزب سیاسی: باهَماد

حزن: دلتنگی، اندوه، افسردگی

حزن انگیز: اندوهبار

حزین: غمگین، غمزده، پژمان، اندوهگین، افسرده

حس: سُهِش دریافت، دریابش، اندریافت

حس گر: دریافتگر، دریابنده، دریابشگر

حساب: مارِش،شمارشگری، شمارش،شمار،رایشگری، شمارگان، برآورد

حساب بردن: ترسیدن

حساب شده: سنجیده

حساب کردن: همارنیدن، شمردن، راییدن، بر شمردن

حسابدار: شمارگر، شماردار

حسابداری: شمارگری، شمارداری

حسابگر: دوراندیش

حسابی: والا، درست، ارزشمند

حسادت: رشک، چشم تنگی، تنگ چشمی 

حساس:سسگر-نازوک،نازک،شکننده،زودکنش،زودرنج، نیک دریاب،دلنازک،دریابنده

حساسیت: سهندگی، سترسایی، سُهندگی، انگیزش

حساسیت برانگیز:سُهنده

حسب:شَوَند، برابر، انگیزه، اندازه

حسب الامر:به فرموده،به فرمایش، به فرمان، به دستور،

حسب الامکان: تا جایی که شود

حسب الفرمایش:به فرموده، برابر فرمایش

حسد:رشکورزی، رشک، چشم تنگی

حسرت: دِژمان ( ه ب )، دریغا، دریغ، آرزو بدل، افسوس

حسرت خوردن: اَندَمیدن

حسگر: دریافتگر، دریابنده، دریابشگر، پرواسنده

حسن: نیکی، نیکویی، زیبایی، درستی، خوبی

حسن نیت: دوستی، دوستانگی

حسنه: نیکودان، نیکو، نیک اندیشی، نیک

حسود:رشکوَند،رشکبر،چشم تنگ، بد اندیش

حسی:سهشی،سُهشی، دریافتی،دریابشی، پرماسه ای

حشرات: تارپایان

حشره: تارپایَک، تارپای، تارپا

حشم: گله و رمه

حشمت: شکوه، بزرگی، بزرگواری

حشیش: منگ، شاهدانه، بنگ

حصار: مرزبندی، کلات، دیوار، دژ، پرچین، برج، بارو

حصول: بدست آوردن

حصیر: بوریا

حصیر بوریا: بلاج

حضار: هم نشینان، باشندگان

حضرت: فرمند، سرور، سرکار

حضرتعالی: فرمند، سرور، سرکار

حضور:هست،نزدیک،نزد،رودررویی،درگاه،پیشگاه،پدیدی،پدید،بودن،آمادگی

حضوربهم رساندن: گرد هم آمدن

حضورا: نزدباش، روبرو

حضوراً: نزدباش، روبرو

حظ: شادمانی، خرسندی، بهره

حفاری: کندن، کاویدن، کاوش

حفاظت: نم، نگهداری، نگاهبانی، پاسبانی

حفر کردن: کندن، فروکندن

حفره: مغاک، گودال، سوراخ، چاله

حفظ: یادسپاری، نگهداری، نگهبانی، پاسداری،پاسبانی،اندوختن،از بر

حفظ اسرار: رازداری، رازبانی

حفظ الصحه: بهداشت

حفظ بودن: یاد داشتن (ڀ) ،

حفظ کردن: نگهداشتن، نگهداری کردن، از بر کردن

حق:هوده،هده، هُده،هَستو، سزا، روا، راست ودرست،راست، درست، داد

حق التحقیق: پژوهانه

حق التدریس: آموزانه

حق الثبت: نگارشانه

حق الزحمه: دستمزد

حق السکوت: خموشانه

حق العمل: کارمزد

حق توحش: جانورانه، جانورانگی

حق شناس: سپاس دار

حق ماموریت: کارانه

حقارت: زبونی، خواری، پستی

حقانیت: سزاواری

حقایق نهفته: ها پنهانه

حقجو: راستجوی، جوینده راستی

حقدار: هودهمند

 حقشناس: سپاسدار

حقه: نیرنگ،نارو،گول، کلک،فریب، دغل،ترفند

حقه باز: نیرو، ترفندگر، پشت هم انداز

حقوق:کارانه(دستمزد)هوده ها،دستمزد،دادیک،جیره،پاداش 

حقوق بشر:درست دانیهای مردم،درست دانستههای مردم

حقوق بگیر: مزدور، مزد بگیر

حقوق دریافتی: دستمزد

حقوقدان: هودهشناس، دادیکدان

حقوقی: هودهای، دادیکی

حقیر: کوچک، کُهتَر، فرومایه، خوار، خرد، پست، بیمایه

حقیر شد: کوچک شد

حقیر شدن: کوچک شدن، خوار شدن، پست شدن

حقیقت:راستی،درستی فرهود،راستینه،راستینگی،درستی وراستی،آمیغ

حقیقت طلبی: راستی خواهی، آمیغ پژوهی

حقیقتا: راستیرا، براستی

حقیقی: راستین

حک: نگاشته، نگاشتن، کندن، تراشیدن

حکاک: نگاشت کننده، نگارنده، نگارگر، مهرساز، کنده گر،تراشگر

حکایت: سرگذشت، داستان، افسانه

حکم:میانجی،گزاره،فرمان،فرداد،دستور،داور،دادور،امر

حکما: فرزانگان

حکمت: فرزانگی ( هد )، فرزان ( ه ب )، فرزانش

حکمران: فرمانروا، فرمانده

حکمرانی: فرمانروایی، فرماندهی

حکمیت: میانجیگری، ریش سپیدی، داوری

حکومت: کشورمداری، فرمانروایی، فرماندهی، سرپرستی،سالاری

حکومتش: فرمانروایی اش

حکومتی: درباری

حکیم: فرزانه،دانا،خردمند، آگاه نیکودان، دانای راستدان، نیکیپذیر،

حل:گمیزش،گشوده،گداخت،چاره،بازکردن،بازگشود،آمیختن

حل شدن:گشوده شدن،چارهشدن،پاسخ داده شدن،آب شدن

حل کردن:گشودن،چارهجویی،چارهکردن،پاسخ دادن،آب کردن

حلال: گمیزنده،گشاینده،گشایشگر،کارگشا،روا، پاک،پاکیزه

حلاوت: گوارایی، شیرینی، شیرین

حلق: گلوگاه، گلو

حلقه:زُرفین،چنبره،چنبر،انگشتری-گرده

حلقه بگوش: فرمانبردار، بنده

حلقه زدن: گرد نشینی، پره زدن، پره بستن

حلقوم: نای، خشک نای، خرخره

حلقوی:گرد،زرفینی

حلم: نرمش،شکیبایی،بردباری،آرامی

حله: کوی،جایگاه، جامه

حلوا:نرم شیرینی،شیرینی

حلیم: با گندم ( ه ب ) ،

حمّام:گرمابه ( ه ب ) ،

گویش تاجیکى : -: ازصمیم دل-: دخالت کردن-: با نیت خالص-گوش: خاطرنشان کردن-: امکانات مادی داشتن-به دست درآوردن: صاحب شدن

نمونه پهلوی -کارتاران:عاملان دولتى-:خاصیت-:محروم-:موعظه-آفریتاری:قدرت خلاقه-:قیم افسرانیدن:منجمد کردن:کفاف:اسراف:فانى فى الله چین ابرو گشادن:رحم کردن :فریب دادن:بسیارمشتاق: منجم

پنگاشتن:رسم کردن و توصیف کردن پنافتن:گرفتن مجرای آب وشیرحیوانات

: تولید کردن:ملاحظه کردن انبازیدن: شریک شدن-معزول:ریویده-انجماد:فسراندن-

حمار: خر،الاغ، استر

حماسه:رزمی، دلیری، دلاوری، پهلوانی

حماسی: پهلوانی

حماقت:نادانی،کودنی،کم خردی،سبک مغزی،بیخردی

حمال:ترابر،بارکش،باربر

حمام:گرمابه

حمایت:هواداری، همیاری،همدلی،جانبداری،پشتیبانی

حمایت کردن:اَندَخسیدن(ه ب)،

حمد:ستایش، سپاس

حمل: ترابری، ترابردن، بردن، باربری

حمل کردن: ترابردن

حمل و نقل: جابجایی، ترابری

حمل ونقل: ترابری

حملات: آفندها

حمله:یورش،تکش،تک،تازش،تاختن، تاخت وتاز،آفند 

حمله کردن:آفندیدن( هب)رزمیدن،تازیدن،تازش- تاختن،آفند کردن

حمله متفابل: پادرزم

حمیت: مردانگی، جوانمردی

حمیرا: سرخ فام

حنا: یرنا، سرخینه، برناک

حناء: یرنا، سرخینه، برناک

حنجره: خشکنای، خشک نای، چاکنای

حوا: مَشیانه

حوادث: رویدادها، پیشامدهای

حوادثی: پیشامدهایی

حواس: یادها، ویر، گیراییها، سُهش

حواس پرت:گیج، کم یاد، کم ویر، پریشان یاد

حواشی: کنارهها، پیرامون

حواله: واگذاری، سپرده، چک، برات

حوالی: نژادشناسی،نزدیکیهای،نزدیکیها،گرداگرد،دوروبر،پیرامون

حوایج: نیازمندیها نیازها،

حوائج:نیازها، نیازمندیها

حوزه:گستره،گرداگرد،کوی،زمینه،دامنه،پیرامون،پهنه،برزن،برخ،بخش

حوزه علمیه:هیربدستان

حوصله:شکیبایی، دل وَرَس، توان، تاب، بردباری

حوصله‌ سر بردن: بیزار کردن

حوض: تالاب، آبگیر

حول: در مورد، پیرامون

حول و حوش: دور و بر، پیرامون

حومه: گرداگرد شهر، برون شهر

حی: زنده

حیا: شرم، آزرم، آذرم

حیات: هستی، زیست، زندگی، زندگانی، جان

حیاط: میان سرا، سرا، دیواربست، بیرونی -ککش

حیانا: گاهگاه، گاهگاهی، شاید، اگر

حیث: هر کجا، جا، آنجا که

حیثیت: آبرو، ارزش

حیران: مدهوش ( ه ب )گیجیده ( ه ب ) 

حیران:شولیده(هب)هاج وواج،گوشوان،سرگشته،سرگردان

حیران شدن: شولیدن ( ه ب )، هاژوییدن

حیرانشده: شولیده ( ه ب ) ،

حیرانی: شیفتگی ( ه ب ) ،

حیرت: شگفتی

حیرت انگیز: شگفت آور، شگفت انگیز

حیرت آور: شگفت آور، شگفت انگیز

حیرت زده: شگفت زده

حیز:هیز، نامرد، چشم چران

حیص و بیص: کشاکش

حیض: دَشتان

حیطه: گستره

حیف: دریغ، آخ، افسوس

حیف شد: تباه شد

حیف شدن: تباه شدن

حیف که: افسوس که

حیف نان: نمیشدنی

حیلت: نیرنگ، فریب، شیله، دغل

حیله:کیدآوری(ترفند)،نیرنگ،مکر،فسون،فریب،شیله،دغل،تزویر

حیله گر: فریبکار، فریبا

حین: هنگام، میان، زمان

حیوان: زیستار، دَد، جانور، جاندار-آزل

حیوان وحشی: دد، جانور درنده

حیوانی: دَد وَش، جانوری

حیوانیت: جانوری

خ

خاتم: نگین، پایانی، انگشتری

خاتمه: فرجام، سرانجام، ته، پایان

خاتمه دادن: پایان دادن، بفرجام رساندن، بپایان بردن

خاتمه کلمه: پی چسب

خاتمه یافتن: پایان یافتن، انجامیدن

خاتون:کدبانو، بانو

خادم: پیشیار(ه ب)نوکر، کارگزار، فرمانبر،چاکر،پیشکار

خارج: بیرون، برون

خارج از: بیرون از، بیرون

خارج از توان: ناتاوَست

خارج از کشور: بیرون از کشور

خارج شدن:بیرون شدن)فراجستن،بیرون شدن،درشدن،بیرون شدن

خارج قسمت: بهر

خارجه: بیگانه، برونمرزی، برونمرز

خارجی: فرنگی، بیگانه، بیرونی، برونی، انیرانی

خارق العاده:نوهنجار،فراپندار،شگفت آور،شگفت انگیز،چشمگیر

خازن: انباره

خاص: ویژه، برگزیده، برجسته

خاصره: تهیگاه

خاصه: ویژه

خاصی: ویژهای

خاصیت: ویژگی، سودبخشی-گتش

خاضع: نرم رفتار، فروتن، افتاده

خاطر: یاد، ویر، هوش، دل

خاطر جمع: آسوده دل

خاطر خواه: شیفته، خواهان

خاطر نشان: یادآوری، یادآوردن، یادآور شدن

خاطر نشان کرد: یادآوری کرد -یادرَس شدن

خاطرات: یادمانها، یادبودها

خاطرخواه: دلباخته

خاطرنشان: یادآوری،یادآور،گوشزد-گوشرسی

خاطره: یادنامه، یادمان، یادگار، یادبود، یاد بود

خاطی: لغزشکار، گناهمند، گناهکار، بزه کار

خاقان: شاه

خال: فند

خال کوبی: فند کوبی

خالدار: فندین، پرش

خالص:آویژه،ناب،سره،زدوده،پالیده،پاک،بیآلایش،ناب اور

خالصانه: بیآلایش

خالصی:سارایی، سارا

خالق:دادار،پدیدارنده،باشاننده،آفریننده،آفرینشگر،آفریدگار

خاله:مادرتا، مِرخا،دایزه-مارتا

خالو: کاکو، دایی

خالی: ونگ، تهی، تُهی، پوچ

خالی ازسکنه- بی‌آدم

خالی و عریان: تهی و تهک

خام طبع: ناپخته سرشت، خام سر

خان: کیا، سالار، بزرگ

خانقاه: خانگاه

خانم: کدبانو، دوشیزه، بانو

خانه ییلاقی: خانه تابستانی

خاویار: تخم ماهی

خرجی (زندگی): پایْدَم

خاین: نابکار،دشمنیار،دشمن یار-کژپیمان

خائن: کژپیمان(هد)نامرد،ناراست،نابکار،دشمنیار،دشمنیار

خباثت: ناپدید، ناپاکی، پلیدی، بدنهادی، بدسرشتی

خباز: نانوا 

خبازی: نانوایی

خبث: پلیدی، بدنهادی، بدسرشت

خبر: نوداد، گزارش، رسیده، تازه، پیام، آگهی، آگاهی

خبرچین: سخن چین، انیشه

خبرداشتن: آگاه بودن

خبردادن: پیام دادن، آگاه کردن

خبرگان: کارشناسها، کارآزمودهها، زبردستها، آگاهان

خبرگزاری: نوگزاری، پیام گزار، پیام رسان، بنگاه پیام رسانی

خبرنگار: نودادنویس، گزارشگر، روزنامه نویس

خبره: ورزیده، کارشناس، کارازموده، زبردست، آگاه

خبرها: تازهها، پیامها، آگاهیها، آگاهی

خبری: آگاهی

خبط: لغزش، کژروی، کجروی

خبیث: ناپاک، گجستک، پلید، بدنهاد، بدسرشت

خبیر: کاردان، کارآزموده، آگاه

ختم: واپسین، پایانی، پایان دادن، پایان

ختم شدن: پایان یافتن، انجام شدن

ختم کردن: پایان دادن

خجالت: شرمندگی، شرمساری، شرم، سرافکندگی، آزرم

خجالت آور: شرم آور

خجالت کشیدن:چَکَسیدن)شرمیدن،شرمنده شدن،شرم کردن،شرم داشتن،شَرمیدن

خجالت می کشم: شرم دارم

خجالت میکشم: شرم دارم

خجالتی: کمرو، آزرمگین

خجل: شرمسار

خجل شدن: شَرمیدن

خجول: کمرو، شرمگین، شرمسار، آزرمگین

خدا حافظ: درود، خدا نگهدار، بدرود

خدا رحمتش کند: خدا بیامرزدش

خداحافظ: بدرود، خدانگهداریا بدرود، خدانگهدار، بدرود

خداحافظی کردن: بدرود گفتن، بار بستن

خدای واحد: خدای یکتا

خدشه: خراش، آسیب

خدعه: نیرنگ، فریب، ترفند

خدمات: کارها، دستیاری

خدمت:نیرورسانی،فرمانبری،زاور،دستیاری،تیمار،پیشکاری،پرستش،به کاررفتن،بندگی

خدمت سابقه: دیرینگی

خدمت شما: بفرمایید

خدمت کار: نوکر، کارگزار، زاور، پیشیار، پیشکار، پاکار

خدمت کردن: کارگزاری، پیشکاری، پرستیدن

خدمتکار: پیشیار ( ه ب )، پیشکار ( ه ب )، پاکار ( ه ب ) ،

خدمتکار: زاور

خدمتکار: پرستار

خذلان: ویران، ناآباد

خراب: ویرانگر، ویران، نابود، نابسامان، رمبیدن، رمبش

خراب شدن: گزند دیدن، آسیب دیدن

خراب کردن: فرو شکاندن، از کار انداختن

خرابات: نیایشگاه، مهرابه، خورآباد

خرابکار: ویرانگر

خرابکاری: ویرانگری

خرابه: ویرانی، ویرانه، کندمه

خرابی: ویژگان، ویرانی

خراج: دهشمند، دهشگر، باژ، باج

خراط: خراشگر، چوب تراش

خرافات:یاوهها

خرج:هزینه

خرج سفر: هزینه راه

خرجین: نبان، توشه دان، باردان

خرطوم: شنگ، بینی پیل

خرقه: شولا

خرقه افکندن: بیخودگشتن

خرقه پوش: سوفی، جولخی

خروج: بیرونی، برون روی، بیرون رفتن، بیرون، برونشد، برونش، برونروی، برونرفت

خروجی: واشدگاه

خزانه: گنجینه، گنج

خزانه دار: گنجور 

خزانهدار: گنجور

خزانهداری: گنجوری

خزف: سفال

خزینه: گزینه، گرمابه، پالاب

خسارات: ها آسیب

خسارت: زیانکاری، زیان بردن، زیان

خسارت دیدن: آسیب دیدن، آزار دیدن

خست: کنسی، چشم تنگی

خسوف: گرفت ( ه ب )، ماه گرفتگی، گرفتن ماه، گرفتگی ماه

خسیس: گِنِس،کنس، زُفت،تنگ چشم

خشن: سخترو، درشترو، خشمگین، تند خو

خشوع: نرم رفتاری، فروتنی کردن، فروتنی، افتادگی

خشونت:درشتی(ڀ)سخترویی،درشتخویی،خشم، تندخویی، پرخاش،بدرفتاری

خشیت: فروتنی

خصلت: نهاد، منش، سرشت، خیم، خوی، خو

خصم: ستیزه جو، دشمن، پیکارجو

خصمانه: دشمنگونه، دشمنانه

خصوص: ویژه، باره

خصوصا: بویژه، به ویژه

خصوصاً: به ویژه

خصوصی: ویژه نامها، ویژگانی، مردمی

خصوصیات: ویژگیها

خصوصیت: ویژگی

خصومت: ستیز، دشمنی

خصیصه: ویژگی

خضوع: فروتنی، افتادگی

خط:سَمیره(هندسی)دبیره(نوشتار)نوشت،راسته،راستا،دست نوشت، بند

خط آهن: راه آهن

خط فاصله: جداگر

خط کش: پگمال، پَگمال

خط مشی: روش، راه و روش، راه

خطا: نادرستی، نادرست، سهو، چینه، بزه، ایراد، اشتباه

خطا کار: بزهکار، بزه گر

خطاب: سخن

خطاط: خوشنویس

خطاطی: خوشنویسی

خطاکار: گناهمند

خطر:ناگواری،مرگ آور،گزند،سیج،زیان،ترس،بیم،آسیب

خطرناک:ترسناک، بیمناک،هراس انگیز،گزندبار،زیانبار،دشوار،آسیب زن

خطه: مرز و بوم، کشور، سرزمین

خطی: دستنویس، دست نویس

خطیب: سخنور، سخنگو، سخنران

خطیر: والا، کلان، بزرگ

خفٌاش: کورشاپرک

خفّت: سبکی ( هد ) ،

خفا: پنهانی ( هد )، نهفته، نهان، پنهان

خفاء: نهفته، نهان، پنهان

خفاش: کورشاپرک، شبکور، شب پره، بِیواز

خفت: سبکساری ( هد )، کوتهمایگی، سبکی، زبونی، خواری

خفه: خپه

خفیف: کوچک، کم، سبک

خلا: ونگی، تهیگی، پوچی

خلاء: تهیگی، پوچی

خلاص: رهایش ( هد )، رهایی، رها، آزاد

خلاصه: گزیده، کوتاهشده، فشرده، چکیده

خلاصه اینکه: بدین سان

خلاصه کلام: سخن کوتاه

خلاصی: رهایی

خلاصی یافتن: رستن

خلاف:وارون،ناسازگار،زشتی،رویاروی،دربرابر،تبه، بزه، بدی

خلافکار: کژکار، تبهکار، بزهکار  واژهنامه پارس ی سره

خلافکاری: تبهکاری

خلاق: آفریننده، آفرینشگر،آفرینا آفریتار

خلاقانه: نوآورانه، آفرینشگرانه

خلاقیت: نوآوری، نوآفرینی، آفرینشگری

خلال: هنگام، کمبود، کاستی، درمیا ن

خلایق: مردم، تودهها، آفریدگان

خلسه: ربودگی

خلط: درهم آمیخته، خل، چرک، آمیزه، آمیختگی

خلع: برکندن، برکناری

خلع سلاح: زدافزاری

خلع کردن: برکنار کردن

خلعت: دادشاد، پیشیاره، پیشکش

خلف: فرزند، جانشین، بازمانه

خلف وعده: ناسازگاری، پیمان شکنی

خلق:نو آوری،منش،مردم،فرخوی،سرشت،رفتار،خیم،خوی،خو،توده،آورش،آفرینش

خلق الساعة: نوپدید

خلق الساعه: هنگامی

خلق شده: آفریده

خلق کردن: ساختن، آفرینش، آفریدن

خلقت: نهاد، سرشت، آفرینش

خلل: گشادگی، رخنه

خلل ناپذیر: تباهی ناپذیری، آسیب ناپذیری

خلوت: نهانی، نهانگاه، تنهایی، پنهانی

خلوت سرا: شبستان، اندرونی

خلوت نشین: مردم گریز، پرده نشین

خلوص: نابیوسان، نابی، سره گی، سرگی، سارا، سادگی

خلوص نیت: پاکدلی

خلیج: شاخابه-کنداب، شاخاوه، شاخاب، آبگیر،آبکَند

خلیج فارس:کنداب پارس، شاخاب پارس، شاخاب ایرانی،آبکند پارس

خلیفه:جانشین، پادشاه تازی

خلیق: خوش خوی

خلیل: یاور، یار، دوست

خمار: ناوان، میزده

خمر: مستی آور، باده

خمس: یک پنجم، پنجک، پنج یک

خمود: دلتنگ، پژمرده، افسردگی

خمیر: ورآ، کشا

خمیره: سرشت

خنثی: نرماده، کماسه، کُماسه، خنزک، خَنزَک، بیسو، امرد

خنثی کردن: بیکنش کردن

خنجر: سرنیزه، دشنه، خونبر

خندق: گودال، گندک، کنده، کندک

خنده قهرآلود: زهرخند

خواب غفلت: خواب گمراهی، خواب فراموشی

خواری: زبونی، پستی

خواست باطنی: خواست درونی

خواص: ویژگان ( ه ب )، یاران، ویژگیها، ویژگی

خوانین: خانها

خوب بودن حال:خوشی،خوش بودن،چاق بودن دماغ،تندرست بودن

خوب سیرت: پاکدل، پاک نهاد

خوب صورت: زیبا، خوش چهره، خوبروی

خود رای: خویشکار، خود رای، برمخیده

خود رائ: خود رای، برمخیده

خود مختار: خودگردان، خود توان

خودرو کروکی: خودرو روباز

خودکفا: خودبسنده

خودمختار: خودگردان

خورش قورمه سبزی: سبزه خورش

خورش قیمه: ریزه خورش

خوش اخلاق: نیک خوی

خوش اقبال: نیکبخت

خوش بیان: شیرین سخن

خوش ترکیب: خوش ریخت

خوش تیپ: منوچهر، خوش چهرمان

خوش حساب: خوش پرداخت

خوش خدمتی: چابلوسی  واژهنامه پارس ی سره

خوش خط: خوشنویس، خوانا

خوش خط و خال: دلفریب

خوش خلق: خوشخوی، خوش رفتار، خوش خوی

خوش سلوک: مهربان، خوش رفتار

خوش سلیقه: خوش پسند

خوش سیما: خوشرو، خوبروی

خوش صحبت: خوش سخن

خوش صدا: خوش آواز، خوش آوا

خوش طبع: نیکنهاد

خوش طینت:نیکومنش،نیکونهاد،نیکوسرشت، خوبسرشت

خوش فکر: نیک اندیش

خوش قامت: خوش اندام

خوش قول: خوش پیمان

خوش قیافه: خوبچهر

خوش کلام: سخنور، خوش گفتار

خوش لحن: خوشنوا، خوش آوا

خوش لقا: زیباروی

خوش لهجه: خوشگوی

خوش مشرب: نیک رفتار

خوش معامله: خوش داد و ستد

خوش منظر: خوش چشم انداز

خوش نظر: خوش نگر

خوش نغمه: خوش آواز

خوش نقش: خوش نگار

خوش یمن: فرخنده

خوشاخلاق: ساویز ( ه ب ) ،

خوشحال:شادمان،شادکام،شاد،سرخوش،دلشاد،خورسند،خرسند

خوشخلق: ساویز ( ه ب ) ،

خوشقامت: خوشرُست

خوشنیت: خوشسِگال

خوشوقت: شاد

خوف:هراس، ترسیدن، ترس، بیم، باک

خوف برداشتن: هراسیدن، ترسیدن، بیم داشتن

خوفناک: هراسناک، سهمناک، ترسناک، بیمناک

خوک وحشی: گراز

خوی گرفتن: آمخته شدن

خیاط: دوزنده، درزی، جامه دوز

خیاط خانه: دوزندگی

خیال: گمان، پندار، انگارش

خیال انگیز: پنداشت آور، پنداشت انگیز، پندارآور، پندارانگیز

خیال کرد: پنداشت

خیال کردم: گمان کردم، پنداشتم

خیال کردن: گمان کردن، سمردیدن، پنداشتن، انگاشتن

خیالی: پنداری، پندارآمیز

خیام: چادر دوز، تاژ دوز

خیانت: نامردی، ناسپاسی، ناراستی، دشمنیاری

خیانت در امانت: پیمان شکنی

خیانت کردن: دغاکردن

خیر:نیکوکار،نیکو،نیک،شایسته،خوش،خوب،جوانمرد،بزرگواری،

خیر اندیش: نیک خواه

خیر رساندن: سود رساندن، دستگیری

خیر مقدم: خوش آمد

خیرات دادن: بخشش در راه خدا

خیرخواهانه: نیکخواهانه

خیرمقدم: خوشامد، خوش آمد

خیریه: نیکویی، نیکوکاری، نیکوکارانه، رستگاری

خیل: گروه، سپاه، تیره

خیلی: فراوان، بسیار، انبوه

خیمه: چادر، تاژ

خیمه بزرگ: خرگاه، اسپک

خیمه شب بازی: تاژ بازی

د

دِپورت: بازگرداندن

دِرم: درهم، درم

دِماغ: مغزینه

دابل کلیک: دو تلنگر

داخل:میان،درون،تویا درون،تو،اندرونی،اندرون،اندر

داخل کشور: درون کشور

داخلی: اندرونی (ڀ)، درونی، خانگی

داد و قال: داد و فریاد، داد و بیداد

داداش: برادر

دادن صیقل: زدایش

 دادههای اصلی: ها فرداده

دارالتادیب: زندان، آموزندان، ادبگاه

دارالتجاره: سوداکده

دارالتعلیم: آموزشگاه

دارالفنون: هنرکده، هنرستان

دارالمجانین: دیوانه خانه، تیمارستان

داربی: شهرآورد

داروغه: کلانتر، پاسبان

داروی مسکن: آرامبخش

داشبرد: تبوکه

داعی: نیایشگر، فراخوان، خواهنده

داغ: نشان، سوزان، اندوه

داکیومنت: گواهی، دبیزه

دانس: پایکوبی

دانلود: بارگزاری

داوطلب:نامزد،درخواستگر،داوخواه،داوخواه،خواستار

داوطلبین: داوخواهان

دایر: پایدار، پا برجا، برپا، آباد

دایرة المعارف: دانشنام ه

دایره: فروند)پَرهون،گردی،گرد،دوردار،دف، داریه،چنبر،

دایره المعارف: دانشنامه

دایره زن: دریه زن

دایره زنگی: دریه

دایره کش: پرگار

دایره نصف النهار: پَرهونِ نیمروز

دایم: همیشه،همیشگی، همواره، همش، جاویدان، پاینده،پایا

دایم الخمر: میخواره

دایما: همیشه، همواره، پیوسته

دایمر: دوپار

دایمی: همیشگی

دایی: کاکو

دائرة المعارف: دانشنامه

دائم:پدرام (هب)همیشه،همیشگی،همواره،همش،جاویدان،پاینده،پایا

دائم الخمر:میدانها، میخواره- می‌زدَه

دائما:همیشه، همواره، پیوسته

دائماً:همیشه

دائمی: پایِسته ( ه ب )، همیشگی

دب: خرس

دب اصغر: خرس کوچک

دب اکبر: خرس بزرگ

دباغ: چرمگر، تیماجگر، پوست پیرا

دبدبه:شکوه، بانگ، آوازه

دبه:کیسه، آوند

دپورت: بازگرداندن

مدت:هنگام، گه، گاه، زمان، پاس

دجله: تیگرا، اروندرود، اروند

دخالت:میانجیگری،دست درازی،دست اندازی،پادرمیانی-دست کافتن

دخانی: دودزاینده، دودزا

دخانیات: دودگان، دودزایندگان، دودزاها، دودآورها

دخل:درآمد، در آمد

دخول:گام نهادن، درونشد، درون شدن، پانهادن، پانهادگی

درّ: مروارید

در آخر: در پایان

در آن مورد: در آن باره

درّاج: پروازکن ( هد ) ،

در ادامۀ: بَهدنبالَ –پس ازاین

در ارتباط با: درباره

در اسرع وقت:هرچه زودتر،هرچه زودتر،بسیارزود،بسیارتند

در انظار عمومی: پیش دیده همگان

دراهتزاز بودن:بال‌افشانی

در این ارتباط: در این باره

در این خصوص: دراین باره

در این مورد: دراین راستا، دراین باره 

در باب: درباره، دراین باره

در ثانی: دوم این که، از سویی

در جمع: در کنار

در حال: رو به

در حال : درگیر 

در حال توسعه: رو به پیشرفت

در حال حاضر: هم اینک، هم اکنون

در حال رشد: رو به پیشرفت

در حالی که: در هنگامی که، با این که، اینک آنکه

در حالیکه: زمانیکه، در همان هنگام، اینک آنکه

در حد نبودن: درخورنبودن

در حقیقت: راستیرا، به راستی، براستی، بدرستی

در حین: در هنگام، در روند

در خدمت: در پیشگاه

در خصوص: درباره

در دست احداث: در دست ساخت

در دست اقدام: در دست انجام

در دست تهیه: در دست ساخت، دردست انجام

در رابطه با: درباره، در پیوند با

در راس: در بالای

در رأس: در بالا

در صورتی: چنانچه، اگر

در صورتی که: هنگامیکه، چنانچه، با آنکه، اگر چنانچه، اگر

در ضمن:وایَست،وانگهی،همراه با،همچنین،هم هنگام با،درهنگام،افزون برین

در طول: درهنگام، در راستای، در درازنای، در درازنا، در درازا

در عوض: در برابر

در عین حال: همسان با آن، همسان آن، در همان سان، به همان سان

در غیراینصورت: وگرنه-ورنه

در قبال: در برابر، در ازای

در قدیم: ها پیشتر

در کل: سرتاسر، رویهمرفته

در مجموع: رویهمرفته

در محذور: در تنگنا

در مشبک: اژکن

در معیت: همنشین، همراه، به همراه

در مقابل: فراروی، در برابر آن، در برابر

در مقایسه با: در سنجش با

در مورد: درباره

در نتیجه: بنابر این، برآیند اینکه، برآیند این که، ازاین روی

در نظر: فردید، درنگر، درنگ

در نظر آوردن: درنگریستن، درنگر آوردن

در نظر داشتن: درنگر آوردن، به دیده داشتن

در نظرگرفتن:درنگریستن،درنگر آوردن،درنگرداشتن،بیادداشتن،بدید داشتن

در نهایت: سرانجام، در پایان

در هر حال: به هر روی

در هر صورت: در هر گونه

در واقع: به راستی، براستی، بدرستی

در وجه شما: برای شما 

دراسرع وقت: درکمترین، با شتاب

دراصل: از پایه، از بنیاد، از بن

درام: اندوهبار، اندوه

درایت: هوش، خرد، بینش، آگاهی

دراین صورت: بدینگونه

دراین مورد: در این پیرامون

درآوردن دبه: پیمان

دربی: شهرآورد

درج: نوشتن، گنجاندن، جای دادن

درجات: ز ینهها، پایگان

درجه: میزان، زینه، رده، دسته، جایگاه، پایه

درجه حرارت: دما

درجه دار: پایه ور، پایه دار

درجهت مخالف: درسوی وارونه

درحال حاضر: همین دم، هم اکنون

درحقیقت: به راستی

درخصوص: درباره، پیرامون

دردانه: فرمروارید

دررابطه: درباره

درس: آموزه، آموزش

درس اول: آموزه نخست

درس خوان: شاگرد

درس خواندن: فراگرفتن، دانش آموختن، آموختن

درس دادن: آموزش دادن، آموختن

درساژ: خرامش

درساعت: در زمان، در دم

درشکه: گردونه

درشکه چی: گردونه دار

درصدد: درت`ش

درصورتی: چنانچه، اگر

درصورتی که: چنانچه

درعین حال: بهمان سان

درقفا: در پشت، در پس

درک: یادگیری، گیرایی، دریافت

درک کردن: دریافتن، در یافتن، پی بردن

درم: درهم، درم

درمعرض: دستخوش

درمورد: درباره

درنا: پرنده

درجه: زینَه

درنتیجه: سرانجام، برآیند اینکه

درنظرداشتن: در یاد داشتن-نگراندََه شدن

درنظر گرفتن: بشمار آوردن

دریاچه ارومیه: اسپوتا

دریای احمر: دریای سرخ

دریای عمان: دریای مکران

دز: دژ، چنده

دزفول: دژپُل، دزپول

دزیج: چنده گذاری

دزیمتری: چنده سنجی

دست آخر: سرانجام، در پایان

دست بر قضا: ناگهان، ناگاه

دست به عصا: با هشیاری

دست به یقه شدن:گلاویزشدن،دست بگریبان شدن

دست حمایل کردن: دست در گردن انداختن

دست نخست: نورس، نوبر

دستجرد: دستگرد

دستخط: دستنوشت

دسته جمعی: گروهی

دستور: فرمان

دستور جلسه: دستور نشست

دستور قتل: دستور کشتن

دستورالعمل: شیوه نامه، دستورکار، دستور

دسر: پیشیاره، پیشاره

دسکتاپ: میز کار

دسیسه: ترفند نهانی

دعا: نیایش، ستایش

دعا خواندن: باژ داشتن

دعا کردن: نیاییدن، نیایش کردن

دعا میکنم: نیایش میکنم 

دعوا: کشمکش،ستیز،زد وخورد،درگیری،جنگ

دعوا کردن: کتک کاری کردن

دعوت: فراخوانی، فراخواندن، فراخوان

دعوت کرد: فراخواند

دعوت کردن: فراخواندن

دعوت نامه: نامه فراخوان، فراخوان نامه

دعوتنامه: فراخوانی، فراخوانه، فراخوان نامه

دعوی: کشمکش

دعوی کردن: داویدن (ازواژه داویدن) ،

دغدغه: نگرانی، دلواپس، پریشانی

دفاتر: دفترها

دفاع:پشتیبانی،پشتیبان،پدافند،پایداری،ایستادگی-دیفال

دفاع کردن: پدافندیدن

دفتر اسناد رسمی: دفترخانه

دفتر حساب: دفتر رسیدگی

دفتر خاطرات: دفتر یادمانها، دفتر یادبود

دفرمه: دگرریخت

دفع:وازدن،راندن،دور کردن،پس زدن، پداند،پایداری

دفع الوقت: زمان گذرانی

دفعتا: یکهو، یکباره، ناگهان، ناگاه

دفعه: بار

دفن: گوراندن،خاک کردن،خاکسپاری

دفن کردن: گوراندن، خاکسپاری، به خاک سپردن

دفن و کفن: خاکسپاری

دق: رنج، اندوه

دقت:موشکافی،ژرف بینی،ریزبینی،تیزنگری،تیزبینی،باریک بینی

دقت کامل: پاد نگرش

دقت کردن: هوش گماردن

دقیق:تیزبین،تیزنگر،باریکبین،موشکاف،موبمو،ژرفبین،ریزبین،درست،هشیار

دقیقا:هوشدارانه،موشکافانه،درست،بدرستی، باژرفنگری،بریزبینی

دقیقالفکر: باریکاندیش ( هد ) ،

دقیقه: شمار، دم، دَم

دقیقه شمار: دم شمار، دَم شمار

دکان: کرپه، فروشگاه، دوکان

دکاندار: دوکاندار

دکتر: پزشک

دکترین: افراهی، افرا

دکلمه: رو خوانی، بِه خوانی

دکه: کرپه

دکور: آرایه ( ه ف )، آرایه، آراستن، آذین

دکوراتور: آرایهگر ( ه ف )، آراگر، آذین رکا گر، آذین

دکوراتیو: آرایشی ( ه ف ) ،

دکوراسیون: آرایهگری ( ه ف )، آرایش ( ه ف )، چیدمان

دکوراسیون منزل: خانه آرایی

دلاک: کیسه کش

دلال: میانه، میانجی، داد و ستدگر

دلالت: فرنودی، راهنمودی، راهنمایی

دلالی: میانه گری، میانجیگری

دلایل:نشانهها،نخشهها،فرنودها،شَوندها،چراییها، آوندها،انگیزهها

دلقک: لوده، فسوسگر، شوخ، دلغک

دلو: دهوه، آوند آبکشی

دلیجان:گردونه، گاری

دلیل:نشانه،نخشه،فرنود،شُوَند،اگرمند-رهنمون،رهبر،راهنما،چرایی،برهان،آوند،انگیزه

دلیل آوری: فرنایش

دم صبح: سپیده دم، پگاه، بامداد

دماغ: مغزینه، مغز سر

دمق: دمک، دمغ

دمکرات: مردمسالار 

دمل: کورک، آماسه، آبسه

دموکرات: مردمسالار

دموکراتیک:مردمی،مردم سالاری،مردم سالارانه،مردسالارانه

دموکراسی: مردمسالاری، مردم سالاری

ظهورکردن: پدیدآمدن

دنائت: فرومایگی، پستی، بیگوهری

دندان قروچه: دندان کروچه

دندریت: دارینه ( ه ف ) ،

دنیا:گیتی،گردون،کیهان، سپهر،زمین، جهان،اینجهان،این جهان

دنیای مادی: گیتایی

دنیایی: گیتایی، جهانی

دنیوی: اینجهانی ( هد )، گیتیانه، گیتایی، گیتُوی

دنیوی و اخروی: آنجهانی و اینجهانی

دها: هوشمندی، زیرکی

دهاء: هوشمندی، زیرکی

دهاقین: دهقانها

دهر: روزگار

دهقان: کشاورز، دهگان

دوّمین: دومین

کا دو: پیشکش، ارمغان

دوا: دارو

دواب: چهارپایان، چارپایان

دوات: سیاهی دان، دوده دان، دوداب دان

دواخانه: داروکده، دارو خانه

دوام: ماندگاری، دیرندگی، جاویدان، پاینده، پابرجا

دوآلیسم: دوگروی

دوبعدی: دودورا

دوبل: دولا، دوبخش، دو برابر

دوبله: دگرزبانی-لبگری

دوپیس: کت ودامن، دوپاره، دو تکه

دوجداره: دولایه، دودیواره، دوپوسته

دوجین: دو شش

دور: گرد، دورک

دور باطل: دور تباه

دور برداشتن: خیز برداشتن

دوران: گردیدن، روزگار، چرخیدن

دوره: زمانه، چرخه

دوروبر: گرداگرد

دوری گزیدن: پرهیزیدن

دوسیه: گواهی، دبیزه

دوش: آبپاش

دوقلو:همزاد، همایند، توامان

دول: کشورها، فرمدارها

دولت: کابینه

دولتمرد: کارتار

دولتمردان: کارتاران

دولتمند: توانگر

دولتی: فرمانروایی

دولوکس: خوش سر و رو

دوما: دوم اینکه

دوماً: دوم اینکه

دون: ناکس، فرومایه، پست

دون صفت: فرومایه، پست

دیار: کاشانهها، سرای ها ها، سامان، خانه

دیاگرام: نمودن، نمودار

دیالیز: تراکافت

دیانت: خدا پرستی

دیتابیس: پایگاه داده ها ها، انبار داده

دیر: نیایشگاه، آتشگاه

دیر مغان: آتشگاه

دیستوسیا: دشزایی

دیسک: گرده، گرد، گِردک

دیسکت: گرده لرزان

دیسکشن: کالبدشکافی

دیسیپلین: سامان، آراستگی

دیکتاتور: خودکامه، خودسر

دیکتاتورمآبانه:خودکامانه، خودسرانه 

دیکته: گونویسی

دیلماج: ترجمان (ترجمان تازیشده ترگمان -برگرداننده

دیمی: بش

دین: کیش،دین، بدهی،آیین

دینار: دنار

دینامیت: شکافنده

دینامیک: پویاییشناسی ( ه ف )، پویا ( ه ف ) ،

دیه: خونبها

دیو سیرت: دیو سرشت

دیوار مشترک: دیوارِ هنباز

دیوان جزا: دیوان کیفر

دیوان عالی کشور: دیوان دادرسی کشور

دیوان محاسبات: همارستان

دیوانه مزاج: هلک، لچ، روان پاک، خل

دیوث: پژاوند

دیوریشن: دیرش

ذ

ذات: گوهره ،نهاد، گوهره،سرشت،درون،خیم، جم

ذات الریه: سینه پهلو

ذاتا: نهادی، گوهری، سرشتی

ذاتی: نفسی، گوهری، درونی، خدادادی

ذاکر: نیایشگر، ستایشگر

ذایقه: چشش، چشایی

ذائقه: چشایی ( هد )، چشش

ذبح: گلوبری، کشتن، سربریدن

ذبیح: کرپان، سر بریده

ذت: مزه، گوارایی، خوشی، برخورداری

ذخایر: انباشته های

ذخیره: پشتوانه، پس انداز، اندوخته، اندوختن، انبار کردن،انبار

ذخیره کردن: انباردن

ذخیره نهادن: پس دست نهادن ( ه ب ) ،

ذرت: بلال

ذره: ریزه، خرده

ذره بین: ریزه بین، ریزبین، ریز بین

ذکاوت: هوشیاری، شور، زیرکی، تیزهوشی، باهوشی

ذکر:یادآوری،یاد کردن،یاد، نیایش،نرینگی،نام بردن،ستایش

ذکر کردن: یادکردن، گفتن، بازگو کردن، آوردن

ذکور: مردها

ذکی: زیرک، تیز هوش، باهوش

ذلت: سرشکستگی، خواری، پستی، بدبختی

ذلیل: زبون، خوار

ذلیل خوار: زبون

ذم: نکوهش، ناسزا، دشنام، بدگویی

ذمه: تاوان، پیمام

ذهن: یاده، یاد، ویر، هوش، اندیشه

ذهنی: ویری

ذهنیت: نگرش، دیدگاه، جهان بینی

ذهنیت گرا: انگارگرا

ذهنیت گرایی: انگارگرایی

ذوات: فرزندان، زادها

ذواسم: نام دار

ذوب: گدازش،ویتازش

ذوب آهن: آهن گدازی

ذوب شدن: گداختن ، آب شدن : آب‌شَوی

ذوب کردن: گداختن

ذوحیاتین: دوزیست

ذوزنقه: کجدار، فروهشته

ذوعقل: باخرد ( هد )، خردمند

ذوق: هنر،شور،دریافت،خواهش،پسند، پرشور،آرزو

ذوق زدگی: فرخوشی، سرخوشی

ذوق کردن: شادی کردن

ذیصلاح: شایسته، بایسته

ذیقیمت: گرانبها، باارزش

ذیل: زیر، پایین، پانوشت

ذیلا: درزیر، در پایین، پس از این

ذینفع: سودبر

ر

رابط: وابسته، میانجی

رابطه: وابستگی، همبستگی، پیوند، بستگی

راپرت: گزارش

راجع: در پیوند

راجع به: درباره، پیرامون

راحت: ساده، آسوده، آسایش، آسان، آرام

راحت الحلقوم: نرمینه

راحت باش! (نظامی) : آزاد

راحت طلب: تن آسا، آسوده جو

راحتی: سادگی، آسایش، آسانی

رادار: رسباب، ردیاب

رادیاتور: تابشگر

رادیکال:ریشگی(دردانش رایشگری)ریشه ای

رادیو: آواپَرا

رادیو اکتیو: پرتوزا ( ه ف ) ،

رادیو اکتیویته: پرتوزایی ( ه ف ) ،

رادیو و تلویزیون: سدا و سیما 

رادیوتراپی: پرتودرمانی ( ه ف ) ،

رادیوسکوپی: پرتوبینی ( ه ف ) ،

رادیوگرافی: پرتونگاری ( ه ف ) ،

رادیولژی: پرتو شناسی

رادیولوژی: پرتوپزشکی ( ه ف )، پرتوشناسی، پرتو شناسی

رادیولوژیست: پرتوشناس ( ه ف ) ،

راس: مهتر، سرور، سر، سار، تارک

راست اعتقاد: راست باور

راست قامت: راست بالا

راسخ: پایدار، پای برجا، پابرجا، استوار

راضی: خرسند ( ه ب )، دلخوش، خوشنود، خشنود، بهکام

چراغ قوه: چراغ دستی

راغب: گراینده، گرایش، خواهان

رافت: مهربانی

راکب: سوارکار، سوار، راننده

راکد: بیجنب و جوش، ایستاده

راندمان: بهره وری، بازده

راه حل: راهکار،چاره،گره گشا،گره زدا،بیرونرو-دررو

راه شوسه: سواره رو

راه عام: شاهراه-همه رو

راه فرعی: راه روستایی –مالرو-میانبر

راه مخفی: راه پنهانی

راهب: هیربد، دیرنشین

راوی: گوینده، گزاره گر، داستان سرا، بازگوینده

رای: رای

رای العین: چشمدید

رای دادن: سافیدن: آواز دادن

رایت: درفش، پرچم

رایت کلیک: راست تلنگر، تلنگر راست

رایج:رونده(هد)گسترده،روان،روامند،رواگ،روا،رَوایی

رایحه: بوی ( ه ب ) ،

رأس: مِهتر، تارَک

رأی: دیدگاه رأی دادن: آواز دادن

رأی اعتماد: رای پذیرش

رأی العین: به چشم دیدن

رأی زن: رایزن

رأی عدم اعتماد: رای ناباوری  واژهنامه پارس ی سره

رأی قضایی: رای داوری

رأی محکمه: رای دادگاه

رب: دادار، خداوند، خدا، پروردگار

رب العالمین: خداوند دو جهان

رب النوع: دادار، خداوند

ربا: سود پول، سود، بهره، افزونه

رباب: رواوه

رباخوار: بهره گیر، بهره خوار، افزونه گیر، افزونه خوار

رباط: کاروانسرا، زردپی، خانگاه

رباعیات: چهارتایی، چهار پاره

ربانی: خدایی، ایزدی

ربح: سود، بهره، بازده

ربح قانونی: بهره آسایی

ربح مرکب: بهره آمیزه

ربط: وابستگی، دنباله، پیوند، پیوسته، پیوستگی، بستگی

ربط داشتن: دنبال کردن، پیوند داشتن، پیوستن

ربط دهنده: پیوندا

ربطی: پیوندی، پیوستگی

ربع: یک چهارم، چهارم، چهارک، چاریِک، چارک، چارَک

رپورتاژ: گزاره، گزارش

رتبه: رسته، رده، دهناد، تراز، پایه، پایک

رتق: بستن

رتق و فتق:(بازوبسته کرذن) سر وسامان دادن، رسیدگی، بازبینی

رثا: گریه کردن

رثاء: گریه کردن

رجا: آرمان، آرزو، امیدواری، امید

رجاء: آرمان، آرزو، امیدواری، امید

رجال: مردان، رهبران، بزرگان

رجحان: مهتری، مهان، فزونی، برتری

رجعت: بازگشت

رجل: مرد

رجوع: بازگشت

رحل: مردن، درگذشتن

رحلت: مرگ، مردن، کوچ

رحلت کردن: جان فروبستن

رحم: مهرورزی، مهربانی، زهدان، دلسوزی، بخشایش

رحم کردن: بخشودن، بخشاییدن چین ابروگشادن

رحمت: گذشت، بخشش، بخشایش، آمرزش

رحمت کردن: بخشودن، آمرزیدن

رحیم: مهربان، بخشنده

رخصت: پروانه، بارداد، آزادکردن

رخنه: رهیافت

رخوت: نرمی، کرخی، سستی

رد: نپذیرفتن، باز گرداندن

رد شدن: گذشتن، گذر کردن

رد کردن: وازدن، نپذیرفتن

رد و بدل: دادوستد، بده و بستان

ردا: بالا پوش

ردیف: رده، رج، پشت سرهم

رذالت: ناکسی، فرومایگی، بدگوهری

رذل: ناکس، فرو مایه، بدگوهر

رز: گل سرخ

رزانت: گرانمایگی، گرانباری، فرزانگی

رزرو: اندوخته

رزق: روزی، خوردنی، خوراکی

رژیم: پرهیزانه ( ه ف )هنجار،سازگان،روش، برنامه

رژیم غذایی: دستور خوراک، پرهیزانه

رسالات: ها ماتیکان

رسالت: فرستادگی، پیامبری

رساله: نوشته، نوشتار، نامک، ماتیکان

رستم صولت: پهلوان پنبه

رسم: نهاد(هد)هنجار،روش،آیین،آسا

رسم الخط:نویسش،شیوه نگارش،دبیره،خوش نویسی،آیین نگارش

رسم کردن:پنگاشتن

رسما: پایهای، بنیادی، آیینی

رسمی:هنجارین،ناخودمانی،سازمانی،داتی،آیینی،آیین نامه ای،آیینمند،آسایی 

رسن: ریسمان، ریجه، پال، بند

رسوب: لرد، لای، درد، ته نشینی، ته نشین، ته نشست

رسوبی: ته نشس ته

رسوخ: رخنه

رسوخ کردن:سوراخ کردن، رخنه کردن

رسول: فرستاده ( ه ب )پیغمبر، پیام بر، پیام آور

رسوم: هنجارها، روشها، آیینها، آساها

رشادت: دلیری، دلاوری، جوانمردی، پهلوانی، پردلی

رشته حقوق: رشته دادوری

رشد: گُوالِش، رویش، رُست

رشد کردن: گَوالیدن (هب)روییدن، رُستن،بالیدن

رشوه: لاج، پاره خواری، باج

رشوهگیری: پارهستانی،

رشید: یل، دلیر، دلاور

رصد: نگرش، رسد، رَسَد، چشم دوختن، پایش

رصد کردن: پاییدن

رصدخانه: دیدگاه

رضا: خوشدل، خشنود، خرسندی، خرسند

رضایت: خوشنودی، خشنودی

رضایت بخش: خوشنودکننده، خشنودبخش خرسندی‌آور

رضوان: گلستان، بهشت، باغ

رطل: پیاله

رطوبت: نمناکی، نما، نم، خیس

رطوبت دارد: نم دارد

رطیل:چرزَنَخت

رعایت:نگهداشتنِ،نگهداری،سرپرستی،روگیری،پایش،پاس،بازبینی

رعایت کردن: پاییدن، پاس داشتن

رعب: هراس، دلهره، ترس، بیم، باک

رعب و وحشت: ترس و هراس

رعد: تندر، تُندر، آذرخش

رعد و برق: تندر و آذرخش، تندر، آذرخش

رعشه: لزره، لرزه، لرزش

رعنا: زیبا، خوش اندام

رعناء: زیبا، خوش اندام

رعیت: کشاورز، شهروند، دهوند، دِهوَند، بازیار

رغبت: گرایش، خواهش، خواسته، خواستن، خواستاری

رغبت نمودن: گراییدن ( ه ب ) ،

رغم: وارون، برابر

رغیب: دوستار، خواهنده، خواهان

رفاقت: یاری، همدلی، دوستی

رفاه: فراخ زیستی، بهزیستی، آسودگی، آسایش

رفراندم: همهپرسی، همپرسی

رفراندوم: همهپرسی

رفع: زدایش، برگرفتن، برداشتن

رفع ابهام: زدایش، پیچیدگی، از میان بردن

رفع اتهام: چَفته زدایی

رفع اشتباه: لغز زدایی

رفع تکلیف: انجام سرسری

رفع کردن: زدودن، برکشیدن

رفع مزاحمت: زدایشِ زیان رسانی

رفع مشکل: گره گشایی، چاره گشایی، چاره جویی

رفع و رجوع کردن: سر و سامان دادن

رفعت:فَر(هب)والایی،شکوه، بزرگی،بزرگواری،افراشتگی

رفقا: یاران، دوستان

رفلکس: بازتاب ( ه ف )، بازتاب

رفوزه: وازده، واخورده، رد شده

رفوگری: درزگیری، پاره دوزی

رفیع:والا،بلند پایه،بلند بالا،بلند،برجسته،بالابلند،افراشته

رفیق: یار، همراه، همدل، دوست، آشنا

رفیقان: دوستان

رقابت:همچشمی،هماوردی،نگهبانی،مبارزه، پیکار

رقابت ورزشی: پیکار ورزشی

رقاص: رامشگر، دست افشان، پایکوب

رقاصه: دست افشان، پایکوب

رقت: نرمی، نازکی، نازک دلی، مهربانی، باریکی

رقت انگیز: سوز آور، درد آور

رقص:وَشت،فَرخه،رامشگری،رامش،دست افشانی،جنبیدن،پاکوبی

رقصیدن:وشتیدن،دست افشانی،دست،پایکوبی کردن،پای کوبیدن

رقم: شماره، شمار

رقیب:همرزم، همچشم،هماورد،همانند،هم آورد، نگهبان،پاسبان

رقیق: کم مایه، شل، آبناک، آبگونه، آبکی

رقیق القلب: نرم دل، نازک دل، دل نازک

رکن: ستون، ریشه، پایه، بنیاد، بن

رکود: درجازدن، بازایستایی، ایستا

رکورد: نوشتن، نگاشت، نگارش، فرانجام، برترین

رکورد را شکستن: مرز را شکستن،مرزشکنی

رکوردشکنی: مرزشکنی

رکوع: سرفرود آوردن

رکیک: ناپسند، فرومایه، زشت، دشواژه، پست، بد

رمال: مهره انداز، کف بین، فال بین

رمان: داستان، افسانه

رمز: نهفته، سربسته، راز

رمق: نیرو، رمک، توان و تاب

رمل: شن، ریگ

رنجیده خاطر: دلگیری، آزرده دل

رنسانس: نوزایی، نواختن

مناظره: گفتگو، گفت

رهن: گروی، گرودادن، گرو

روا: رواگ

روابط: پیوندها

روابط : بستگیها

روابط: بستگیها پیوندها

رواج:روایی-روایی-همهگیری،همهگیر،گسترده، روایی،رواگ، روا

رواق: سَتاوند ( ه ب ) مهتابی، سایبان

روال: روش

روایت: گفتار، گزاره، رویدادگویی، داستان، بازگفت، باز گفتن

روایت کردن: گُزاردن

روایتگر: بازگوینده، بازگو

روب دشامبر: پوشاک خانه

روح: فروهر، فَروَهَر، روان، جان

روح انگیز: روانبخش

روحانی: وخشی،مینوی، مُغمَرد، کاتوزی، دینیار، آیین یار،ایرمان

روحانیت: دینبران

روحانیون: مُغمَردان، آیین مداران

روحپرور: شادی بخش، جانفزا

روحی: مینوی، روانی

روحیه: خوی

روز ازل: ناآغازروز، روز دیرین

روز بخیر: روزخوش، روز خوش

روز به خیر: روز خوش

روز تولد: زادروز

روزبخیر: روز خوش

روزمرّگی: روزانگی

روزمرّه: روزانه

روزمرگی: روزانگی

روزمره: همه روزه، هرروزه، هرروز، روزانه

روشن ضمیر: روشن دل، خردمند

روشن فکر: روشن بین، آگاه

روشن گری: فرانمون

روشنفکر: فراخمنش

رونده: سیاره

رونق: روایی ( ه ب )، نیکویی، رواگ

رونق داشتن: پیشرفت داشتن-اَوج یافتن (کنایه)

رونق و طراوت: آب و رنگ

رویال: شاهوار

رویت: دیدن، دید

رؤس مطالب: سرنوشتارها

رؤیت: دیدن، دید

ری استارت: بازاغازی

ریا: دورویی، چشم دید، چشم بینی تهریش گذاری

ریاحین: ونَجنکها، ها شاداسپَرَم

ریاست: سرپرستی سروری، راهبری

ریاضت: ورزیدن، سختی کشی، رنج کشیدن

ریاضی: رایگری، رایشگری، رایش، انگارش

ریاضیات: رایشگری

ریاضیدان: رایشمند، رایشگر

ریاکار: دوسخن، دورو، دو چهره

ریب و ریا: فریب و دستان، ترفند

ریتم: وزن، هنجار، آهنگ

ریتمیک: آهنگین

ریجکشن: وازنش

ریست: بازنشانی، بازنشاندن

ریشه اساسی: ریشه بنیادین

ریگورژیتاسیون: ترشا

ریلکس: آسوده

ریلیشن: پیوند، بستگی، بربستگی

ریلیشنشیپ: پیوند، بستگی، بربستگی

ریموت: دورادور، از دور

رینگ: آوردگاه

ریه: شُش

ریوی: ششی

رییس: مه، کارفرما، فرنشین،سرپرست،سالار: راهبر

رییس الوزرا: نخست وزیر(وزیر پارسی است)

رییس پلیس: فرپاسبان

رییس جمهور: فرمهان

رییس خانواده: سرپرست خانواده

رییس شهربانی: شهربان

رییس یا مسئول: سرپرست

رئوس مطالب: ها سرنوشتار

رئوف: مهرورز، مهربان، دلسوز

رئیس:مهان،کارفرما،فرنشین،سرور،سرکرده،سرپرست،سالار،خواجه-سردار

رئیس الوزرا: نخست وزیر(وزیر پارسی است)

رئیس جمهور: فرمهان

رئیس خانواده: سرپرست خانواده

رئیس شهربانی: شهربان

رئیس یا مسئول: سرپرست

ز

زاپاس: ینگه، یدکی

زاج: زاگ، زاغ، رنگ بلور

زارع: کشتکار، کشاورز، کدیور، برزگر

زاهد: پرهیزکار، پارسا

زاویه: گونیا، گوشه، گوش، کنج، سوک

زاویه حاده: گوشه تند

زاویه منفرجه: گوشه باز

زاویه نشین: گوشه نشین

زاید: فزون، بیش از اندازه

زاید الوصف: چشمگیر

زایدات: دورریزهها، پسماندها

زایدالوصف: چشمگیر

زایر: گردشگر

زایل: ستردن، زدودن، زدایش

زائدات: دورریزهها، پسماندها

زائده: برجستگی

زائر: گردشگر

زائل: ستردن، زدودن، زدایش

زباله:خاکروبه،خاشه،خاشاک،خار، پست،بی ارزش،آشغال

زبان خارجه: زبان بیگانه

زبان خارجی: زبان بیگانه

زبان محاوره ایی: زبان گفتاری

زبده: برگزیده، برجسته پسندیده،

زبون: ناتوان، خوار، بیچاره

زپرتی: بدردنخور، الکی

زجر: شکنجه، رنج، درد، آزارِش، آزار

زجرکشیدن:رنج کشی،سختی کشی،سختی دیدن،رنجدیدن،درد

زحل: کیوان

زحمت: فشار، سختی، رنجه، رنجش، رنج، دشواری، دردسر

زحمت دادن: رنج، آزار دادن، افسردن

زحمت کش: کارگر، رنجکش، رنجبر

زحمت کشیدن: کوشیدن، رنجه کردن، رنجه فرمودن، رنج بردن

زخم: زهم، دوشند

زده غارت: تاراجیده

زراعت: کشاورزی، برزگری

زرافه: شترگاو پلنگ

زرع:کشتن،کشتکاری، کشت،کشاورزی،برزگری،بذرافشانی

زرق: زرگ، روشن، رخشنده، دو سخنی، تابان

زرق و برق: زر وزیور

زرنیخ: زرنیک

زرورق: زربرگه، زربرگ، زرَک

زرین قلم: زرین خامه، خوشنویس

زعامت: رهبری، پیشوایی

زعفران: کرکم، سپران، زفران

زعم: گمان، پندار، باور، انگار

زفاف: شب زناشویی، بیشرمی، بیآزرمی

زکات: هشت یک

زکام: سرماخوردگی، چاییدن، چایش

زل: نگاه ایستا، خیره

زلال: گواراب، گوارا، خوشگوار، خوش، پاک، آب گوارا

زلت: لغزش، گناه، کاستکاری

زلزله: زمین لرزه، بومهن

زمام: لگام، رهبری، دهنه، پیشوایی

زمرد: اوزمبورت

زمزمه: سخن زیرلب، ترنم

زمین بایر: زمین کشت نشده، اَکشت

زمین زراعتی: زمین کشاورزی  واژهنامه پارس ی سره

زنّار: کشتی، کستی

زنبق: سوسن، زنبک

زنبور: ویز، وَیز، کلیز، کَلیز، پرمر، پَرمر

زنبورعسل: کبت، کَبت

زنجان: زنگان

زنجبیل: زنجپیل، زنجپیِل

زندیه: زندیان

زهد: پرهیزکاری، پارسایی

زهره: ناهید، آناهیتا

زوار: دیدارگران، دیدارگر، پابوسگر

زوال: ویرانی، نیستی، نابودی، فروپاشی

زوال پذیر: ناپایدار، نابودشدنی

زوال ناپذیر: جاویدان، پایدار

زوبین: ژوپین

زوج: همسر، مرد، جفت

زوج و فرد: جفت و تاق

زوجه: همسر، زن، جفت

زودهضم: گواران ( ه ب ) ،

زیاد:بسیار،انبوه،افزون،فراوان،سرشار،فزایسته،وشناد،گسترده،هره،

زیادکردن: افزودن، افزاییدن

زیاده: فزایسته ( ه ب ) ،

زیادی: فراوانی، بیشی

زیارت: دیدار

زیب: پرمون، آرایش

زیراکس: روگرفت

زینت: زیور، آرایه، آراستن، آذین

زینت دادن: افرندیدن ( ه ب )، زیبیدن، آراستن

زیور: آرایه، آرایش

ژ

ژاندارم: پاسدار، پاتاژ

ژانر: گونه

ژتون: تنوک، پولک

ژست: کرشم، ریخت

ژلاتین: دیرزندک

ژله: یخنی، لرزانک

ژن: گز-زن(زاینده)

ژنراتور: اپوبراک

ژنرال: سردار، تیمسار

ژنی: زیرک، ازدا

ژورنال: روزنامه

ژوری: داور

ژیمناستیک: ورزیک، ورزشی

ژئو فیزیک: زام گتیک

ژئو لوژی: زمین شناسی

ژئو لوگ: زمین شناس

ژئو متری: هندچک

س

سابح: آشناکن( هد )شناگر

سابق: گذشته، پیشین، پیش

سابق الایام: ها روزگار گذشته، روزگار پیشین، درگذشته

سابق الذکر: پیشگفته

سابقا: پیشترها، پیشتر، پیش از این

سابقاً: پیشترها

سابقه: پیشینه

سابقه خدمت: دیرینگی، پیشینه دیوانی

سابقه دار: پیشینه دار

ساپورت: پشتیبانی

ساچمه: گلوله، سربک

ساحت: پیشگاه، آستانه

ساحر: افسونگر ( ه ب )، فسونکار، جادوگر، افسونگره

ساحره: فسونکار، جادوگر، افسونگر

ساحری: جادوگری، افسونگری

ساحل: کناره یا کنار، کناره، کنار، کرانه، کران، دریابار

ساحلی: کنارهای، کرانی

ساده لوح: ساده نگر، ساده دل، ساده اندیش، زودباور، خوش باور

سادیسم: دیگرآزاری، آزارگرایی

سادیک: آزارگرا

سارق: راهزن، دزد

سارقان: دزدان

سازمان تربیت بدنی: سازمان ورزش

ساطع: فروغ، رخشا، درخشان، تابان

ساطع کردن: برافشاندن، افشاندن

ساطور: فرتیغ

ساعت: گاهشمار، گاهسنج، گاه نما، سایه، تسوک، تسو

ساعت آفتابی: آفتابنما

ساعت تنفس: دم آسودگی

ساعت خورشیدی: آفتابنما

ساعد: پیشدست، اَرش

ساعی: کوشان ( ه ب )، کوشنده، کوشا

ساق: شاخ، ساگ

ساق پا: پتیشان

ساقدوش: همدوش، ساگدوش

ساقط: واژگون، سرنگون

ساقط کردن: سرنگون کردن، برکنارکردن

ساقه: شاخه، ساگه

ساقی: ساغرانداز،چمانی، پیاله گردان، آبرسان، آب ده

ساقی نامه: چمانی نامه

ساک: کیسه، کوله پشتی، دستکول، توبره

ساکت: خاموش، آرام

ساکت شدن: زبان بستن ( ه ب ) ،

ساکت کردن: آرام کردن

ساکن: آرمیده(هد)بیجنبش، باشنده، آرمیده، آرام،ایستاده

ساکن بودن: آرمیدن

ساکنان: باشندگان

ساکنین: ماهمانان، ماندگاران

سال جاری: امسال

سال شمسی: سال خورشیدی

سال قمری: ماهشیدی، سال ماهشیدی

سال کبیسه: بهیزکی، بَهیزَکی

سالگردش: وارد شدن سال نو-

سالاد: سبزیانه

سالم: تندرست

سالن: نمایشگاه، سرسرا، راهرو، تالار

سامع: شنونده، شنوا

سامعه: شنوایی ( هد )

سانتی: سَدُم

سانحه: رخداد، پیش آمد

ساندویچ: دست پیچ

ساوانا: گرمدشت

سایت:ایستگاه ( ه ف )درگاه،جایگاه، تارنما،آستانه

سایت اینترنتی: تارنما

سایر: رونده، روان، دیگر

سایرین: دیگران

سایل: گدا، دریوزه گر، پرسش کننده

سائل: گدا، دریوزه گر، پرسش کننده

سبابه: انگشت میانی

سبب: مایه، شوند، شَوَند، دست آویز، انگیزه

سبحان: پاکیزه، پاک

سبزیجات: ها سبزی

سبع: دد

سبقت: گذشتن، پیشیگرفتن، پیشی گرفتن، پیشی

سبقت گرفت: پیشی گرفت

سبک:سایاگ (سیاق تازی سایاگ)شیوه، روند، روش، روال

سبک عقل: کم خرد

سبک هنری: سایاگ هنری

سبوعانه: ددمنشانه

سپور: رفتگر، جاروکش

ستاره ثابت: اختری

ستاره سحری: روجا

ستاره ناثابت: نااختری

سترون: نازا، سترون

ستلایت: ماهواره

ستنتاج: بهره وری، بدست آوردن

ستون فقرات: تیره پُشت

سجاده: جانماز

سجاف: درزجامه

سجده: نِگونی، فروتن

سجده گاه:مزگت (مسجدعربی مزگت)، نیایشگاه

سجع پردازی:هماهنگآوری-رج اوری

سجل: نام و نشان، زینهارنامه

سجل احوال: شناسنامه

سحاب: میغ ( ه ب )، ابر ( ه ب ) ،

سحر: جادو،افسون افسونگری(سپیده دم، پگاه، بامداد،

 سِحرآمیز: فریبنده

سحر خیز: پگاه خیز

سحرآفرین: فسون آفرین

سحرآمیز: فریبنده

سحرگاه: سپیده دم

سحری: ناشتایی، ناشتا، چاشت بامدادی، چاشت

سخاوت: رادی، دست ودل بازی، بخشش

سخاوتمند: رادمند، دست ودل باز، بخشنده

سخره: کار بیمزد، فسوسگر، بیگار

سخره گیر: بیگارگیر

سخن متعادل: سخن وارسته

سخی:جوانمرد(ه ب)فراخ دست،رادمرد،راد،دست ودلباز

سخیف: سبک، بیارزش

سد: بند، آبگیر، آب بند، آب بست

سد جوع: گرسنگی زدایی، سیرشدن

سدر: درخت کُنا ر

سر: نهان، رمز، راز، پوشیده، پنهان

سِر: نهان، راز، پوشیده، پنهان

سِری: زنجیره، رشته

سر و وضع: سر و ریخت

سراجی: چرمسازی  واژهنامه پارس ی سره

سرپ: منگنه، فشار

سرحدات: مرزها کرانه ها

سرزمین آبااجدادی: نیابوم، سرزمین نیاکانی

سرشت: نهاد

سرطان: خرچنگ، چنگار، چَنگار

سرعت: هَنگار، شتاب، چالاکی، بادپایی

سرعت اولیه: شتاب آغازین، شتابِ آغازین

سرفصل: جستار

سراق: پیش

سرای عقبی: سرای سپند، سرای پاداش، بهشت برین

سرایت: واگیری، همهگیری

سرپ: منگنه، فشار

سرجوخه: سرگروه

سرشت: نهاد

سرطان: خرچنگ، چنگار، چَنگار

سرعت رفتن: هَنگار، شتاب، چالاکی، بادپایی-تیزاندن

سرعت اولیه: شتاب آغازین، شتابِ آغازین

سرفصل: جستار

سرقت: ربودن، ربایش، دستبرد، دزدی

سرقفلی: سربست، پیش بها

سرمای شدید: سجام، زمهریر

سرمد: همیشگی، جاوید

سرمقاله: سرنوشتار

سرمنزل مقصود: خواستگاه، آرمان

سرمشق: نمونه

سرمنزل مقصود: خواستگاه، آرمان

سرور: میزبان، شادی، شادمانی، سرخوشی

سروصورت دادن: سامان دادن، پیراستن، آراستن

سروقت: به هنگام

سرویس: یاری، دستیاری

سرویس دهی: یاری، دستیاری، توانبخشی

سری:نهانی،سرپوشیده،سربسته،رازآلود،زنجیره،رشته

سریال: زنجیره، دنباله

سریر: اورنگ

سریع: فرز، شتابنده، شتابدار، شتابان، چالاک، چابک، تند،پرشتاب

سریع الانتقال: زودگیر، تیزهوش

سریع السیر:کم ایست، تیزرو،تیزتک،تندرو،بدون ایستگاه، بادپا

سریع العمل: چالاک، تند کار

سریع الهضم: زودگوارش، تندگوارش

سریع الحرکت: زودرو (ڀ) ،

سریعالسیر: تندرو

سریعتر: تیزتر، تندتر، پرشتابتر

سس: مزمایه

سطبر: هَنگفت

سطح: نما،رویه، روی، روبنا،رو، تراز، بیرون،بالای

سطح محدب: کوژ

سطح مستوی: هامن، هامَن

سطح مقعر: رویه گرد، رویه کاو

سطحی: سرسری، رویهای، رویه نگر، روبنایی، پوستهای

سطحی بودن: بیمایه بودن

سطر: رده (ڀ)، رسته، رده، رج، رَج

سطل: ستل، دولک، دلو

سعادت:کامیابی،خوشبختی،خرسندی،بهروزی،ارمگان(هب)نیکبختی،

سعادتمند: خوشبخت

سرور:میزبان،شادی، شادمانی،سرخوشی

سروصورت دادن: سامان دادن، پیراستن، آراستن

سروقت: به هنگام

سرویس: یاری، دستیاری

سرویس دهی: یاری، دستیاری، توانبخشی

سری: نهانی، سرپوشیده، سربسته، زنجیره، رشته، رازآلود

سریال: زنجیره، دنباله

سریر: اورنگ

سریع:فرز،شتابنده،شتابدار،شتابان،چالاک،چابک،تند،پرشتاب

سریع الانتقال: زودگیر، تیزهوش

سریع السیر:تیزرو،تیزتک،تندرو،کم ایستگاه،بی ایستگاه، بادپا

سریع العمل: چالاک، تند کار

سعایت: سخن چینی، بدگویی کردن

سعد: ارمگان ( ه ب )، خجسته

سعی: کوشش، دویدن، پوییدن، پویش، پشتکار

سعی کردن: کوشیدن

سفارت: نمایندگی، فرستادگی

سفارش: سپارش

سفارشات: سفارش ها

سفاک: سنگدل، ددمنش، خونریز

سفر:نورد،گشت وگذار،گشت،گردش،گذر،رهنوردی،رهسپاری

سفرکردن: رهسپارشدن، راهی شدن

سفسطه: نارواپردازی، سخنگردانی

سفلی: زیرین (ڀ)، زیرین

سفلیس: آتشَک

سفیر: نماینده، فرستاده

سفیرکبیر: سرنماینده

سفینه: ناو، کشتی

سفینه فضایی: کشتی هوایی، سپهر پیما،آسمان نورد،آسمان پیما

سفیه:سپی- سبکسر، خل، بیخرد نادان، کمدان، کم خرد،

سقا: آبکش، آب دهنده

سقا خانه: آبدارخانه

سقاء: آبکش، آب دهنده

سقاء خانه: آبدارخانه

سقز: ژد، ژَد

سقط: بَنیم، انداختن

سقط جنین: بچه اندازی،بَنیم

سقط فروش: خرده فروش

سقف: پوشش روی بام، پوشش، بام، آسمانه

سقلمه: مشت

سقم: نادرستی، بیماری

سقوط:فروشدن(ڀ)زیریدن(هد)واژگونی،سرنگونی،افتادن،افت  

سکّه: استیر

سکان: فرمان

سکته: دم ایستاد، درنگ، بازمان

سکته قلبی: گشمان گِش

سکته مغزی: مغزمان

سکس: آمیزش

سکنجبین: سکنگبین

سکنه: باشندگان

سکنی: خانه

سکه: مارِه

سکو: ستاوند

سکوت:خاموش،آرامش،آرام،دم فروبندی،خاموشی،

سکوت: زبان بستن (ه ب)

سکولار: گیتی گرا

سکولاریسم: بیدین گرایی

سکون: بیجنبشی، آرامیدن، آرامش

سکونت: خانه گرفتن، جای گرفتن

سل ریوی: ششمار

سلاح: زینافزار،رزم افزار،جنگافزار،جنگ افزار

سلاح جنگی: رزم افزار، جنگ ابزار

سلاحهای: جنگ افزارهای

سلاخ: پوست کن

سلاخ خانه: کشتارگاه

سلاطین: پادشاهان

سلام: نیک فرجام، نیک روز، درود، با درود

سلام علیکم: درود بر شما

سلام کردن: درود گفتن

سلامت: شاداب، درستی، تندرستی، تندرست، بهبودی

سلامت باشید: زنده باشید، پاینده باشید

سلامتی: تندرستی، بهزیستی

سلانه سلانه: آهسته، آرام آرام

سلب: کندن، ربوده، از میان بردن

سلب مسئولیت: شانه خالی کردن

سلحشور: گُرد، دلاور، جنگجو

سلسبیل: گوارا، خوشگوار، آب روان

سلسله: زنجیره، رشته، دودمان، خاندان

سلسله اشکانی: دودمان اشکانی

سلسله جبال: اه رشته کوه

سلسله مراتب: رده بندی، پایگانی

سلسله: دودمان

سلسه مراتب: پایگان

سلطان: شهریار، پادشاه

سلطنت: شهریاری، پادشاهی

سلطه: فرمانروایی، چیرگی، پادشاهی

سلف: نیاک، نیا، پیشینیان

سِلم: سازش، آشتی

سلمان: روزبه

سلمانی: پیرایشگر، آرایشگر

سلوک: کردار، شیوه، روش، رفتار

سلول: یاخته ( ه ف زیست شناسی)، اتاقک

سلیس: شیوا، روان، رسا، خوب

سلیطه: زن بد زبان، زبان دراز

سلیقه: پسنده، پسند

سلیم: سرسپرده، درست

سلیم القلب: پاکدل

سلیم النفس: نیک سرشت، پاک نهاد

سلیمان: کورش

سم: شرنگ، زهر

سماجت: یکدندگی، پافشاری

سماع: شنیدن، شنودن، سرود

سماق: سماک، سماغ

سماوات: ها آسمان

سماور: خودجوش (ناظم الاطبا)جوش آور

سماوی: سپهری ( هد ) ،

سمبل: نماد

سمبلیک: نماردن، نمادین، نمادی

سمبول: نماد

سمبولیک: نمادین، نمادی

سمپاتی: همدردی، هماهنگی، گیرا

سمپوزیوم: همنشست ( ه ف ) ،

سمت: ور،گاس،سو،رو،رده،راسته،راستا،جاه،پایه،پایگاه

سِمت: رده، جاه، پایه، پایگاه

سمت چپ: سوی چپ

سمت راست: سوی راست

سمت فوقانی: برسو

سمج:گرانجان

سمع: گوش، شنیدن، شنوایی، شنوای

سمعک: گوشینه، گوشک، گوشانه، گوش افزار

سمعی: شنیداری

سمعی بصری: دیداری شنیداری

سمعی و بصری: شنیداری و دیداری، دیداری شنیداری

سمی: زهری، زهرآلود، زهرآگین، زهرآبه

سمیع: شنوا ( هد ) ،

سمینار: همایش ( ه ف )، هماندیشی ( ه ف )، همکاوی

سمیوتیکس: نشانه شناسی

سمیولوژی: نشانه شناسی

سن: کهن روزی، سال، زیشمار، زاد، دیرهزندگی

سن بلوغ: برنایی

سن داشتن: سال داشتن، زیستن، زندگی کردن

سنان: نیزه، سرنیز ه

سنت: نهاد، شیوه، روش، آیین، ایستار

سنجاغ: گیره، سگک، چفت

سنخیت: همنمایی

سند: گواهی، گواه، دستک، دبیزه، تزده، بنچک، بنچاک

سنگ چخماق: سنگ آتش زنه

سنگ مثانه: سنگ آبدان

سنگ محک: زرسنجه

سنه: سال

سنوات: ها سال

سه‌بعدی:  سه‌اندازَه-سه بر

سه ضربدر چهار: سه در چهار

سهام: دانگها، دانگ، بهره، بهر، بخشها، انبازها

سهام گذار: دانگذار، دانگ گذار

سهل: ساده، آسان، اسوده

سهل العبور: خوب، آسان رو، آسان

سهل العلاج: درمان پذیر، چاره پذیر

سهل الوصول: آسانیاب، آسان یاب، آسان رس

سهل کردن: آسانیدن

سهل و ممتنع: ساده و دشوار

سهم: دانگ، بهره، بهر، بخش

سهمیه: بهره

سهو: فراموش کردن

سهوا: ندانسته

سهواً: ندانسته، ناخواسته  واژهنامه پارس ی سره

سهوا: نر

سهولت: سادگی، آسانی

سهیم: هم سود، انباز

سو: زشتی، بدی، اندوه

سو استفاده:نارواگری،نادرستکاری،کژ بهرگی،بدبکارگیری

سو تعبیر: بد گیری، بد دریابی

سو تفاهم: بد شناسی

سوخلق: بد خویی

سورفتار: بدرفتاری

سوشهرت: بدنامی

سوظن: بدگمانی، بد گمانی، بد دلی

سونیت:کج اندیشی،بدسگالی،بد دلی،بد خواهی،بداندیشی

سوء: نادرست، زشتی، زشت، بدی، اندوه

سوء استفاده: نارواگری، نادرستکاری، کژکاربرد، کژ سود

سوء استفاده کردن: کژسود بردن

سوء تعبیر: بد گیری، بد دریابی

سوء خلق: بد خویی

سوء رفتار: بدرفتاری

سوء شهرت: بدنامی

سوء ظن: کژ اندیشی، بدگمانی، بد گمانی، بد دلی

سوء نیت:کج اندیشی،دشمنی،دشمنانگی،بدسگالی،بددلی،بدخواهی،بداندیشی

سوءاستفاده: بد بکارگیری

سوءظن: بدگمانی

سوءهاضمه: بدگواری، بدگوارش

سوا :جدا

سوابق: پیشینهها، پیشینه

سواحل دریای خزر: کنارههای دریای مازندران

سواد: نوشتن، دانش مایه، خواندن و نوشتن، خواندن

سوال: پرسش

سوال کرد: پرسید

سوال کردن: پرسیدن

سوانح: رویدادهای بد

سوبسید: یارانه

سوپ: با، آش

سوپر استار:ابرستاره ( ه ف ) ،

سوتین: پستان بند

سود خالص: سود ویژه

سودازده: درهم، آشفته

سورتمه: گردونه برف-یخسر

سورچی: میزبان، مهمانپذیر، گردونه ران، سورگردان

سورسات: خواربار،باروبُنه

سوره: بخش

سوظن: بدگمانی

سوغات: ره آورد

سوق: سوک، بازار

سوق ا لجیشی: سپاه آرایی، راهبردی

سوق الجیشی: سپاه آرایی، راهبردی

سوقات:رهاورد، ره آورد، پیشکش، ارمغان

سوهاضمه: بدگواری، بدگوارش

سوهان: انگبینه

سوئیت: سراچه

سؤال: پرسش

سؤال کرد: پرسید

سؤال کردن: پرسیدن

سؤالی: پرسشی

سیاره: گردنده ( هد )هَرباسپ، رونده

سی دی: گرده فشرده

سیاح: گردشگر، جهانگرد

سیاحت:گشت وگذار،گشت،گردشگری،گردش، گذار،جهانگردی

سیاحت نامه: جهانگرد نامه

سیار: گردنده، چرخنده، چرخان، جنبنده

سیارات سبعه: هفتان، 

سیاره:هَرباسپ،گویین، گویال، گردونه، گردنده،گردان،جنبنده

سیاره مشتری: گردونه برجیس، برجیس

سیاس: کشوردار

سیاست:رامیاری، وینارداری، کشورداری،ساستاری، روش،جهان داری،

سیاست کردن: کیفر دادن، کشورداری کردن، فرمان راندن، زیرکی

سیاستمدار: رامیار ویناردار، کشوردار

سیاسی: رامیار، وینارداریک، کشورداری، جهان داری، جهان آرایی

سیاسیون:کشورداران،سیاستمداران،سران،رامیاران،وینارداران جهان داران

سیاق: شیوه، سیاگ، سبک، سایاگ، روند، روش

سیال: آبگونه، آبگون

سیحون: بهرود

سیر: گشت، گردش

سیر قهقرایی: واپسگرایی، پس روی

سیرت: نهاد، سرشت، خو

سیرجان: سیرگان

سیستم: سامانه، دستگاه، پیکره

سیفون: آبشویه ( ه ف ):آبرایک

سیکل: چرخه

سیل: تندآبه، تنداب: آب‌خیزی  

سیلاب: لاخیز، آواج، آوا

سیلابل: آواج، آوا

سیلندر: استوانک ( ه ف ) ،

سیلو: انبار دانهها

سیما: نما، نشانه، رخسار، چهره

سیناپس: همایه

سینراما: فر رخشار

سینک: همسان سازی، بهنگام رسانی

سینک ظرفشویی: جاویه

سینما: نماخانه، رخشارگاه

سیورسات: خواربار

سیون پان: ماهمان، مانسرا

سئوال: درخواست، پرسیدن، پرسش

سئوال کردن: پرسیدن

سئوالی: پرسشی

ش

شاپو: کلاه لبه دار

شاخص: نمودار، شناسه، روشن نمودار، برجسته

شارح: گزارنده(هد)

شارع: رهنمون، راهنمای راه، راهنما

شارع عام: گذرهمگانی، راه همگانی

شارلاتان: فریبکار، زبانباز، دغلباز

شاسی: بدنه

شاطر: نانوا، نان گیر، چالاک، چابک

شاعر:سراینــــده،سخن سرا،چکامه سرا،چامه گو،چامه سرا

شاعرانه: سروادیک

شاغل: کارمند، کارگماشته، کاردار، پیشه ور

شاغلین: کارگماشتگان

شافع: خواهش کننده

شاق: سخت، دشوار، توان فرسا

شاکر:سپاسدار،ستایشگر،سپاسگزار،سپاسدار،چاکر،بجاآورنده

شاکله: ساختار

شاکی: گله مند، دادخواه، دادجو، خواهان

شامّه: بوینده ( هد )، بویایی ( هد ) ،

شامپو: موشویه

شامخ: والا، فرمند، فرازمند، برگزیده

شامل: همهگیر، دربرگیرنده، دربرداشتن،در بر گیرنده، دارای

شان: بزرگی

شانس: بخت

شاهد: گواهی دهنده، گواه، انجمن

شایان ذکر: گفتنی

شایان ذکر است: گفتنی است

شایع: روا، همهگیر، فاش، روامند، پراکنده

شایع کردن: پراکندن

شایعه: آوازَه- سخنپراکنی،رواگه،دهانزد،چواندازی، چو

شایق: خواهان، خواستار، آرزومند

شائق: خواهان، خواستار، آرزومند

شأن: هنجار، فره، فَر، جایگاه، پایگاه، آیین

شب بخیر: شب خوش

شب به خیر: شب خوش، شام شاد

شب یلدا: شب چله، شب چل

شباب: جوان، برنایی، برنا

شباهت:مانندگی(همگونی،همسانی،همتایی،همانندی،همانندگی،مانستگی

شبح: سایه، تن نما، تارگون

شبکه: تار-تارریز

شبه: مانا ( ه ب )، همسان، همانند، مانند

شبه جزیره: آبخوستی، آبخوست مانند

شبه قاره: خشکسارواره

شبهه: گمان، دودلی، پوشیدگی، پندار

شبیه:همگون،همسان، همدیس، همچو، همانند، مانند،سان،چون،به سانِ

شبیه بودن: مانیدن، مانستن

شبیه شدن: مانِستن ( ه ب ) ،

شتم: ناسزاگویی

شجاع:شیرمرد،شیردل،بیباک،نترس،گُرد، دلیر،دلاور،جسور،پردل،بیباک

شجاعانه: دلیرانه، دلاورانه، پردلی

شجاعت: مردمنشی،نترسی،دلیری،دلاوری، بیباکی 

شجره: نیاکان، دودمان، درخت، خاندان، تبار

شجره نامه: تبارنامه

شحنه: شبگرد، پاسدار، پاسبان

شخص: کس، خود، تن

شخصا: خویشتن، خود، به تنهایی

شخصاً: خودم

شخصی: مردمی، کسانه، خودی، خود ویژه

شخصیت: والایی، منش، کردار، سرشت، رفتار، بزرگواری

شخصیتها: بزرگان

شدت: سختی، درشتی، تندی

شدید: نیرومند، سهمگین، سخت، دشوار، تند، پرزور

شدیدا: سخت، به سختی

شدیداً: سخت، به سختی

شدیداللحن: زننده، درشتگوی

شر: گرفتاری، دردسر، بدی، بدنهادی، بد، آزاررسانی

شر و ور: یاوه، چرند

شراب: نوشابه، مل، رز، باده

شراب زده: میزده

شراب طهور: میپاک، میبهشتی

شرابخانه: میکده، خمکده، خمخانه، خُمکده، خُمخانه

شرابخوار: میخواره، باده گسار

شرابخواری: میخوارگی

شرابه: منگوله، آویزه

شرارت: زشتی، پلیدی، پلیدکاری، بدی، بد نهادی

شراره: ایژَک ( ه ب )، زبانه آتش، آتش پاره، اخگر

شرافت: والایی، بزرگمنشی

شرافتمند: والا، نژاده، بزرگوار، بزرگمنش

شرافتمندانه: سرافرازانه

شراکت: همکاری، همسویی، انبازی

شرایط: سامهها، چگونگی، پیمان

شرائط: چگونگی

شرب: نوشیدن، آشامیدن

شربت: نوشابه، نوشاب، شهدآبه، شکرآبه، دوشابه، دوشاب

شرح:گزاره،گزارش،فرانمون،روشن گری،روشن سازی،بازگویی،آشکاری

شرح حال: سرگذشت

شرح دادن: نگیختن، گزاردن، زندیدن، برنگیختن، بازنمودن

شرح کشاف: درازگویی

شرح واقعه: داستان

شرح وظایف: دستورکار، برنامه کار

شرح وقایع: رویدادنگاری،رویدادنامه،رویداد نامه

شرر: زبانه آتش، آتشپاره، اخگر

شرربار: آتش بار

شرط:سامه-گروکان،گرو، پیمان،بایسته

شرط اصلی: پیمان بنیادین

شرط اول: پیمان نخستین

شرط بستن: گروبستن، پیمان بستن

شرط نامه: پیمان نامه

شرطه: پاسبان

شرطی: گرویی، پیمانی

شرع: روش، راه، آیین

شرعی: کیشی، آیینی

شرف:سربلندی،سرفرازی،پیرهها،بزرگمنشی،برفراز،آزرم،آبرووالایی،نزدیک به،فراتر

شرفیاب: باریاب

شرفیاب شدن: باریافتن، باریافتن

شرفیابی: فریابی، باریابی، ارج یابی

شرق: خورآیان، خورآی، خاور

شرق شناس: خاور شناس

شرکا: هنبازان، همیاران، همدستان

شرکاء: هنبازان، همیاران، همدستان

شرکت:انبازی،هنبازی،هنباز،همکاری،همستان،همراهی،همبازی،باهمان،باهَما ن

شرکت تجاری: باهَمان بازرگانی 

شرکت تضامنی: انباز پایندانی

شرکت تعاونی:همیارکده،همیارگاه-همیارسرا،سازمان همیاری،باهمانِ همیاری

شرکت سهامی: انباز بخشی

شرکت کرد: هنبازید

شرکت کردن: انبازی ( هد )، همانبازی کردن

شرکت کننده: هنباز

شرم: آزرم

شرمسار: سرشکسته، پکر

شرور: بدنهاد، بدکار، بد نهاد

شروع: سرآغاز، آغاز

شروع شدن: آغازیدن

شروع کار: کاررفتاری، آغازکار

شروع کردن: آغازیدن، آغازکردن، آغاز کردن

شروع کننده: آغازگر

شریان: شاهرگ، سرخرگ

شریعت: کیش، روش، دینکرد، دینآیین، دین، آیین

شریف: گُهری، پاک نژاد، بزرگوار، بزرگمنش

شریک:بهرهور(هب)انباز(هب)هنباز،همکار،همدست،همباز،هم سود

شریک بودن: دست داشتن، انبازیدن

شریک در غم: همدرد

شط: رود بزرگ، بزرگ رود

شط العرب: رود اروند، اروندرود

شطحیات: گمراهیها، ژاژها

شطرنج: شترنگ، شترنج، سترنگ، چترنگ

شعار: بانگ، آرنگ

شعاع: بَرازه،فروغ،درخشش، تابش، پرتو

شعایر مذهبی: آیینهای دینی

شعائر مذهبی: کیش آیینها، آیینهای دینی

شعب: نمایندگی ها ها، نمایندگان، شاخه

شعبده: نیرنگ، چشم بندی، تردستی

شعبده باز: چشم بند، ترفندباز

شعبده بازی: چشم بندی، تردستی

شعبه: نماینده، نمایندگی، شاخه

شعر: سروده، سرود، چکامه، چامه، ترانه

شعرا: چکامه سرایان، چامه سرایان

شعف: شادمانی، سرشادی، خشنودی

شعله: فروزینه، زبانه، تابش، آتش پاره، افرازه، اخگر

شعله زدن: فروزاندن، زبانه کشیدن

شعله ور: فروزان

شعله ور کردن: فروزاندن، افروختن

شعور: هوش، دریافتن، دانستگی، دانایی، خرد

شغل: کار، پیشه

شفا: درمان، خوب شدن، تندرستی، بهبودی، بهبود

شفا بخش: درمان بخش

شفاء: تندرستی، بهبودی

شفاء بخش: درمان بخش

شفاءخانه: بیمارستان

شفاخانه: بیمارستان

شفاعت: خواهشگری ( هد )، میانجیگری، پادرمیانی

شفاعت کننده: رواخواه، رواجو

شفاف: زلال، روشن، درخشان

شفافی: زلالی، درخشندگی

شفاها: نانوشته، سخنی، زبانی

شفاهت: میانجیگری

شفاهی: گفتاری، زبانی، زبانَکی

شفقت: نرم دلی، مهربانی، دلسوزی

شفیع: میانجی، خواهشگر، بخشش خواه

شفیق: مهرورز، مهربان، دلسوز

شق: شکافتن، شکاف، راست

شق القمر:ماه شکافی، ماه شکافتن، کار ناشدنی،شکافتن ماه

شق و رق: راست و خشک

شقاوت: سنگدلی، ستمگری، دژخویی

شقایق: لویس، لاله دختری، لاله، آلاله

شقیقه: گیجگاه  واژهنامه پارس ی سره

شک: گمان، دودلی، پنداشت، پندار

شک داشتن: گمان بردن

شک کردن: پِهَلیدن

شک و ظن: گمان

شکاک: دودل، دو دل، پرگمان، بدبین، بد گمان

شکایت:گله مندی،گلایه مندی، گلایه، گَرزش،شاوش،دادخواهی،دادخواست

شکایت قضایی: دادخواست

شکایت کردن: شاویدن

شکایت کننده: دادخواه

شکر: شکر، سپاس

شکرانه: پاس

شکرگذاری: سپاسگزاری

شکرگزاری: نیایش، سپاسگزاری

شکل: رخ، دیسه،نمود،نگاره،گونه،لافتن،ریخت،رخساره، چهره، آرایه

شکل دادن: دیسیدن، پی ریزی

شکل ظاهر: چهرک

شکل گرفتن: ریخت گرفتن، پاگرفتن

شکلدهنده: دیسا،

شکور: سپاس گزارنده، سپاس گزار، بسیار سپاس گزارنده

شکوه: اندایه ( ه ب ) ،

شکوه وشکایت: ناله و دادخواهی

شکیل: زیبا، دلپسند، خوش ریخت

شگرد: فند

شلاق: تازیانه

شلوغ: درهم، آشفته، انبوه-سیرآدم

شلوغی: انبوهی

شلیک: تیرپرانی

شم: دریابی، بوی

شماتت: نکوهش، سرکوفت، سرزنش

شماطت: سرزنش

شمال: بالادست، بالا، آپا، اپاختر

شمال شرقی: اباختر خورآیی

شمال غربی: اباختر خوربری

شمالی: اپاختری، اباختریک

شمایل: نمود، نگارهها، فرتورها، فتن، ریخت، چهرهها، پیکرها

شمائل: نگارهها، فرتورها، چهرهها، پیکرها

شمس: خورشید

شمسی: خورشیدی

شمع: کندیل،سِپندار( ه ب )،

اسپندار ( ه ب )، شماله

شمعدان: کندیله (قندیل معرب قندیل)شماله دان، آتشدان

شمعدانی: سپنداره

شمه: لخته، کوتاه، پاره، اندک

شمیم: بوییدنی، بوی خوش

شوت (فوتبال): پَرتافْت

شور: هم اندیشی، سکالش، رایزنی، بررسی

شورا: انجمن رایزنی

شورای داوری: رایزنی، انجمن داوری

شورای شهر: انجمن شهر

شورای عالی: فرایزن

شورای عالی اصناف: سررایزنی پیشه وران

شوسه: راه خاکی، خاکراه

شوفر: راننده

شوق:خواستاری(هد)شور،شادی، دلبستگی،آرزومندی

شوق انگیز: شورانگیز، شادی بخش

شوک: تکانه

شوکت: فَر(ه ب)والایی،فرهی،فره،فَر،شکوه

شوکه شدن: تکان خوردن

شوکه کننده: تکان دهنده

شوم: ناخجسته، بد شگون

شومینه:هیمهسوز(هف)،اجاقک، اجاق 

شهاب: کمانه ستاره، ستاره، اختردونده

شهادت: گواهی دادن، گواهی، جانبازی، جانباختگی، جانباختن

شهادت دادن: گواهی دادن، گواه دادن

شهادت طلبانه: جانسپارانه، جانبازانه

شهادت نامه: گواهینامه، سوگند نامه

شهامت: شیردلی، دلیری، دلاوری، بیباکی

شهرت: ناموری، نامداری، آوازه

شهرت بد: ننگ

شهرت طلب: نامجو، آوازه خواه

شهرت یافتن: نامور شدن، سرشناس شدن، سرشناس، آوازه دارشدن

شهره: نامور، نامدار، سرشناس

شهریه: ماهانه

شهلا: چشم سیاه

شهوت:وایَست،ورن،واینده،وایَست،کامجویی،خواهش دل،بسیارخواهی،بسیار

شهوت پرست: زنباره، بسیار کامجو

شهوت کلام: درازگویی، پرچانگی

شهوتپرستی: تنکامگی،

شهید:کشته راه خدا،کشته،جانباخته،جان باخته -خودایثاری

شهیر:نامی، نامور، نامدار

شی:چیز

شیاد: کلاه بردار، فریبکار، سالوس، دورو، دغل باز

شیاف: پرزه

شیپورچی: شیپورزن

شیخ: پیر

شیر:همخوانی، همخوان کردن

شیشلیک: کباب سیخی

شیطان: دیو، اهریمن

شیطان صفتی: دیوکامگی

شیطانی: پلید، اهریمنی

شیطنت: سرکشی، دیوگری، اهریمنی، اهریمن واری

شیفتی: گردشی

شیک: خوش سر و رو، خوش جامه

شیمی: کیمیا

شیمیایی: کیمیایی

شیمیدان: کیمیاگر

شیوع: روایی، واگیری، همهگیر،گسترش پهْن‌شَوی

شیوع‌یابنده (بیماری):دامن‌گستر

شیی: چیز

شئون: هنجارها، آیین ها

شئونات: ها هنجارها، آیین ۱۴۹

ص

صابر: شکیبا، خونسرد، بردبار

صابون: کَفزا، ساون، برهو

صاحب: خداوند ( هد )، کدیور، دارنده

صاحب اختیار: خود سر

صاحب اراده: کاممند،

صاحب اقتدار: نیرومند، ناتوا، زورمند

صاحب امتیاز: پروانه دار

صاحب تهوّر: بیباک ( ه ب ) ،

صاحب شدن: داراشدن، بدست آوردن، ازآن خود کردن

صاحب شوکت: فرمند

صاحب عقل: خردمند ( ه ب ) ،

صاحب قدرت: نیرومند، زورمند

صاحبقران: والا، نامور

صاحب قلم: نویسنده

صاحب کار: کارفرما، کاردار

صاحب مجلس: میزبان، مهماندار

صاحب مقام: پایور

صاحب ملک: زمیندار

صاحب نظر: کاردان، سخنمند، رایمند، آگاه

صاحبان: دارندگان

صاحبدل: روشندل، دلدار

صاحبنظر: کارشناس، کاردان

صادر: نوشته، فرستاده، فرستادن، دربرد، بیرون دادن،برونبرد

صادرات: کالاهای فرستاده، برونگاه، برون رو

صادرات و واردات: داد و ستد کالا

صادراتی: برونگاهی، برون روی

صادرکردن: فرستادن، برون فرستادن

صادره: فرموده، دستور داده شده

صادق: نیکوکاری،روراست،راستگو،دستگیر، درستکار،پاکدل

صادقانه: راستین، براستی

صاروج: ساروگ، سارو، چاروگ

صاعد: بالارونده ( هد ) ،

صاعقه: آذرخش

صاف: یکنواخت، هموار، نرم، بیآلایش

صاف کار: گلگیرکار، پخکار

صاف کردن: پالیدن،هموار کردن، نرم کردن،پالایش

صاف و هموار: هموار

 صافکرده: پالیده ( ه ب ) ،

صافی: پالایه، پاکیزه، پاک و روشن

صالح: نیکوکار، شایسته، درستکار، پرهیزکار، پارسا

صامت: ناگویا،همخوان، نام، ناگویا، زبان بسته،آوا خاموش، بی

صانع: سازنده، آفریننده، آفریدگار

صبا: باد پیش بهار، باد پیش، باد بهار، باد برین

صباح: سپیده دم، پگاه، بامداد

صباغ: رنگساز، رنگرز

صبح: سپیده دم، پگاه، بامداد، آفتابدم

صبح بخیر: بامداد نیک، بام شاد

صبح به خیر: بامداد نیک، بام شاد

صبح دم: سپیده دم، بامداد

صبح سعادت: آغاز خوشبختی

صبح صادق: پگاه راستین

صبح کاذب: پگاه دروغین

صبح مراد: پگاه امید  واژهنامه پارس ی سره

صبحانه: ناشدنی، ناشتایی، ناشتا، چاشت بامدادی، چاشت

صبر: شکیبایی، شکیب، درنگ، خونسردی، تاب، بردباری

صبر کردن: شکیبیدن

صبرکرد: شکیبید

صبرکردن: شکیبایی، بردباری کردن، بردباری

صبوح: باده بامدادی

صبور: شکیبا، خود دار، بردبار، برد بار

صحابت: همنشینی

صحابه: یاران، همنشینان

صحاف: شیرازه بند، رویه گر، پوشینه گر

صحافی: شیرازه بندی

صحبت: گ`، گفتمان، گفتگو، سخن

صحبت کردن: گفتگو کردن، گفتگو، گَپ زدن، سخن گفتن

صحبتها: سخنان

صحبتهای: سخنان

صحت: سلامت، راستی، درستی، تندرستی، بهبودی

صحت عمل: درستکاری

صحت و سقم: درستی و نادرستی، درستی و نا درستی،درست یا نادرستی

صحرا: هامون، دمن، دشت و دمن، دشت، بیابان

صحن: میدان، میانسرا، میان سرا، میان خانه

صحنه: پیشگاه، پهنه

صحنه جنگ: کارزار

صحنه ساز: نما آرای

صحیح: درست، خوب ونیک، بایسته

صحیح البنیه: تندرست

صحیح العمل: درستکار، درست کردار

صحیح المزاج: تندرست

صحیحا: به درستی

صخره: خاره

صد: سَد،

صدا: سدا)، نوا، بانگ، آواز، آوا، آهنگ

صدارت: نخست وزیری  وزیری، فرنشینی، فرمداری

صداقت: روراستی،راستی،راستگویی،درستی،درستکاری،بیآلایشی

صداکردن: فراخواندن، بانگ زدن، آوازدادن

صدد:پی، برآن، آهنگ، اندیشه

صدر: والا، پیشوا،پیشگاه،بلند پایه،بالاترین جایگاه

صدر اعظم: نخست وزیر، فرمدار

صدر مجلس: برترگاه، بالای انجمن، بالاگاه

صدر نشین: بالانشین

صدراعظم: سروزیر

صدف: گوشماهی، گوش ماهی

صدق: راستی ودرستی، درستی

صدق کلام: راستی، درست گفتاری

صدق نیت: پاکدلی

صدقه: نیکوکاری، دستگیری، دردگردان، داد و دهش

صدمه: گزند، زیان، آفت، آسیب

صدمه دیدن: آسیب دیدن

صدمه دیده: آسیب دیده

صدمه رساننده: زیانکار

صدمهدیده: آسیبدیده

صدور: گسیل داشتن، فرستادن، روانه کردن

صدیق: یار، همدل، دوست

صراحت: روشنگویشی،روشنی، رک گویی، بیپرده گویی

صراحت لهجه: رک گویی، بیپروا، بیپرده گویی

صراحتا: بیپرده پوشی، بی، به روشنی، به آشکاری

صراحی: ساغر، جام میساغر، باده

صراط: راه، چینواد

صراط مستقیم: راه راست

صراف: سوداگر پول

صرصر: باد غران،باد سخت،باد تند

صرع: سرگیجه، سردرد، بیهوشی  واژهنامه پارس ی سره

صرف:ویژه،هزینه کردن،ناب،گردانش،ساده،بکارگیری،به کاربردن،

صرف کردن: هزینه کردن، ناب، ساده، به کارگیری، بکاربردن

صرف نظر: چشم پوشی 

صرفا: ویژگانه، تنها، بهنابی، به نابی، به گونه ناب، به سادگی

صرفاً: ویژگانه، تنها، بهنابی، به نابی، به گونه ناب، به سادگی

صرفنظر: چشم پوشی، بخشیدن

صرفنظر کردن: دل فروبستن، چشم پوشی کردن

صرفه: سودبری، سود، بهره، بازدهی

صرفه جو: پس اندازگر

صرفهجو: هیربانی، هیربان (

صریح: روشن، رک، بیپرده، آشکارا

صریح : روشنگو

صریحا:رک وراست، بیپرده، به روشنی،آشکارا صریحاً: روی‌راست

صعب: دشخوار (ڀ)، ناهموار، دشوار، دشخوار، پرپیچ و خَم

صعب العبور: سخت، دشوار، بد صعب‌العبور: دشوارگذر

صعب العلاج:بیدرمان،سخت درمان،سخت، دشدرمان، درمان ناپذیر

صعب الوصول:دشواریاب،دشواررس،تَنگبار-دشخواریاب

صعوبت: دژواری ( هد )، دشواری

صعود:راه سربالا، خیز، بالاروی، بالارفتن،اوجگیری،افزایش

صعود کردن: دامیدن، بالا رفتن

صعودکننده: بالارونده ( هد ) ،

صعودی: فزاینده، فرایاز، افزاینده، افزایشی

صغر سن: خردسالی-کمسالی

صغیر: کوچک، خردسال، خرد، خُرد

صغیرالجثه: خُردتَن ( هد ) ،

صف: زاب، رشته، رسته، ردیف، رده، رج، راسته، راستا، جاده

صفا: یکرنگی، شاداب، خرمی

صفاء: یکرنگی، شاداب، خرمی

صفات: ها فروزه ، فروزگان، سرشت ها ها، زاب

صفت: فروزه، ستودن، ستایه، زاب، چونی، چگونگی

صفتی شیطان: دیوکامگی

صفحه: سات، رویه، دیمه، پرده، برگه، برگ

صفحه کلید: برگه کلید

صفر: سفر، زفرین، زفر، زِفر، تهی

صفرا: زهرپوشش، زریر، زردآب، تلخه

صفراء: زریر، زردآب، تلخه

صفراوی: زود خشم، زردابی، تند خو

صفه: ستاوند

صفویه: صفویان، صفوی

صفی: نیکدل، نیک، پاکدل، پاک

صفیر: بانگ

صلابت: شکوه، بزرگی، استواری

صلاة: نماز

صلاح: سزاوار، درستی، درخور، بایستگی

صلاح اندیش: نیک اندیش

صلاحدید:نیکخواهی، نیکخواهانه، نیک بینی، روادید،رایزنی، بهین دید

صلاحیت: شایستگی، سزاواری

صلاحیت دار: شایسته، سزاور

صلح: سازش، دوستی، آشتی، آسودگی

صلح جویی: سازگاری، آشتی جویی

صلح طلب: آشتی خواه

صلح کردن: سازش کردن، باهم کنار آمدن، آشتی کردن،آشتی

صلح و صفا: مهر، سازش، آشتی و مهر

صله: پارنج، پاداش

صله ارحام: خویش نوازی 

صلوات: درود فرستادن

صلوات فرستادن: درود فرستادن

صلوة: نمازگاه، نماز

صلوه: نماز

صلیب:چلیپا، چلیپا، چلیپ

صمغ:اَنگژَد (ه ب)اَنگُژه( ه ب )شیره درخت،زنج،انگم،اَنگُم

صمیم:ناب، ژرفا، تک، تَک، برگزیده

صمیمانه:یکدلانه، دوستانه، خودمانی، پایمردانه، پاکدلانه، ازته دل

صمیمی: یکدل، همدل، دوستانه، خودمانی- ازدل راستى

صمیمیت: یگانگی،یکرنگی،یکدلی،همدلی، خودمانی،پاکدلی، بیآلایشی،

صنایع: هنرها، فرآوریها، فرآوردهها، ساخته ها ها، پیشه

صنایع دستی: هنرهای دستی، فرآوردههای دستی

صندل: کفشک، دمپایی، چندن

صندلی: کرسی، چهارپایه

صندوق: گنجه، کارسان، سندوغ

صندوقچه: یخدان، کارسانک

صندوقخانه:چاشدان

صنع:هنر، ساختن، آفرینش

صنعت: فَیاوار، فَیار،هنر، کار، فرآوری،ساختاری، پیشه

صنعتگر: ورزی، دست ور ورز، پیشه

صنعتی: فَیاواری ( ه ب )، هنروری، کاری، ساختاری،پیشهوری

صنف: گروه، رشته، رسته، بخش

صنم: نگار، شمن، دلدار، دلبر، بت

صنم خانه: بتکده

صنوبر: شادرخت، سنابر، سروناز

صواب:نیک، شایسته، سزاوار، راست و درست، خوب،پسندیده

صواب دانستن: درست دانستن

صواب دیدن: روادانستن، روا دیدن

صوا بدید: سِگالش-نیک نگری

صوت: سدا،بانگ، آوا، آهنگ

صور: رخ ها ها، رخسارها، چهره

صورت: گونه، سیما، روی، رو، رخساره، رخسار، رخ، چهره

صورت برداشتن: سیاهه برداشتن

صورت پذیر: انجام شدنی، انجام پذیر

صورت پذیرفتن: فرجام پذیرفتن، انجام شدن

صورت جلسه: نشست نامه

صورت جلسه کردن: پیسنویس کردن- درنوشتن

صورت حساب: سیاهه درآمدها، پرداخت نامه

صورت نگار: چهره نگار

صورت و ظاهر: رویه

صورتجلسه: نشست نامه

صورتحساب: پرداخت نامه

صورتکش: نگارگر

صورتگر: چهره پرداز

صورتی: سرخابی، سرخ روشن، رخی

صوف: پشمینه، پشم گوسفند

صوفی: پشمینه پوش

صوفیگری: سوفیگری

صومعه: نیایشگاه، ستایشگاه، خانگاه

صیاد:دامکار-شکارگر،شکارچی نخجیرگیر،دامیار،دام انداز،ماهیگیرتورگیر،تورانداز

صیانت: پاساد ( ه ب )، نگهداری، نگاهداری، نگاهبانی، پاسداری

صیحه: فریاد، بانگ

صید: نخجیر، شکار

صیغه عقد: پیمان زناشویی

صیف: تابستان

صیفی: تابستانی

صیفی کاری: تموزکاری، پالیزکاری

صیقل گر: پردازگر 

ض

ضابط: نگهبان، نگاهدارنده، کاردار

ضابطه: رویه، روش، روال

ضارب: کوبنده، زننده، آسیب رسان

ضاری: زیانکار (ڀ) ،

ضامن: پایَندان ( ه ب ) ،

ضامن دار: دکمه دار

ضامن شدن: پایندیدن

ضایع: ویران، نفله، فرسودگی، تباه، پوساندن، پایمال

ضایع شدن: نابود شدن، کنف شدن، از میان رفتن

ضایع شده: از میان رفته

ضایع کردن: ویران کردن، تباهکاری، تباه کردن، پوساندن

ضایعات: پسمانها، پسمان، پس مانده ها

ضایعه: تباهی

ضبط: سدا برداری، نگهداری، گرفتن، بایگانی، آوا گیری، ازآن خود

ضبط صوت: سدا گیر)، آوا نگهدار، آوا گیر

ضبط کردن: گرفتن، بایگانی کردن، از آن خود کردن

ضبط کردن(روی نوار): بَه نوار برداشتن

ضجر: رنجوری، درد و آزار، آزردگی

ضجه: ناله، مویه، فغان، شیون، زاری

ضجه کردن: شیون کردن، زاری کردن

ضحاک: آژدیهاک

ضخامت: ستبرا (ڀ)، کلفتی، فربهی، ستبری

ضخیم: کلفت، ستبر، پیکر

ضخیم الجثه: درشت اندام، درشت

ضد:وارو،وارون،واروی،ناسازگار،ناساز،ناهمسو،رویاروی، دشمن، پاد،باژگونه،آخشیج

ضد انفجار: پادترکش

ضد حال: ناخوشایند

ضد حال زدن: رنجاندن

ضد حمله: پاتک

ضد زهر: پاد زهر

ضد سم: نوشدارو، پاد زهر

ضد ضربه: آسیب ناپذیر

ضد عفونی: گندزدایی

ضد و نقیض: ناهمتا، ناسازگاری، ناسازگار، ناجور

ضدحال: ناخوشایند

ضدحال زدن: رنجاندن

ضدیت: ناسازگار،در دشمنی با،در برابر، 

ضدعفونی: گندزدوده، گندزدایی

ضدعفونی کردن: گندزدایی

ضدونقیض: ناسازگار، دوگانه

ضدیت: ناسازگاری، دشمنی

ضراب: نوازنده، زرابگر، رودنواز

ضرابخانه: میخکده، زرآب خانه، درم سرای

ضرب: گمیزش، کوفتن، کوبه، کوبش، کوب، زدن، دنبک

ضرب الاجل: زود، بیدرنگ، باشتاب

ضرب المثل: زبانزد

ضرب خوردگی: کوفتگی، آسیب دیدگی ضرب در: در، بار

ضرب دیدن: گزند دیدن، آسیب دیدن، آسیب

ضرب زن: تنبک زن

ضرب شست: زورمند نمایی، آسیب

ضرب کردن: زدن، بسشمردن

ضرب و شتم: لت و کوب، کوبه و ناسزا

ضربات: کوبهها، کتک، زنش ها ها، آسیب

ضربان: تپیدن، تپش

ضربت: کوبه، کوبش 

ضربت خوردن: کوفته شدن، کوفته، کوبه خوردن، آسیب دیدن

ضربدر: در، بار

ضربه: کوبه، کوبش، کتک، زنش، تکانه، برخورد، آسیب

ضربه خوردن: آسیب دیدن، آزار دیدن

ضربه دیدن: آسیب دیدن، آزار دیدن

ضرر: گزند، زیان، آسیب

ضرر دیدن: آسیب دیدن

ضرس قاطع: بیگفتگو، بیبرو برگرد، به درستی

ضرغام: شیراوژن، دلیر، دلاور

ضرورت: نیاز، ناگزیر، ناچاری، بایستگی

ضروری:وایا، نیازین،ناگزیر،ناچار،خواسته شده،خواسته،بایسته،باید،بایا

ضروری است: نیازین است

ضروری بودن: شایسته بودن، درخور

ضریب: نرخ، درسد، درانگارش، توان

ضریح: مغاک، گور، آرامگاه

ضعف: نزاری، ناچار، ناتوانی، لاغری، سستی، زبون

ضعف رفتن: ناتوان شدن، سست شدن

ضعف مزاج: ناتوانی

ضعفا: درماندگان، تهیدستان، بینوایان

ضعفاء: درماندگان، تهیدستان، بینوایان

ضعیف: نزار، ناتوان نشان دادن، ناتوان، لاغر، کم زور، سست

ضعیف الجثه: لاغر، رنجور

ضعیف النفس: سست نهاد

ضعیف شدن: نیروازدست دادن، ناتوان شدن، سست شدن، سستی

ضعیفه: همسر، زن ناتوان، زن

ضعیفی: ناتوانی

ضلالت: گمراهی، کجراهی

ضلع: راسته، راستا، دیواره، دنده، پهلو، بر، بَر

ضم: پیش

ضمان: پذیرفتن

ضمانت:پیمانگری،پشتیبانی،پشتوانه،پایندانی،پایندان،پایبندانی، تاوانداری،گردنگیری،برگردن

ضمانت کردن: پایندیدن

ضمانت نامه: پیمان نامه، پایندان نامه، پایند نامه

ضمایم: : پیوست ها

ضمائم: پیوست ها

ضمن: میانه، میان، درون، درکنار، توی، با، افزونبر، افزون بر،افزون

ضمن اینکه: همچنین، پیوست به اینکه، افزون بر آن، افزون بر اینکه

ضمن آنکه: افزون بر آنکه

ضمن تایید: افزون بر درست شمردن

ضمن صحبت: هنگام، میان سخن

ضمنا:همچنین، نیز،درپیوست، باهمه اینها، باآنکه،افزونبرین

ضمناً: همچنین، در این میان، از سویی، از سوی دیگر

ضمه: پیش

ضمیر: نهان، نهاد، منش، کَس واژه، سرشت، دل اندرون، دل،درون، اندرون

ضمیر ناخودآگاه: نهان ناخودآگاه

ضمیمه:همراه، پیوست

ضوابط: بندها

ضیا: فروغ، شید، روشنایی، تابش

ضیاء: فروغ، شید، روشنایی، تابش

ضیاع: زمین کشاورزی

ضیافت: میهمانی، مهمانی، سور، جشن، بزم

ط

طارمی: نرده، تارمی

طاس: گردانک، تاس

طاعت: گردن نهادن، فرمانبرداری، پیروی، بندگی

طاعون: سیاه مرگ

طاغی: گردنکش، گرافکار، سرکش

طاق: لنگه، تنها، تک، تاق، بام، ایوان

طاقباز: تاغباز

طاقت: ناانجام، نا، شکیبایی، توانایی، توان، تاو، تاب، بردباری

طاقت آوردن: تاوَستن ( هد )، تابیدن ( ه ب ) ،

طاقت تاغ شدن: توان، بیتاب شدن

طاقت فرسا: توان فرسا، تاب فرسا

طاقتفرسا: توانفرسا، توان فرسا، تاب فرسا

طالب: کاممند، دانشجو، جوینده، پژوهنده

غلیظ (چای): غوس / γavs/

فاصلۀطبقاتی: شکاف اجتماعی

فرق داشتن: دیگر بودن

فضا: کَیهان

فضانورد: کیهان‌نورد

طالب شهرت: نامجو

طالب علّت: چراییجوی ( هد ) ،

طالب علم: دانشجوی ( هد )، دانشگر، دانش پژوه

طالبی: خروک، خرچوک، تالبی

طالع: سرنوشت، بخت

طالع بین: فال بین، پیشگو، بخت بین

طالع شوم: وارونه بختی،سرنوشت بد،بد شگونی،بخت بد

طالع همایون: بخت بیدار

طاهر:پاکیزه، پاکدامن، پاک جامه، پاک

طاووس: تاووس

طایر: مرغ، پرنده

طایفه: ویس، خاندان، تیره، تبار

طائر: مرغ، پرنده

طائفه: خاندان، تیره، تبار

طب: پزشگی، پزشکی

طبّاخ: خوالیگر ( ه ب )، آشپز

طبابت: پزشگی، پزشکی

طباخ: خورشگر، خوالیگر، پزنده، آشپز

طباخ خانه: آشپزخانه

طباخی: کله پزی، خوالیگری، آشپزی

طبخ: پختن، پخت

طبع: نهاد منش،گوهر،سرشت، چاپ

طبع برگشتگی: واسرشتگی

طبع برگشتن: واسرشتن

طبعا: همانا، به دلخواه، به خودی خود، براستی

طبق: تبک، تال،برپایه،برابر،برپایه سبد،ترینان، طبقِ: از رویِ

طبق معمول: مانند همیشه

طبقات زمین: چینه

طبقه: لایه، رسته، رده، اشکوب طبقه: آشیانَه

طبقه بندی: رده بندی، دسته بندی

طبل: کوس، دهل، تبیره

طبی: درمانی، پزشکی

طبیب: پزشک

طبیعت:نهاد،گیتی سرشت، نیاد،کیاناد،سرشت،سپهر،زیستگاه، خیم،خوی،جهان سرشت

طبیعت انسان: نهاد آدمی، سرشت آدمی

طبیعتا: به خودی خود

طبیعی: نیادی، سرشتین، سرشتی، سِرشتین، بهنجار

طپانچه:هفت تیر، تپانچه-تفنگچه

طپاندن: تپاندن

طپش: تپش

طپق: کند زبانی، تپق

طحال: سپُرز، اسبل 

طرمع: مشگبوی، خوشبوی، بویا

طراح: نگارگر، نگارافکن، شالوده ریز، برنامه ریز

طراحی: نمودارسازی

طراز: تراز (همانند ترازو) ،

طرانجبین: ترانگبین

طراوت: شادابی، سرزندگی

طرح:نمودار،گستره،شالوده،پیشنهاد،پیش نویس،پیرنگ، برنامه، افکنه

طرح ریزی: شالوده ریزی، شالوده، زمینه سازی، برنامه ریزی

طرحواره: نگاره

طرد: واپس زنی، راندن، دور کردن

طرد شده: رانده شده، رانده

طرد کردن: بیرون راندن

طرز: شیوه ( ه ب )، روش، روال، راه

طرز تفکر: دیدگاه، بینش

طرز رفتار: روش

طرز عمل: کارکرد، شیوه کار، شِگردکار، روش کار، روش

طرز فکر: دیدگاه، بینش

طرزفکر: منیش، روش اندیشه

طرزفکرخوب: اندیشه نیک

طرف: یارو،ور،کناره،کنار،کس،سوی،سو، سمت، روی،رو، پهلو

طرف دعوی: هماورد، خوانده

طرف سخن: هم سخن

طرف شدن: همآورد شدن، درگیرشدن، به ستیزبرخاستن

طرفدار: هوادار، هواخواه، پیرو، پشتیبان

طرفداران: پیروان، هواداران

طرفداری: هوا خواهی، پیروی

طرفه: نو، شگفت، خوش آیند، تازه

طرفین: هر دو سوی، هر دو سو

طره: کاکل، شکنج مو، زلف، دسته مو

طریق: شیوه، روند، روش، روال، راه

طریق معتدل: راه میانه ( هد ) ،

طریقت: شیوه، روال، راه، آیین

طریقه: گونه، شیوه، شگرد، روش، روال، راه

طریقه عمل: شیوه کار، روند، روش

طعام: خوردنی، خوراکی، خوراک

طعم: مزه

طعم تند و تیز: مزه تند و تیز

طعم شیرین: مزه شیرین

طعمه: مزمزه، دانه دام، خورشک، خورش، خوردنی،خوراک،چینه

طعنه: سرکوفت، سرزنش، بدگویی

طعنه آمیز: نیشدار، گوشه دار، سرکوفت آمیز

طغیان: نافرمانی، گردنکشی، شورش، سرپیچی، خروش

طغیان آب: کوهه، خیزآب

طفل: نوزاد، کودک، بچه

طفولیت: کودکی، خردسالی، بچگی

طفیلی: انگل

طلا: زر، زَر

طلاب:هاوَشتان، دینآموزان، خواهندگان-جویندگان

طلافروش: زرگر

طلاق: جدایی طلاق:جداشَوی

طلاق گرفتن:گسستن، جدا شدن،ازهم جدا شدن

طلاقنامه: کشادنامه ( ه ب ) ،

طلایه: دیده ور، دیده بان، پیشرو

طلایه دار: پیشاهنگ

طلایی: زرین، زری، زرگون

طلب:درخواست،خواه،خواسته،خواستن،خواست،جویه،جستن،بستانکاری

طلب کردن: یوزیدن، خواستن

طلبکار: خواستار ( ه ب )، خواهان، جویان، بستانکار

طلبکننده: خواستار ( ه ب ) ،

طلبه:جوینده،هاوَشت،دین آموز-خواهان

طلبی: خواهی  واژهنامه پارس ی سره

طلبیدن:فراخواندن،ستاندن، خواستن، جویا شدن،جستن

طلسم: نیرنگ، جادو، افسون

طلعت: رخسار، چهره

طلق: تلک

طلوع:سرزدن،تابیدن،پگاه، بردمیدن، برآمدن،برآمد

طلوع آفتاب:دمیدن آفتاب، برآمدن خورشید،برآمدن آفتاب

طلوع خورشید: دمیدن خورشید-خورشیدپیدایی

طلوع صبح: سپیده دم

طماع: آزورز، آزمند، آز وَرز

طمانینه: آرامش

طمطراق: خودنمایی

طمع: آز

طمع داشتن: چشم داشتن، آزورزیدن

طمع کردن: آزمندی کردن، آز ورزیدن

طمعکار: آزین، آزور، آزمند

طناب: کمند، ریسمان، رشتک، رسن طناب‌کشی: بَندکشی (مسابقه)

طناز: نازکننده، دلربا

طنبور: تنبور

طنز: شوخی، ریشخند، خنده دار، خنده آور

طنین: پژواک

طهارت: پاکی ( ه ب )، شستن، پاکیزگی

طهران: تهران

طهماسب: تهماسپ

طواف: گِردگشتن-گردگردی

طوبی: شادی، خوشی

طور: سان، دام، جور گونه، تور

طوری: گونهای

طوس: توس

طوطی: توتی

طوعاً: از میان جان

طوفان: توفان، تندباد

طوق: چنبر

طول: درازا (ڀ)،درازی، درازه، درازنا

طولانی شدن:بَه دَرازا کَشیدن

طول تاریخ: درازای تاریخ

طول جغرافیایی: درازه گیتایی، درازای گیتایی، پهناک

طول دادن: کش دادن، درازکردن

طول عمر: دیرزیوی، دیرجانی، درازی زندگی

طول کشیدن: دیرشدن، به درازا کشیدن

طولانی:کشیده، ژرف، دیرپا، دیرباز، دورو دراز،دراز، بلند

طولی نمیکشد:دیری نمیپاید

طومار:بلند نامه

طویل:دیرَند،دراز، بلند

طویل العمر: سالخورده

طویل المدت: دراز زمان

طویله: ستورگاه

طی: هنگام

طی کردن:سِپَریدن،نوردیدن،گذراندن،سپری کردن،سپردن،پیمودن،پوییدن

طیاره: هواپیما

طیب: پاک و پاکیزه

طیر: مرغ، پرنده

طیف: دیوانگی، خشم، بیناب

طیف نما: بیناب نما، بردنما

طیف وسیعی:گستره بزرگی،گسترده بزرگی،دامنه گسترده ای

طینت: والا، منش، سرشت

طیور: ماکیان، پرندگان 

ظ

ظالم: ستمگر، زورگو، جفاکار، بیدادگر

ظالمانه: ستمگرانه، زورگویانه، بیدادگرانه

ظاهر:هویدا،نمود،نمایان،نما،رویه،پدیدار،آشکار

ظاهر ساختن: پرده برگرفتن ( ه ب )، نمایاندن،نمایان کردن

ظاهر سازی کردن: وانمود کردن

ظاهر شدن: پدیدار شدن ظاهرسازی: خودنمایی

ظاهری: رویهای

ظرافت:نازکی،نازک،موشکافی،زیرکی،خوشایندی،خرده سنجی،تیزنگری

ظرف: دیگ، در، تشت، تابه، تابَک، باردان، آوند

ظرف اندازه گیری: پیمانه

ظرف آب: آبدان

ظرف آبخوری: جام آبخوری

ظرف آش: دوری، دورک

ظرف آشغال: شلته، شَلتِه، خاکروبه دان، آخالدان

ظرف شرابخواری: ساغر، جام

ظرفیت: گنجایی ( هد )، گنجایش، گنجانه، گنجا، خورند

ظریف: نازک نرم، مویین،لاغر، شکننده،زیبا،باریک

ظریفانه: با کاردانی

ظفر: فرازمندی، چیرگی، پیروزی

ظفرمند: پیروزمند

ظفرمندانه: پیروزمندانه

ظل: سایه (ڀ)، پناه، آسودگی

ظلم: ستیز، ستم، زورگویی، زورگفتن، جور، جفا، بیداد

ظلمات: گمراهی، تاریکیها، تاریکی

ظلمانی: تیره، تاریک، تار

ظن: گمانه، گمان، پندار،اندیشه

ظن بردن: گمان بردن، دودل شدن، پنداشتن

ظنین: گمانگر، بد گمان

ظهر: نیمروزگاه، نیمروز، پُشت

ظهرانه: ناهار

ظهرنویسی: پشت نویسی، پُشت نویسی

ظهور:پیدایی( هد )نمود،نمایان،پیدایش،آشکاری

ظهوروبطون: پیدایی ونهفتگی

ظهیر: پشتیبان

ظاهر و باطن: آشکار و نهان

ظاهرا:همانا،گویا،چنین پیداست،به آشکاری،آنسان که پیداست

ظاهراً:همانا،گویا،چنین پیداست،به آشکاری،آشکارا

ظاهربین: بیمایه، برونگرا

ع

عابد: پرستگار ( هد )، خداپرست، پرستنده

عابر: گذرکننده، رونده، رهگذر

عابر بانک: خودپرداز

عابر پیاده: پیاده

عابربانک: خودپرداز

عاج: دندان پیل، پیلسته

عاجز: ناتوان، فرومانده، زبون، درمانده، بیچاره

عاجز شدن: به ستوه آمدن، فروماندن، درماندن

عاجزانه: زبونانه، با فروماندگی، با درماندگی، با بیچارگی

عاجزشدن: فروماندن، درمانده شدن، درماندن، بیچاره شدن،به ستوه آمدن

عاجل: شتابنده، زودرس، پیشی جوی

عادت: منش، شیوه، سرشت، روش، خوی، خو گیری، خوگرفتن، خو

عادت کردم: خو گرفتم

عادت کردن: مَروسیدن ( ه ب )، خوی گرفتن، خو گرفتن،خو کردن

عادت کننده: خوی پذیر

عادت ماهانه: دوره زنانگی

عادل: دادور، دادگستر، دادگر

عادلانه: دادگرانه، داد منشانه

عادی:همیشگی، ساده، خوگرفته، پیش پاافتاده، پیش پا افتاده، بهنجار

عار: ننگ، شرم، آزرم

عار داشتن: نهاد، ننگ دانستن، ننگ داشتن

عارض: رو، رخسار، رخ، چهره

عارضه:ناهنجاری، ناخوشی، رنجوری، رخداد، پیامد، بیماری

عارف: شناسا،شناسا، ژرف بین، دانا، خداشناس، بینشمند

عاری از: بی

عاریت: وامی، سپنج

عاریت خواستن: به وام خواستن

عاریت دادن: به وام دادن

عاریتی: کسانه

عازم: رهسپار، راهی عازم: رفتِگار

عازم شدن: روانه شدن، رهسپارشدن، رهسپار شدن

عاشق: واله، شیفته، شیدا،دوستار،دلشده،دلداده،دلباخته،پاکباز،بیدل

عاشق پیشه:واله، شیفته، شیدا،دلشده، دلداده،دلباخته،پاکباز، بیدل

عاشق شدن: دل سپردن، دل باختن، پاک باختن

عاشقانه:مهرآمیز،شیفتگانه،شیداوار،شوریده وار،شورمندانه، دلسپارانه، دلدارانه

عاشقی: شوریدگی، دلدادگی

عاصی: نافرمان، شورشگر، سرکش، بستوه آمده، بستوه آمدن

عاطفه: مهرورزی، مهربانی، مهر

عاطفی: نرمخو، مهرورز، مهربان

عاطل: پوچ، بیهوده، بیکار، افکار

عافیت: رستگاری، تندرستی، بهروزی

عاقبت: فرجام، سرانجام، پیامد

عاقبت الامر: سرانجام، پایان کار

عاقبت اندیش: دوراندیش، دور اندیش

عاقبت اندیشی: دور اندیشی

عاقبت بخیر: نیک فرجام

عاقبت به خیر:نیک گردانیدن، نیک فرجام، نیک انجام

عاقد:گره زن، پیوندگر، پیمانگذار

عاقل:خردمند(ه)هوشمند،زیرک، دانا، پخته، بخرد، باخرد، اندیشمند

عاقلانه: هوشمندوار، هوشمندانه، اندیشمندانه

عالم: جهان- گیتی،گردون، کیهان،سپهرگردون،دانشمند،

عالم افروز: گیتی افروز، جهان افروز

عالم بشریت: جهان هستی، جهان مردمی

عالم غیب: جهان نادیده

عالم ملکوت: سپهرگردون، جهان دیگر

عالمگیر: جهانگیر

عالی:ارجمند،برتر،برجسته والاجایگاه،والا،شگرف،بلند پایه، بسخوب،برسو،بالنده،

عالی ترین: والا ترین، بهترین، برترین

عالی جناب: والاگاه، بزرگوار

عالی رتبه: والاگهر، والا جایگاه، گرانمایه، بلند پایه

عالی قدر: والاجاه، پر بها، پر ارزش

عالی مقام: بلند پایه، ارجمند

عالی نظر: زبرنگر:والانگر

عالی نژاد: والاگهر

عالی نسب: والانژاد، والاتبار

عالی همت: والامنش، بزرگوار

عالیجناب: وام، والاگهر، گرانمایه، بزرگوار، ارجمند

عام: همه، همگانی، همگان، مردم، جهانروا، توده

عامدا: دانسته، به دلخواه، آگاهانه

عامداً: دانسته، به دلخواه، آگاهانه

عامدانه: دیده و دانسته، آگاهانه، ازروی آگاهی

عامل:کنشگر-گماشته،کننده،کارگزار،کارکن، کاردار،کارتارپیشکار،

 عامل:برانگیزندَه انگیزه

عامه: همه، همگان، مردم، توده

عامی: همگانی، مردمی، تودگانی

عامیانه: همگانی، مردمی، مردمانه، تودگانه

عاید: سود، درآمد، بازدهی

عایدی: سود، درآمد، بهره

عایق: پیشگیر، بازدارنده

عایله: خانوار، خانواده

عایله مند:خانوار مند، خانواده دار، پرفرزند

عائله: خانواده

عبا: بالاپوش

عبادت: نیاییدن، نیایش، پرستش

عبادت کردن: نیایش کردن، ستودن، ستایش کردن

عبادتگاه: مزگت (مسجد عربی شده مزگت است)، نیایشگاه، پرستشگاه

عبارت: گزاره، فراز، سخن، چندواژه

عبارت بودن از: بر این پایهاند که، بر این پایهاند

عبارت پردازی: سخن پردازی، سخن

عبارتند از: بر این پایهاند

عباردت کردن: نیرنگ

عبث: گزاف، پوچ، بیهوده، بیمایه، بیارزش

عبد: زر خرید، بنده، برده

عبرت: پندآموزی، پند، آموزه، آموزش، اندرز

عبرت آموز: پند آموز

عبور:گذارش،گذشتن، گذرکردن،گذر،گذار،ردشدن- گُذِرش

عبورکردن: گذشتن، گذر کردن، گذر، ردشدن

عبور و مرور: شدآمد، رفت و آمد، آمد و شد

عبورکرده: برگذشته

عبورگاه: گذرگاه

عبوس: ترشرو، اخمو

عتانص: هنر، کار، ساختاری، پیشه

عتاب: سرزنش، سخن تند، خشم، تشر، پرخاش

عتیق: کهنه، دیرینه، باستانی، باستان

عتیقه: کهن، پارینه، باستانی، باستانه، باارزش

عجب:شگفت-،شگفتی،شگفت آور،شگفت انگیز،شگرف،خودستایی،خودبینی-منی

عجبا: شگفتا

عجز: ناتوانی، فروماندگی، ستوه، درماندگی، بیچارگی

عجله: شتاب کردن، شتاب، چابکی، تیزی، تندی

عجله کردن: شتافتن، شتاب کردن

عجله کن: شتاب کن

عجله کننده: شتابگر

عجم: گُنگ، کر و لال

عجوزه: فرتوت، پیر 

عجول: شتابگر، ناشکیبا،شتابزده، بیشکیب

عجولانه: شتابزده، شتابان، سراسیمه، با شتابزدگی

عجیب:شگفت آور،شگفت انگیز،شگفت،شگرف

عجیب الخلقه: شگفت آفریده-شگفتزاد

عجین: درهم شده، آمیخته، آغشته

عداد: شمار

عداد محدودی: شمار اندکی

عدالت: درستی، دادوری، دادگستری، دادگری،دادگرانه،داد،برابری

عدالت اجتماعی: یکسانگری، همسانی، برابری

عدالت پیشه: دادمند، دادپیشه

عدالتخانه: دادگستری

عداوت: کینه توزی، کین، ستیزه جویی، دشمنی

عدد: شمار (ڀ)، شماره، تا

عددنویسی: شماره نویسی

عدس: دانژه (ه ب)وینوک، ونوک، دانیژه، دانجه

عدسی: مژوک، مِژوک، بُلُسیک

عدسی دوربین: مِژوک، بلسیک، بُلُسیک

عدسی محدب: مژوک کوژ

عدسی مقعر: مژوک کاو

عدسیه: مژوک

عدل: نیم خروار، داوری، دادمندی، دادگری، داد

عدل بندی: لنگه بندی، بسته بندی، بار بندی

عدلیه: دادگستری

عدم: نیستی( هد )نیست شدن،نابودن (هد )نبود،نابودی

عدم آسایش: نیاسودگی

عدم احترام: بیارجی

عدم ادراک:نایابندگی ( هد ) ،

عدم استعداد: ناتوانی، بیکارگی، بیدانشی

عدم اعتماد: ناباوری، بد گمانی

عدم امکان: ناتوانی، ناشدنی

عدم پیشرفت: ناکامی، شکست

عدم تحرک: ناروانی

عدم حضور: نبود

عدم سکون: بیآرامی ( هد ) ،

عدم ضرورت: نبایستگی

عدم ظهور: ناپیدایی ( هد ) ،

عدم کیفیت: بیچگونگی ( هد ) ،

عدم موفقیت: ناکسان، ناکامیابی، ناکامی

عدم واقعیت: ناراستی، نادرستی

عدم وجود: نیستی، نبود، نابودی عدم وضوح: نارَوشنی

عدن: بهشت

عده: گروه، دسته، جرگه

عده ای: شماری، چندی، چند تن

عدهای: گروهی، شماری، دستهای، تنی چند

عدو: ، دشمن، بدخواه،کینه ور

عدیده: فراوان، پرشمار، بسیار

عذاب:شکنجه،رنج، آزار،آذار

عذاب الیم: شکنجه سخت،رنج جانگاه، آزاردردناک

عذاب روح: شکنجه روان، آزار روان

عذر: دست آویز، پوزش، بهانه

عذر خواستن: پوزیدن، پوزش خواستن

عذر می خواهم: درگذرید، پوزش میخواهم، ببخشید

عذرخواهی: پوزش خواستن، پوزش

عزل: برکناری

عرابه: گردونه، گردون،ارابه

عراق: اراک

عرب: تازیک، تازی

عربده: فغان، فریاد، داد، جیغ

عربده جو:ستیزه جو، آشوبگر

عربی: زبان تازیان، زبان تازی، تازی

عرش:ارگ- تخت، پهنه،آسمان،اورنگ،اریکه

عرش اعلی: جایگاه خدا، تخت برین خدا

عرشه: فراز کشتی-اریکه

عرصه: میدان، میان سرای، پهنه

عرض: پهنا (ڀ)، درازای، پیشکش، پهنای

عرض اندام: جلوه نمایی

عرض جغرافیایی: درازاک، پهنای گیتایی

عرض حال: دادخواست

عرض کردم: گفتم

عرض کردن: گفتن، به آگاهی رسانیدن، آگاهی رسانیدن به

عرض کنم: بگویم

عرضحال: دادنامه، دادخواست

عرضه:پیشنهاد،پیشاورد،نمایش،رونمایی،نشان دادن،کاردانی،شایستگی،چیرگی،جربزه،

عرضه داشتن: جُربزه داشتن

عرضه کرد: رونمایی کرد

عرضه کردن: هویدا کردن، نمایاندن، پیشاورد کردن

عرضه و تقاضا: داد و خواست

عرعر:ا راَر

عرف: فراگرفته،شناخته شده، شناخته،روش همگانی، روال،پذیرفته

عرفان: یزدانشناسی

عرق:رگ، خُوی، ترتنی، باده، آبدانه

عرق ملی: شور میهن پرستی

عروج: برآمدن، بالایش، بالاروی

عروس:بیوگان، اروس

عروسک: اروسک

عروسی: زناشویی، اروسی

عروسی کردن: بیوگانی کردن، اروسی کردن

عروق:رگ ها

عریان: برهنه

عریض: گشاد، گسترده، پهناور، پهن، پَهن

عریض وطویل:وِلَنگ وواز،گسترده،گَل وگشاد،پهناور،پت وپهن

عریضه:دادنامه، دادخواست

عریضه نگاری: نوشتن دادخواستنامه

عز:والایی، فر، ارزش، ارجمندی، ارج

عزوجل:گرانمایه، گرامی،ارجمند

عزا: سوگواری، سوگ

عزاداری: سوگواری

عزب: یکه، تنها، بیهمسر

عزت: ارجمند، ارج

عزت نفس: خود بزرگواری

عزل: بیکار کردن، برکناری، برکنار

عزل شدن: برکنار شدن

عزل کردن: کنار گذاشتن، برکنار کردن، برانداختن

عزلت: گوشهگیری

عزم: پایداری، پابرجایی، آهنگ

عزم جزم: استوارآهنگ

عزم کردن: خواستن، آهنگ کردن

عزوجل: بزرگوار

عزیز:نازنین،مهربان،گرامی، گرانمایه،گران دوستداشتنی،پرارزش،بزرگ،با ارزش،ارجمند

عزیز دردانه: یکی یه دونه، لوس، دردانه، دُردانه

عزیز کرده: نازنین، نازکرده، نازدانه

عزیمت: رهسپاری، راهی گشتن، براه افتادن

عزیمت کردن: رهسپار شدن

عسرت: مستمندی، درماندگی، تهیدستی، تنگنایی،تنگدستی

عسکر: لشگر، لشکر، سپاه

عسگر: لشگر، لشکر

عسگری: نازا

عسل: انگپین، انگبین

عشا: شامگاه

عشاء: شامگاه

عشاق: دوستاران، دلشدگان، دلدادگان

عشر: یک دهم، ده یک

عشرت: کامرانی، خوشگذرانی

عشره: دهه

عشق:مهرورزیدن،شیفتگی، شیدایی، دوست داشتن،دلدادگی،دلبردگی،دلباختگی،پاکبازی

عشق بازی: شیفتگی، شیدایی، دلدادگی، دلباختگی

عشوه: ناز، کرشمه، بشک  واژهنامه پارس ی سره

عشوه گر: لوند، باناز، باکرشمه

عشیره: دودمان، خانوار، تیره، تبار

عصا: دستواره، چوپ، چوبدستی، چوبدست، چوب

عصاره: افشُره ( ه ب )، فشرده، شیره، شیرابه، چکیده

عصاره گرفتن: شیره گرفتن، افشردن

عصب: سُهِشگر، پی

عصبانی:خشمگین،جوشی،تندخو،برآشفته،برافروخته،آشفته

عصبانی شدن: برآشفتن

عصبانیت: خشم، برآشفتگی

عصبی: تندخویی، پرخشم، بدخوی

عصر:شبانگاه،شامگاه،زمانه،زمان،روزگار، دوره، پسین، پس نیمروز،ایوار-نماشام

عصر باستان: زمانه باستان، دوره باستان

عصر فن آوری: زمانه فن آوری

عصرانه: چاشت شامگاهی

عصرحجر: زمانه پارینه سنگی، پارینه سنگی

عصیان: گردنکشی، سرکشی، سرپیچی

عضله: ماهیچه

عضو: هموند، هموَند، هم پیمان، کاربر، اندام

عضو بدن: پاره تن

عضو شدن: هموند شدن، همپیوند شدن

عضوخانواده: خودی، خودمانی، ازخود

عضویت: هموندی

عطا: دهش، بخشش، بخشایش

عطا فرمودن: بخشودن

عطا کردن: بخشودن

عطاء: دهش، بخشش

عطار: داروگر، خوش بو فروش

عطارد: تیر ( ه ب )، ستاره تیر، دبیرسپهر

عطاکردن: بخشیدن، بخشایش، ارزانی داشتن

عطر: خوشبویه، خوشبوی، بوی خوش

عطسه: شنوسه (šnōsak)، شنوسک، اتسه

عطش: تشنه شدن، تشنگی

عطف: بازگشتن، بازگشت

عطف به ماسبق: برگشت به گذشته، بازگشت به گذشته

عطوفت: مهرورزی، مهربانی، دوستی

عطیه: شادمانه، دهش، پاداش، بخشش

عظمت: شکوه ،فر،شکوهی،بزرگی، بزرگواری، بزرگ منشی

عظمی: کلان، سترگ،زیاد،تنومند،پهناور،پرشکوه، بیکران،بزرگ

عظیم:والا،کلان،سترگ،زیاد،تنومند، پهناور،پرشکوه،بیکران،بزرگ

عظیم الجثه:کلان پیکر،کلان،سترگ،زیاد،تنومند،تناور،پهناور،پرشکوه،بیکران

عظیمی: سترگی

عغده: گره درونی

عفاف: شرم، تن فروشی، پرهیزکاری، پاکی، پاکدامنی، پارسایی

عفریت: غول، دیو، اهریمن

عطش:تشنه شدن، تشنگی

عطف: بازگشتن، بازگشت

عطف به ماسبق:برگشت به گذشته، بازگشت به گذشته

عطوفت: مهرورزی، مهربانی، دوستی

عطیه: شادمانه، دهش، پاداش، بخشش

عظمت: شکوه ،فر، شکوهی، شُکوه،بزرگی، بزرگواری، بزرگ منشی

عظمی:کلان،سترگ،زیاد،تنومند،پهناور،پرشکوه،بیکران،بزرگ

عظیم:والا، کلان، سترگ، زیاد، تنومند، پهناور،پرشکوه،بیکران،بزرگ

عظیم الجثه:کلان پیکر، کلان،سترگ،تنومند، تناور،پهناور،پرشکوه،بیکران

عظیمی: سترگی

عغده: گره درونی

عفاف: شرم، تن فروشی، پرهیزکاری، پاکی، پاکدامنی،پارسایی

عفریت: غول، دیو، اهریمن

عفو: گذشت ( ه ب )، چشم پوشی، بخشیدن، بخشودن،بخشش، بخشایش، آمرزش

عفو بین المللی: بخشایش جهانی

عفو کردن: چشم پوشی، بخشیدن، بخشودن، بخشایش،آمرزیدن

عفو کننده: آمرزگار

عفونت:گندیدن،گندیدگی،گند،چرک کردن،چرک،پلشتی، بدبویی

عفیف: پرهیزکار، پاکدامن، پارسا

عقاب: همای، شهباز، شاهین، باز، آگفت

عقاید: دیدگاهها، دید، برداشتها، باورها

عقب: دنبال، پی، پشت، پس

عقب افتادن: دیر کردن، دیر کرد

عقب انداختن: پس انداختن

عقب بردن: پس کشیدن

عقب زدن: پس زدن

عقب گرد: پسگرد

عقب ماندگی: واپس ماندگی

عقب ماندن: واماندن، بازماندن

عقب مانده: واپس مانده

عقب نشینی: واپس نشینی، پس رفتن

عقبی:روز واپسین،رستاخیز،جهان دیگر،پاداش کار،پاداش

عقد: گواه گیران، گره زدن، پیوند زناشویی، پیوند، پیمان،بستن

عقد ازدواج: پیمان زناشویی

عقد غصیه: پیمان زناشویی

عقد نامه: پیمان نامه

عقده: گره روانی، گره، کینه، کین، پیچیدگی

عقده حقارت: خود کوچک بینی، خود کم بینی

عقده روانی: گره روانی،سرکوفتگی،سرخوردگی

عقدهای: کینه توز

عقرب: کژدم، کَژدُم

عقربه: شاهنگ، شاهَنگ، پرک، پَرَک

عقل: هوش، دانش، دانایی، خرد، خِرَد

عقل عملی: خرد کارکن ( هد ) ،

عقل معاش: خرد زیست

عقل ناطق: خرد سخنگوی

عقل نظری: خرد دانا ( هد ) ،

عقلانی: خردمندانه، بخردانه

عقلانیت: خردمندی، خردمداری، خردگرایی، خردپسندی

عقلی: هوشی، خرَدوارانه، روانی، ذهنی

عقوبت: کیفر، سزا، پادافره، بادافره، باداَفراه

عقیده: گمان، رای، دیدگاه، خواسته، باور، اندیشه

عقیق: رونوس

عقیم: نازا، سترون

عقیم کردن: نازا کردن، سترون کردن

عقیمه: سَتَروَن ( ه ب ) ،

عکاس: نگاره گر، فرتورگر، رخشگر، رُخشگَ ر

عکاسی: فرتورگری، فرتورخانه

عکس: فَرتور ( ه ب )، نگاره، نگار، رخش، رُخش

عکس العمل: واکوش، واکنش، رویکرد، پاد کار

علّت: چرایی ( هد )، چرایی

علاج: چارهگری،درمان، خوب شدن،چارهگری، چاره جویی، چاره

علاج پذیر: درمان پذیر، چاره پذیر

علاقمند: دوستدار، دلبسته

علاقمندی: دلبستگی

علاقه: گرایش، دوست داشتن، دلبستگی

علاقه دارم: دلبستگی دارم

علاقه داشتن: دلبستگی داشتن

علاقه مند: مهرورز، شیفته، دوستدار، دلبسته

علاقه مند شدن: دل بستن

علامت: نشانی، نشانهها، نشانه، نشان، آرنگ

علامت اختصاری: کوتاهواره

علامت تشدید:نشانه سخت گویی،نشانه دوباره گویی

علامت گزاری: نشانه گزاری

علاوه: فزون، افزون، افزوده

علاوه بر:افزون برآن،افزون بر

علاوه براین: افزون براین

علاوه براین: وانگهی،افزون براین

علایق: گرایشها، دوست داشته ها ها، دلبستگی

علایم:نشانه ها

علایم راهنمایی و رانندگی: نشانههای راهنمایی و رانندگی

علائم:نشانیها، نشانه

علائم راهنمایی و رانندگی: نشانههای راهنمایی و رانندگی

علائمی:نشانههایی

علت:چرایی(هد)مایه،کمبود،شوند،شُوَند،دستاویز،چونی،بیماری،انگیزه

علت و معلول: بن وبر،انگیزه وانگیخته

علف: گیاه، سبزه

علف چر: چراگاه

علف خشک: کاه واژهنامه پارس ی سره

علفزار: مرغزار، سبزه زار، چراگاه

علل: شوندها، دستاویزها، چرایی ها ها، انگیزه

علم: دانش، دانایی،پرچم ،دانستگی،نشان، رایت، درفش،

علم اعداد: دانش شمارش ( هد ) ،

علم الابدان: تن شناسی، پزشکی

علم الاجتماع: دانش مردم شناسی

علم الاحصا: آمارشناسی

علم الاحصاء: آمارشناسی

علم الاخلاق: دانش رفتاری

علم الافکار: فرزان

علم الاقوال: دانش سخن

علم النفس: روان شناسی

علم بدیع: دانش نوآوری

علم تشریح: تن شناسی

علم جغرافیا: گیتاشناسی

علم حقوق: داتشناسی

علم ریاضیات: دانش رایشگری

علم شریعت: کیش شناسی

علم فیزیک: گیتیگ، چیهر شناسی

علم نجوم: دانش ستاره شناسی

علم هیأت: ستاره شناسی

علما: دانشمندان

علمی: دانشوارانه

علنا:هویدا، به روشنی، آشکارا : روی‌راست

علنی: هویدا، پیدا، آشکارا، آشکار

علنی شد: آشکار شد

علو: والایی، فر، بزرگواری، بالندگی، ارج

علو طبع: فرنهادی

علو همت: بزرگ منشی

علوم: دانش ها

علوم جدیده: دانش های نوین

علوم ذاتی: دانش زبرین

علی الاصول: به روش بایسته، به روال درست، به درستی، به بایستگی

علی البدل: جایگزین، جانشین

علی الحساب: پیش ستان، پیش دریافت، پیش پرداخت

علی الخصوص: بویژه، به ویژه

علی السویه: یکسان

علی ای حال: در هر روی، به هر رو

علی رغم: با اینکه، با این که

علی هذا: بنابراین، از این رو

علیا: زبرین،بالایین،والا،فراسو،دست بالا

 علیالبدل: جانشین

علیحده: جداگانه، جدا

علیرغم: به ناخواست، بااین همه، با آنکه، با اینکه، با این که

علیل: ناخوش، بیمار، ازکارافتاده

علیه: واروی، رویاروی، در برابر، بر

علیه او شورید: بر او شورید

علیهذا: بنابراین، از همین رو، از این رو

عمّامه: دستار ( ه ب ) ،

عمارت: ساختمان، بنا

عمال: گماشتگان، کارگزاران

عمد: کامکی، دیده و دانسته، دانسته، خودکرد، آگاهانه،ازروی آگاهی

عمدا: دانسته، خودکرده، خودکامگی، آگاهانه

عمداً: دانسته، خودکرده، خودکامگی، آگاهانه، از دستی

عمدتا: بیشتر

عمدتاً: بیشتر

عمده: کلان، فراوان، بیشتر، بسیار، بزرگ

عمده ای: فراوانی، بسیاری

عمده فروش: کلان فروش، بنکدار

عمدهای: فراوانی، بسیاری

عمدی: دیده و دانسته، خود خواسته، آگاهانه، ازروی آگاهی

عمر: کهنه روزی، سال، زیوِش، زندگی، زندگانی، دیره

عمر ابد: زندگی جاوید  واژهنامه پارس ی سره

عمر طولانی: دیرزیوی، دیرجانی

عمر کردن: سال داشتن، زیستن، زندگی کردن

عمران: سازندگی، آبادی، آبادانی

عمق: ژرفی ( ه ب )، گودی، ژرفای، ژرفا، زیربنا، ته، بن

عمق مطلب: ژرفای سخن

عمقی: زیربنایی

عمقیت: ژرفی ( ه ب ) ،

عمل: کنش، کردار، کار

عمل بد: کردار بد، کار بد، بدکرد

عمل جراحی: کَرِنت

عمل خوب: کردار نیکو، کردار خوب، کار خوب

عمل صالح: کردار نیکو، کردار خوب، کار خوب

عمل ضرب: زدن

عمل کردن: کَرِنت، بکار بستن- پیادَه ساختن

عمل نکردن: به کار نبستن- پیادَه نساختن

عمل وعکس العمل: کنش و واکنش

عملکرد: کارکردی، کارکرد- پیادَه ساخت

عملکردی: کارکرد

عمله: کارگر

عملی: نارکوکی، شدنی، دژخوی، خوگرفته، خوگر

عملیات: کار بزرگ، کار

عمه: کاکی، خواهر پدر، توریا

عمو: کاکو، کاکا، برادر پدر، اپدر

عمود: راستا

عمود شدن: راست ایستادن (ڀ) ،

عمودی: ستونی

عموم: همه، همگان

عموما: فراگیرانه

عمومی: همهگیر، همگانی

عمومیت: همگانی

عمیق: گود، ژرف

عمیقانه: ژرفانه، ازته دل

عنّاب: شیلانه ( ه ب ) ،

عن قریب: بهزودی، به زودی

عناد: لجبازی، ستیزه، ستیز، دشمنی

عناد کردن: ستیزیدن

عناد ورزیدن: ستیزیدن

عناصر: ها پاره

عناصر اربعه: چارگوهر

عنان: لگام، لجام، دهنه، افسار

عناوین: فرنامها، سرنویسها، سربرگها، پاژنام ها

عنایت: مهرورزی، مهربانی، رویکرد، بزرگواری، آگاهی

عنایت کردن: پرداختن به، پرداختن

عنبر: شاهبوی، زغال اخته، انبر

عنتر:رانت

عند المطالبه: سرخواست، سر خواست

عندلیب: هزاردستان، بلبل

عنصر: مایه، ماده، مات، بن پاره، آخشیج

عنفوان: سرآغاز، آغاز

عنقا: سیمرغ

 عنقریب: بهزودی

عنقریب: به همین نزدیکی، به زودی، بزودی

عنکبوت: تارتَنَک ( ه ب )، کارتنک، تارتن، تاربافک

عنوان:سرنام،فرنام،سرنویس،سرگفتار،سربرگ،سرآغاز،دیباچه،پاژنام،برنام

عهد: پیمان ( ه ب )، نوید، سوگند، زمانه، زمان، روزگار

عهد دقیانوس: زمان کهن

عهد شکن: پیمان شکن

عهدنامه: پیمان نامه

عهده: کار، پاسخگویی، پاسخگو بودن، بردوش، بر دوش

عوارض:ناهنجاریها،ناخوشیها، رنجوریها،رخدادها،پیامدها،بیماری

عوارض گمرکی: باج مرزی

عوارض مالیاتی: باج افزونی

عوارض متفرقه: خرده باج

عواطف: مهربانیها، مهربانی، مهر 

عواقب: پیامدها

عوام: مردمان، مردم

عوام فریب: مردم فریب

عوام فریبانه: مردم فریبانه

عوامفریبانه: مردم فریبانه

عوامل: کارداران، سازههای، دستاندرکاران

عواید: درآمدها

عودت: پس فرستادن،برگشت،برگرداندن،بازگشت

عودت دادن:پس فرستادن، پس دادن،برگشت دادن،برگرداندن

عور: لخت، تهی، بیجامه، برهنه

عورت: شرمگاه

عوض: جا ورت، گردیده،جایگزین،جانشین،جابجا،به جای

عوض شدن: دیگر شدن، دگرگون شده، جایگزین شده

عوض شدنی: جایگزین شدنی

عوض کردن:یوفانبدن،واگردادن،جابجاکردن،جابجایی-دیگر کردن-تاو دادن(کانل،موج)

عوض و بدل: جایگزین، جابجا، پایاپای

عوضی: نادرست، دیوانه

عیادت: دیدار، بیمار پرسی، بازدید

عیار: سنجه، سنجش، جوانمرد، آزمون، اییار

عیاش: کامجو، خوشگذران

عیاشی: کامجویی، خوشگذرانی

عیال: همسر، زن و فرزند، زن

عیالوار: پورمند ( ه ب ) ،

عیالوار: فرزندمند، خانواده دار، پرفرزند

عیان: هویدا، روشن، پیدا، آشکارا، آشکار

عیب: لغزش، کمبود، بدی، آک

عیب پوش: کاستی پوش، بدی پوش

عیب جویی: نکوهش، خرده گیری

عیب جویی کردن: نکوهیدن، خرده گرفتن

عیب دار: کاستی دار، دارای کمبود، بد، آکمند

عیب گیری: خرده گیری

عیبجو: خردهگیر ( ه ب ) ،

عید: روزبه، جشن

عید نوروز: جشن نوروز

عیدتان مبارک: نوروزتان پیروز، جشن تان شاد باد

عیدی: شادیانه، روزبهانه

عیسوی: ترسایی

عیش: شادی، خوشی، خوشگذرانی

عیش و عشرت: سرمستی و شادی، خوشی وخوشگذرانی

عیش و نوش: خوشگذرانی

عیلام: ایلام

عین: دیده، چشم

عینا:همانند، مانند

عینک: چشمینه، چشمی، چشمک، چشم افزار،آیینک،آینک

غ

غار:کنام، اشکفت

غارت: چپاول، تاراج

غارت زده: تاراجیده

غارت کردن: کردن، تاراج کردن، تاراج

غارتگر: راهزن، چپاولگر، تاراجگر

غاصب: ستمگر، ربایشگر، دست یازنده

غاصبین: ستمگرها، ربایشگرها، دست یازنده ها

غافل: ناگاه، نابود، ناآگاه از آنکه، ناآگاه، فراموشکار

غافل از آنکه: ناآگاهی، ناآگاه از آنکه

غافلانه: ناآگاهانه، فراموشکارانه

غافلگیر: ناگهگیر

غالب: چیره شونده، چیره، توانا، بیشتر، برتر

غالب مردم: بیشتر مردم

غالبا: چه بسا، بیشتر، بسیار، بسی

غالباً: بیشتر

غامض: سخت، دشوار، پیچیده

غایب: نیست، نهان، نبود، نادیده، ناپیدا، ناپدید

غایت: فرجام، سرانجام، تا، پایان، او ج

غایله: غوغا، شورش، آشوب

غایی: فرجام، سرانجام، پایانی، پایان

غائب: نیست، نهان، نبود، نادیده، ناپیدا، ناپدید، پنهان

غائله: غوغا، شورش، آشوب

غبار: گرد و خاک، گرد، گرت

غبارآلود: گرد آلود، گَرتی

غبطه: دریغ، آرزومند، افسوس

غبغب: زنخک

غبن: گول، گزند، فریب، زیان

غدار: نابکار، ستمکار، بدکار، بد نهاد، بد سرشت، بد

غدر: نابکاری، فریب، دورویی، پیمان شکنی

غده: گره، دژپیه، توده، پیچیدگی

غذا:خوراک،خورش،خوردنی،خوراکی، چاشت ناهار،ناشتایی،شام،

غذاء: خورش، خوردنی، خوراکی، خوراک

غذای بیمار: پرهیزانه

غذای روزانه: روزی

غذای شب: شام

غذای صبح: ناشتایی، چاشت

غذایی: خوراکی، خوراک

غروغمزه: نازو کرشمه

غرامت: تاوان ( ه ب ) ،

غرب: خوربران، باختر

غربال: نرم بیز، گربال، الک

غربال کردن: بیختن

غربالگری: بیزیدن، بیزش

غربت: ناشناختگی، دورشدن

غرس: نهال کاری، کاشتن

غرض:کینه،دشمنی،چشم داشت،بد اندیشی،آهنگ،اندیشه

غرض آلود: کینه توزانه، بد خواهانه

غرض ورز: کینهورز، کامِش کار

غرض ورزی: بداندیشی

غرفه: کلبه، تیمچه، بالا خانه

غرق: مردن درآب

غرقاب: گرداب، آب ژرف

غره: خودخواه، خودپسند

غروب: فروشدن، فروشد، فرو رفتن، شامگاه، ایوار

غرور: خودخواهی، خودپسندی، برتنی، بالیدن، باد،ابرخویشی

غرور انگیز: فرتاب، شورانگیز

غرور جوانی: شورجوانی

غریب:ناشناخته،ناآشنا،دورافتاده،دوراز،دور،بیگانه،بیکس 

غریبه: ناشناس، ناآشنا، بیگانه

غریبی: ناآگاه، ناآشنایی

غریدن: فریاد زدن، خروشیدن

غریزه: نهاد، سرشت، خوی

غریزه طبیعی: زاد سرشتی

غریق: فرورفته

غزال: آهوبره، آهو

غزل: سروده، چکامه، چامه، ترانه

غزلیات: سرودهها، چکامهها، چامه ها ها، ترانه

غسل: شستشو، شست و شو، پاک کردن، آببارش

غش: مدهوشی، کینه، شیله پیله، سیاه دلی، بیهوشی

غشا: روکش، پوشش، پرده

غصب: زور ستانی، دستیابی، دست اندازی

غصه: غم، اندوه

غضب: خشم، تند خویی، اندوه

غضب آلود: خشم آلود، برآشفته

غضبناک: خشمناک، خشمگین

غضروف: کرتو

غفار: آمرزگار فراخآمرز، آمرزگار

غفران: بخشایش، آمرزش

غفلت: ناآگاهی، فروگذاری، فراموشکاری، از یاد بردن

غفلتا: ناگهان، ناگاه، سرزده

غفور: بخشاینده، بخشایشگر، آمرزگار

غل: زنجیر، بند

غلات:گندم، ذرت،دانههای خوراکی،دانهها،جو وگندم،جو،برنج،ارزن

غلاف: نیام، روکش

غلام: سرسپرده، بنده، برده

غلبه: چیره شدن، چیرگی، پیروزمند

غلبه کردن: چیره شدن

غلط: نارستکی، ناراست، نادرست، غلت

غلط انداز: گول زن

غلط غلوت: سراسر نادرست

غلطی: نادرست، نابجا

غلطیدن: غلتیدن

غلظت: سفتی، درشتی، پرمایه، پرمایگی، پررنگی

غلو: گزافهگویی

غلیان: جوش

غلیظ: ستبر، چگال، پر مایه

غم:موژه ( ه ب )، موژ ( ه ب )، غم، زاری، اندوهگین، اندوه

غمزه: کرشمه ( ه ب )، ناز، بشک

غمگین: اندوهگین

غنا: پرمایگی

غنی: سرمایه دار، توانگری، توانگر، پرمایه، پر بار، بینیاز

غنی سازی: توانگر سازی

غنیمت: دست برد،چاپیده، پروه

غواص: گوهرچین، گوهرجوی، شناگر، آب باز

غور: درنگ، پژوهش، بررسی

غورباقه: وزغ، غوک

غوز: گوژ، کوژ

غوط: پاغوش

غوطه ور: پاغوشیده

غول: دیو

غیاب:نیستی، نهست، نهان، نبودن، نبود، ناپدیدی، پنهان،پشت سر

غیابا: درنبود، درپنهان، درپشت سر

غیب: نهان، ناپیدا، ناپدید، پنهان

غیبت:دشیاد، پنهانی،بدگویی نهست،نبود،ناپیدایی،ناپدیدی،سخن چینی،

غیبگو: پیشگو غیب‌گو: بینَک

غیبگویی: پیشگویی

غیر: نا،مگر، دیگری،دیگران، دیگر،جز،جدا از

غیر ارادی: ناخواسته

غیر انتفاعی: ناسودبر

غیر ایرانی: بیگانه، انیرانی

غیر ذیعقل: بیخرد ( هد )، بیخرد

غیر ضروری: ناشایند، نابایسته، نابایست 

غیر عادی: نابهنجار

غیر قابل: نشدنی، ناشدنی، ناپذیر غیر قابل قبول: نمیشدنی / na-mī-šud-an-ī/

غیر قابل اجرا: انجام ناپذیر

غیر قابل ارجاع: برگشت ناپذیر

غیر قابل اشتعال: نشان

غیر قابل انطباق: ناهمایند

غیر قابل انعطاف: نرینه، نرمش ناپذیر

غیر قابل باور: باورنکردنی

غیر قابل بخشش: نابخشودنی

غیر قابل بیان: ناگهان، ناگفتنی

غیر قابل تحمل: سرنشدنی، برنتافتنی

غیر قابل حل: ناگشودنی، چاره نشدنی

غیر قابل درک: درنیافتنی

غیر قابل دسترس: دست نیافتنی

غیر قابل رویت: نادیدنی

غیر قابل عفو: نابسامان، نابخشودنی

غیر قابل فهم: درنیافتنی

غیر قابل قسمت: بخش ناپذیر

غیر قابل کنترل: مهار گسیخته

غیر قابل معالحه: بیدرمان

غیر قابل مقایسه: سنجش ناپذیر

غیر قانونی: ناروا، بیدادی

غیر کافی: نابسنده

غیر گوهر: جزگوهر

غیر لازم: ناشایند، نابایسته، نابایست

غیر متناهی: بیپایان

غیر مجاز: ناروا

غیر معمول: نابهنجار

غیر ممکن: نشدنی، ناشدنی

غیر منتظره: ناپاک

غیر مورد نیاز: ناشایند، نابایسته، نابایست

غیر ناطق: ناگویا ( هد ) ،

غیراز: جزاین، به جز

غیرخالص: ناویزه، ناسره، آمیخته

غیردایم: ناپایدار، ناپایا، گذرا، زودگذر

غیردائم: ناپایدار، ناپایا، گذرا، زودگذر

غیررسمی: دوستانه

غیرشهری: روستایی

غیرصمیمی: دورویی، دورنگی

غیرضروری: ناشایند، نابایسته، نابایست

غیرطبیعی: ناسرشتی

غیرعادلانه: بیدادی، بی داد

غیرعادی: ناهنجار، نابهنجار

غیرفعال: بیکنش

غیرفعال کردن: ازکار انداختن

غیرقابل اجتناب: ناگزیر

غیرقابل اجرا:نشدنی ناپذیرفتنی، پیش نرفتنی، پیش، انجام ناپذیر

غیرقابل اعتماد: نااستوان، نااُستوان

غیرقابل انکار: رد نکردنی

غیرقابل تحمل: جانکاه، توانفرسا

غیرقابل تصور: ناپنداشته

غیرقابل حصول: دور از دسترس، دست نیافتنی نشد

غیرقابل علاج: درمان ناپذیر، بیدرمان

غیرقابل فسخ: بیبرگشت

غیرقابل قبول: نشدنی، نپذیرفتنی، ناپذیرفتنی، باورنکردنی

غیرقابل نفوذ: نَشت ناپذیر

غیرقابل وصف: ناگفتنی

غیرقابل وصول: ناگرفتنی

غیرقانونی: ناروا، نارستکی

غیرکامل: نارسا

غیرلازم: ناشایند، ناشاید، نابایسته، نابایست

غیرمادی: مینوی

غیرمتجانس: ناهمگون

غیرمتحرک: بیجنیش، بیجنبش، اَجنبان

غیرمترقبه: ناگهانی، ناگهان، ناآگاهانه

غیرمتصل: ناپیوسته، سوا، جدا ازهم

غیرمجاز: ناروا، بیپروانه

غیرمحسوس: ناسهیدنی، ناسُهیدَنی

غیرمحلول: وانرفتنی

غیرمرعی: نادیدنی  ۱۷۲

غیرمرفه: بینوا

غیرمستقیم: ناراسته

غیرممکن: نشدنی، ناشکیبا، ناشدنی

غیظ: خشم

 غیور: بانَنگ

ف

فابریک: کارخانه ای

فاتبعونی: بر پی من بایستید

فاتح: چیره، پیروزمند، پیروز

فاتحان: پیروزمندان

فاتحانه: کامکارانه، فرازمندانه، پیروزمندانه

فاجعه:نگون بختی،ناگوار،دشامد،بسیارناگوار،بدبختی

فاحش: ناپسند، فراوان، زشت، بیاندازه، بسیار، آشکار

فاحشه: روسپی، خودفروش، تن فروش

فاخر: گرانمایه، پربها، ارزشمند

فارس: پارس

فارسی: پارسی

فارغ: رها، دست ازکارکشیده، دست، آسوده، آزاد

فارغ البال: سبکبال، آسوده یاد، آسوده دل

فارغ التحصیل: دانش آموخته

فارغ شدن: زاییدن، رها شدن، آسودن

فاز: گام، بخش

فاسد: هرزه، گندیده، تباه، پوسیده، پتیاره

فاسد الاخلاق: زشت خو، تبه خو، بد خو

فاسد شدن: پوسیدن

فاسدکردن: تباه کردن، تباه

فاسق: تردامن ( ه ب )، گناهمند

فاش: هویدا، نمایان، پدیدار، آشکارا، آشکار

فاش کردن: روکردن، رسواکردن، آشکارکردن

فاصله: مسافت،سوایی، دوری،جدایی، بازه، اندازه

فاصله دادن: دورکردن، جداکردن، بازگذاشتن

فاصله دار: دورازهم، جدا ازهم، ازهم جدا

فاصله گرفتن: دور شدن

فاضل: فرهیخته، فرزانه، فرجاد، دانشمند، دانا، بینشور

فاضلاب:گنداب،چرکابه، پساب، پارگین-گنداب رو،گنداب راهه

فاضلانه: بینشمندانه، بخردانه، آگاهانه کنشگر

فاعل:کنشورز-کننده،کارکن،کنا،کارگر،پوینده، برکار،انجام دهنده

فاق:فاژ

فاقد: نبود، نادار، گم کننده، بیبهره، بی، بدون

فاقد اعتبار: بیارزش

فاکتور:برگ خرید ( ه ف )، سازه، پرداخت نامه

فاکتور خرید: پرداخت نامه، برگ خرید

فاکس: دورنگار ( ه ف ) ،

فال: شگون، پیشگویی، پیش بینی، بخت

فال بین: کف بین، پیشگوی

فال بینی کردن: شگون دیدن

فال گیر: کف بین، پیشگوی

فالوده: پالوده

فامیل: دودمان، خویشاوندان، خانواده، بستگان

فامیلی: نام خانوادگی، خانوادگی

فانی: نماندنی، ناپاینده، ناپایدار، میرا، مردنی، زودگذر

فایده: هوده، سودبخش، سود، بهره، بازدهی

فایق آمدن: پیروز شدن

فایق شدن: پیروزشدن

فایل: پرونده

فائق: پیروزشدن

فتان: دلربا، دل انگیز، آشوبگر 

فتح:گشودن(هب)گشودن، گشایش،فرازمندی،زبر،چیرگی،پیروزی

فتح کردن: گشودن، چیره شدن، پیروز گشتن

فتح و ظفر: گشایش و کامیابی، راهیابی وپیروزی

فتحه: زبر، زِبر

فترت: ناتوانی، گسستگی، کندی، فروهشتگی، سستی

فتق: گشاده، فراخ، شکافتن

فتنه: هنگامه، غوغا، شورش، آشوب

فتنه انگیز: شورشگر، آشوبگر

فتو: نگاره، نگار

فتوا: فرمان دینی، دادِستان

فتوا دادن: فتودن

فتوت: رادی، رادمردی، جوانمردی

فتوحات: گشایشها، سرزمینگشایی ها ها، پیروزی

فتوسنتز: نورساخت

فتوکپی: نورنگار، رونوشت، برگردان، بازرخش

فتوی: دادِستان

فتیله: پرزه، پَرزه، بشک

فجایع: ناگواریها، رویدادهای ناگوار، دُشامدها،پیشآمدهای-ناگوار، بدبختی

فجر: سپیده دم، روشنی پگاه، پگاه، بامداد

فجور: تباهکاری

فجیع: ناگوار، دردناک، جانگداز

فجیعانه: ناگوار، جان گدازانه، جان کاهانه

فحاش: ناسزاگو، دشنام گوی، بد زبان

فحاشی: ناسوختنی، ناسزاگویی، دشنام دهی، بدزبانی

فحش: ناسزا، دشواژه، دشنام، بد زبانی، بد دهانی

فحشا: هرزگی، روسپیگری

فحشاء: هرزگی، روسپیگری

فخّار: آجرپز

فخار: کوره پز، سفالگر، آجرپز

فخر: نازیدن، پالیدن، بالیدن، بالندگی

فخر کردن: نازیدن، سرفراز بودن، پالیدن، بالیدن

فداکار: سینه چاک، جان فشان

فداکاری: جانبازی، از خودگذشتگی

فداکردن: نیست،نابودکردن،ازدست دادن،جانسپار،جانباز،

فدایی: جانسپار،پیشمرگ،ازخودگذشته

فدراسیون: سازمان، اِرمان

فرار: ناپا، گریزا، گریز، گریختن، جستن، جست

فرار از: گریز از

فراردادن: گریزاندن

فرارکردن: گریختن، جستن

فراری: گریزپا، گریزان، گریخته، رمان، در رفته

فراست: هوشیاری، هوش، زیرکی

فراش: رفتگر، جاروکش

فراغ: رامش، آسودگی، آسایش

فراغت: آسایش

فراق: دورشدن، جداشدن

فرامین: ها فرمان

فرانشیز: خودپرداخت ( ه ف ) ،

فرتوت: سالخورده، پ یر

فرج: گشایش درکار، گشایش، گشادگی، رخنه

فرح: شادی، شادمانی، سرشادی، دلشادی، خشنودی،خرسندی

فرح بخش: شورانگیز، شادی بخش، شادی انگیز، شادی افزا

فرد: یگانه،یکه،وجود،نفر،کس،تنها،تن،تک،تاق،بیهمتا،بیمانند، بی

فردوس: پردیس، بوستان

فردی: یکایی، کسی، تَکینه

فردیت: تَکینگی

فرس: پارسی

فرسخ: فرسنگ

فرش: زیرافکن

فرش کردن: گستردن، پوشاندن

فرصت: هنگام، گاه، زمان، جایگاه، جای، پیش آمد

فرصت داشتن: زمان داشتن  واژهنامه پارس ی سره

فرصت طلب: نان به نرخ روزخور، سود جو، بهره گیر

فرض: گمان، پنداشت، بپندر، انگاشتن، انگاشت، انگاره،انگار

فرض کرد: پنداشت

فرض کردن:نهادن،انگاشتن،نهادن،گمانبردن،پنداشتن،انگاردن

فرضا: به گمان، به انگار، اگرچه، اگر

فرضی: گمانی، پندارین، پنداری، انگاری

فرضیة: انگاره

فرضیه: گمانه، دیدگاه، پنداره، انگاره

فرضیه بافی: گزاره پردازی

فرط: فزونی، بسیاری

فرع: کناری، کنار، شاخه، سود پول، دومی، دوم، بهره وام،برسویی

فرعی:کناری، شاخهای، برسو، بخشی

فرق:ناسویی،ناسانی،ناهمتایی،دوگانگی،دوری،برفرودی،جدایی،میانسر،میان،تارک

فرق گذاشتن: جداساختن

فرقه: گروه، رسته، دسته، تیره

فرکانس: بسامد

فرم: گونه، ریخت، دیسه، پیکر گونه، برگ

فرم دادن: دیسیدن

فرم داشتن: دیسهمندی

فرمول: سانیز، ساختاره، ریختار

فرهنگ لغت: واژه نامه

فرهیخته: پرهیخته

فرید: یگانه، یکتا

فریضه: فریزه، بایسته، بایستگی

فسا: پسا

فساد: ویرانی، نابودی، تباهی، تباه شدن، پوسیدگی، بزه کاری

فساد اخلاقی: سیه کرداری، سیه روانی، تباه کاری

فساد کردن: تباهکاری

فستیوال: جشنواره

فسحت:فراخی(ڀ)،

فسخ: گسیختن

فسخ کردن: نابود کردن، برافکندن، از میان بردن

فسق: گناهکاری، بدکاری

فسق و فجور: گناهکاری

فسقلی: کوچولو، ریزه

فسیل: سنگواره

فسیل شناسی: دیرین شناسی

فصاحت: شیوایی، سخنوری، سخندانی

فصل:ورشیم،موسم(فصل سال)فرَگَرد(فصل کتاب)واره،هنگام،هات،گسست،دمان،جدایی،بازه،آوام

فصلی: هنگامی

فصیح:گویا، شیوا، زبان آور،خوش سخن، پخته گو،

فضا:سپاش،فراسپهر،هوا،فراخه، پیرامون، پهنه آسمان،کیهان، فرامون،فراسو،

فضاحت: رسوایی، بیآبرویی، بدنامی

فضانورد: هوانورد، کیهاننورد

فضایل: نیکیها، نیکوییها، خوبی ها

فضایی: فراسپهری

فضل: فرهیختگی، فرجادی، دانش

فضل فروش: استادنما

فضله: سِرگین، بازمانده

فضول: کنجکاو

فضولات: آخال

فضولی: کنجکاوی

فضول:کنجکاو

فضیلت: فزونی، دانایی، برتری

فطرت: نهاد، منش، سرشت، خوی

فطری: نهادی، منشی

فطیر: بَرسم

فعال:کوشان، کوشا، کاری، کُنشگر، پویا، پرکنش، پرکار

فعالان: کُنشگران، پویندگان  واژهنامه پارس ی سره

فعالیت:کوشندگی،کوشش،کنشوری،کاروجنبش،کُنشگری،جنبش،تکاپو،پرکاری

فعل: کنش(هد)کارواژه (دستورزبان)کنِش، کردار،کار، فرمان، پویه

فعل کمکی: یارپویه

فعل و انفعال: کنش و واکنش، برهمکنش

فعلا:اینک، این زمان، این دم، اکنون،هم اینک

فعله:کارگر، روزمزد

فعلی:کنونی

فقدان:نیستی، نتوانستنی، نبودی، نبود، کمبود

فقر: ندانسته، نداری، مستمندی، تهیدستی، تنگدستی،بینوایی

فقرا:نیازمندان،ناداران،مستمندان،گدایان،تهیدستان،تنگدستان،تنگ،بینوایان،بیچیزان

فقرات:مهره ها

فقط: تنها، بس

فقه: نیرنگ، دین شناسی

فقید: شادروان، درگذشته

فقیر:تنگدست(هب)نیازمند،نادار،مستمند،گدا،تهیدست، تنگمایه، بینوا،بیچیز

فقیه: دین شناس، خداشناس، آیین شناس

فک: چانه، آرواره

فکاهی: شوخی آمیز، خندهدار، خندهآور، با مزه

فکر:سگالش، باور،اندیشه

فکربد: اندیشه بد

فکربکر:اندیشه نو

فکرکردن: اندیشیدن، اندیشه کردن

فکرخوب: وهومن، اندیشه نیک

فکری: پنداری، انگاری، اندیشهای

فکس: دورنگار ( ه ف ) ،

فکسنی: چرند، چرت، بیهوده، بیخود

فکور: دانشمند، دانا، اندیشمند

فلات: جای بلند، پهنه

فلاح: کشاورز، برزگر

فلاحت: کشاورزی، برزیگری، برزگری

فلاسفه: فلسفه دادان، فرزانگان

فلاسک: دمابان-  چای‌گیر

فلاکت: خواری، بیچارگی، بدبختی

فلاکس: دمابان

فلان: بهمان

فلج: ناتوان، زمین گیر، تن بیمار، ازکار افتاده

فلذا: پس، بنابراین، از این روی

فلز: گدازه، توپال

فلس: پولک، پول سیاه، پشیز، فرزان

فلسفه: خرددوستی

فلسفی: فرزانی

فلش: ناوک، چوبه، تیر، پیکان

فلفل: پلپل

فلق: سپیده دم

فلک: سپهر، آسمان

فلک الافلاک: سپهربرین

فله:گله ای-باز-بی بسته

فمینیسم: زن گرایی

فن:هنر،شگرد،سازوکار،ساخت آوری،ساخت،روش،پنکه،پره،ملخ،

فن آوری: ساخت و کار، ساخت آوری

فنا:نیستی، نابودی-فانى فى الله :خویش باز

فنا ناپذیر:جاویدان، پاینده، پایدار

فناناپذیری: جاودانی، بیمرگی، اَمردادی

فناء: نیستی، نابودی، نابود کردن،نیست شونده، نیست

فناپذیر: فرساوند شو، مردنی

فناتیک: دین نموداری

فنجان: جام، پنگان

فندق: فوندیک، فندُک، پندک

فنون: فندها

فنی: هنرمندانه

فهرست: پهرست

فهلوی: پهلوی

فهلویات:پهلویها

فهم:هوش،نیوندی،دریافت،پی بردن،دانایی

فهماندن: شناساندن، آگاه کردن

فهمیدم: دریافتم پی بردم، درک کردم

فهمیدن: سر درآوردن، دریافتن، دانستن، به جای آوردن

فهمیده: دریافته

فهیم: دانا، تیزهوش، با هوش

فواره: جوشا، جهنده، آب فشان

فوت: نابودی، مرگ، درگذشته، درگذشت، از دست دادن

فوت شد: مرد، درگذشت

فوت شدن: مردن، دیده فرو بستن، درگذشتن، جان سپردن

فوت کردن: مردن، دیده فرو بستن، درگذشتن، جان سپردن،از دست رفتن

فوت وقت: درنگ

فوتر: پسایند

فوج: گروه، رسته، دسته، جرگه

فورا: هماندَم، زود، دردم، بیدرنگ

فوران: جوشیدن، جهش

فوران کردن: جهیدن

فوری: بیدرنگ

فوق: یادشده، فراز، فرا، زِبر، بلا، برتر، بالای سر، بالا

فوق الذکر: یادشده، یاد شده، زبر یاد، پیش گفته شده، ازپیش گفته شده

فوق العاده:والا،فرا،شگفت انگیز،شگرف،بیاندازه، بسیاربالا،بسیار،برجسته

فوق برنامه: فرابرنامه

فوق تخصص: فراستاد

فوق تصور: فرا باور، دور از پندار، بالاتر از باور

فوقالذکر: زبریاد

فوقالذکر: پیشگفته

فوقانی: زبرین ( هد )، فراسر، بالایی

فولاد: پولاد

فولدر: پوشه

فولکور: فرهنگ مردم ( ه ف ) ،

فولکوریک: مردمی ( ه ف ) ،

فون: پس زمینه

فونت: کلک، رایاوات، دبیره

فویل: برگه

فی: بها، ارزش

فی البدیه: زود، بیدرنگ

فی الفور:هماندَم،فِرز، زود،دردم،در زمان، تند،بیدرنگ، با شتاب

فی المثل: مانند، برای نمونه

فی المجلس: همانجا، در جا

فی الواقع: به راستی

فی امان الله: در پناه خدا

فی مابین: درمیان

فی نفسه: به خودی خود

فیاض: دهشمند، جوانمرد، بخشنده

فیالمثل: مانند، برای نمونه

فیبر: راک

فیروز: پیروز

فیروزه: پیروزه

فیزیک: گیتیک

فیزیوتراپی: جنبش درمانی

فیزیوتراپیست: جنبش درمان گر

فیش: برگه

فیض: سود، بهره

فیض بردن: سود جستن، بهره مند شدن

فیض رساندن: سود رساندن، بهره ورکردن، بهره رساندن

فیکس: ایستا

فیگور: بشک  واژهنامه پارس ی سره

فیل: پیل

فیلتر: پالایه ( ه ف )، پالایه

فیلتر کردن: پالایه کردن

فیلسوف: فرزانه

فیلم: رخشاره، رُخشاره

فیلم بردار: رُخشارگیر

ق

قاب: دورک، چهارچوب، چارچوب، چاربر

قاب عکس: فرآویز

قاب عینک: دورک

قابل:پذیرا،شدنی،شایسته،سزاوار،روا،درخور،دارای، برابر، بایسته، ارزش دار،

قابل را نداشتن: سزاوار نبودن

قابل اتساع: گسترش پذیر، گستردنی، کشسان

قابل اجرا: پیش بردنی، انجام پذیر

قابل اجراء: پیش بردنی، انجام پذیر

قابل احتراق: سوزا

قابل ارتجاع: کشسان، کشان

قابل استیناف: پژوهش پذیر

قابل استفاده: بَکار

قابل اشتعال: افروختنی

قابل اطمینان: شایان باور، باورپذیر

قابل اعتراض: خرده پذیر

قابل اعتماد: باور پذیر، استوان

قابل اغماض: گذشت پذیر، چشم پوشیدنی، بخشش پذیر

قابل امتداد: کشش پذیر

قابل امتزاج: آمیختنی

قابل انبساط: گسترش پذیر، گسترده پذیر، گستردنی، فراخ پذیر

قابل انتخاب: برگزیدنی

قابل انتشار: پخش کردنی

قابل انتقاد: نکوهیدنی، بررسی پذیر

قابل انتقال: واگذاشتنی

قابل انجام: شدنی

قابل انحلال: بر چیدنی

قابل انحنا: خم پذیر

قابل انحناء: خم پذیر

قابل انطباق: همایند

قابل انعطاف: خم پذیر، خَم پذیر

قابل انعقاد: پیوند پذیر، بربستنی

قابل انعکاس: واگشتنی

قابل انقباض: فشردنی،ترنجیدنی

قابل انکسار: شکن پذیر

قابل به عرض: گفتنی

قابل بودن: شایسته بودن، سزاوار بودن

قابل پسند: پسندیدنی

قابل پیرایش: پیراییدنی

قابل پیش بینی: پیش بینی کردنی، پیش بینی شدنی

قابل تادیه: پرداختنی، باز دادنی

قابل تامل: درنگ کردنی

قابل تاویل: نابش پذیر

قابل تبدیل: دگرگونی پذیر

قابل تجربه: آزمودنی، آزمایش پذیر

قابل تجزیه: تکه تکه شدنی

قابل تحسین: ستودنی

قابل تحلیل: وارفتنی

قابل تردید: گمان پذیر

قابل تصعید: دودشدنی، بالا رفتنی

قابل تعلیم: آموزش پذیر

قابل تغییر: دگرگشتنی، دگرشدنی

قابل تفویض: سپردنی،

قابل تقدیر:ستایشی

قابل تقسیم: بخش شدنی

قابل تمسخر: دست انداختنی، خندیدنی

قابل تمیز: فرجام پذیر، بازشناختنی

قابل توجه: دیدنی، در خور نگرش، چشمگیر، تماشایی

قابل حل: برگشودنی

قابل حیات: ماندنی، زی پذیر

قابل خوردن: خوردنی، خوراکی 

قابل درک: دریافتنی

قابل دسترس: دست یافتنی

قابل ذکر: گفتنی، شایان یادآوری

قابل ذکر است: گفتنی است

قابل ذوب: گدازش پذیر، گداختنی

قابل رجوع: بازگشت دادنی

قابل رؤیت: بیناک

قابل زرع: کشت پذیر

قابل ستایش: ستودنی

قابل سرزنش: سرزنش کردنی

قابل شرب: آشامیدنی

قابل شما را ندارد: سزاوارتان نیست

قابل عرض: گفتنی

قابل فرجام: فرجام پذیر

قابل فرض: انگاشتی

قابل فسخ:گسستنی،گسست پذیر

قابل فهم: دریافتنی

قابل فیض: بهره پذیر

قابل قبول: پذیرفتنی، باورکردنی

قابل قسمت: بخش پذیر

قابل قیاس: سنجیدنی، سنجشپذیر

قابل کنترل: مهارشدنی

قابل مطالعه: خواندنی

قابل مطالعه نیست: خواندنی نیست

قابل مقایسه: سنجشپذیر

قابل مهار: مهارشدنی

قابلمه: کماجدان، دیگ خوراکپزی، دیگ، تابه، تابک، تابَک

قابله: ماما، زایمانگر

قابلیت: پذیرایی ( هد )، شایستگی، سزاواری، توانایی

قابلیت حرکت: جنبش پذیر

قابلیت داشتن: شایستگی داشتن، سزاواربودن

قابلیت قسمت: بخش پذیری

قاپزدن: کف زنی، ربودن

قاپو:در- دروازه

قاتق: ماست، خورش

قاتل: کشنده، کُشنده، جان ستان، آدمکش، آدم کش

قاتی: درهم-آمیخته

قاتی پاتی: درهم بر هم

قاتی شدن: درهم شدن-آمیختگی

قاجاریه: قاجاریان، قاجار

قاچ: شکاف، ترک، برشه، برش

قاچ خوردن: ترک برداشتن

قاچ دادن: برش دادن

قاچاق: نهانگاه-نهانی

قاچاق شدن:زیرجلی-نهانی- گریختن، دررفتن

قاچاقچی: گریزگر

قادر:نیرومند، شایسته، توانمند، توانا بودن، توانا، آماده

قادر به بودن: توان آن را داشتن که، توان را داشتن

قادر بودن: توانستن

قادر مطلق: خدای توانا

قادرند: میتوانند

قادسیه: کادوسی

قاراشمیش: درهم و برهم

قارچ: کفک

قاره: خشکیها، خشکسار، خُشکاد

قاری: خواننده

قاشق:کنچک، کمچه، کفچک، چُمچه

قاصد:نامه بر، چاپارگر، پیک

قاضی: داور، دادور، دادرس

قاطبه: همه، همگی

قاطر: استر

قاطع: بیچون و چرا، برنده، بر ا

قاطی کردن: درهم کردن، بهم زدن، آمیزه

قاعدگی: ورتکی، ماهانه، ماهانگی، دشتانی

قاعده:شیوه،هنجار،فردید،روند،روش،دستور،پایه، بنیاد،آیین

قاف: کاف

قافله: کاروان، رهنوردان

قافله زن: راهزن

قافله سالار: کاروان سالار، کاروان دار  ۱۸۱

قافیه: همآوا، رج، پساوند سروده، پَساوَند

قافیه را باختن: خود را لو دادن

قال: گفت-فرمود-

قال گذاشتن: چشم به راه گذاشتن

قالب: چارچوب، تن، پیکر -کالب

قالب تهی کردن: مردن، جان سپردن

قالب ریزی: کالب ریزی

قالب زدن: کالب سازی

قالب کردن: چپاندن، انداختن

قالپاق: کلاهک، زیورچرخ، خودک چرخ

قالتاق: پشت هم انداز

قالی: فرش، فَرش، بوپ، بوب

قالیچه: بوپک، بوبک

قامت: اندام

قاموس: واژه نامه، فرهنگ، روش، باور، اندیشه

قانع: سازگار، خشنود، خرسند، اندک خواه

قانون:کانون،فرسار،فردید، روش، دستور،دادیک،داد،دات،آیین،دادس تان

قانون دان: داتکدان، آسا دان

قانون شکن: آساشکن

قانونا: دادگرانه، آیینی

قانونگذار: آیین گذار

قانونی: دادگرانه، آسایی

قایق: ناوچه، کلک، کشتی، کرجی، بلم، بَلم

قایل: دربرگیرنده، دارنده، دارا

قایم: نهان، پنهان، ایستاده

قایم الزاویه: راست گوشه

قایم به ذات: خود استوار

قایم مقام: جانشین

قائل: دربرگیرنده، دارنده، دارا

قائم: ایستاده (ڀ)، نهان، پنهان

قائم الزاویه: راست گوشه

قائم بالذات:خودپاینده، خودپا- ایستابخود

قائم به ذات: خودپاینده، خودپایا، خود استوار

قائم مقام: جانشین

قبا: کپاه، جامه، توزی

قباء: کپاه، جامه

قباحت: زشتی، بیشرمی، بیآزرمی

قبال: برابر

قباله: پیوندنامه، بنچاک، بنچاغ

قبایل: دودمانها، تیره ها های، تیره

قبائل: ها تیره

قبح: زشتی، رسوایی، بدی

قبر: مزار، گور، آرامگاه

قبراق: گوبراک، چابک

قبرستان: گورستان

قبض:رسید،دریافت نامه،پرداخت نامه،برگه فروش، برگ

قبض انبار: رسید انبار

قبض روح: میراندن

قبض روح شدن: جان سپردن، جان باختن

قبل: پیشینه، پیشین، پیش

قبل از: فراتر از، پیش تر از، پیش از

قبلا: پیشتر، پیشاپیش، پیش از این، از پیش

قبلاً: پیشتر

قبله: نمازسوی، پرستش سو

قبلی: پیشین، پیشاپیش، پیش پیش: پیشترَه

قبور: ها مزارها، گورها، آرامگاه

قبول: پذیرایی ( هد )، پذیرفته شده، پذیرفتن، پذیرش،

پذیرایی، پذیرا، باور

قبول دار: پذیرا

قبول شدن: پذیرفته شدن

قبول کرد: پذیرفت

قبول کردن: تن در دادن، پذیرفتن،گردن گرفتن، 

قبول میکن: میپذیر

قبول نکردن: نپذیرفتن، سر باز زدن

قبولدار: پذیرا

قبولکننده: پذیرفتکار ( ه ب )، پذیرا ( ه ب ) ،

قبیح: نکوهیده، ناپسند، زشت  واژهنامه پارس ی سره

قبیله: کاروان، دودمان، دسته، تیره، تبار

قپان: کپان

قتل: کشتن، کشتار، خونریزی

قتل عام: همه کشی، کشتار همگانی، کشتار

قتل عمد: خواه کشی

قتل غیرعمد: ناخواه کشی

قتلگاه: کشتارگاه، خونریزگاه

قحط: نایابی، کمیابی، خشکسالی

قحط سالی: خشک سالی

قحطی: نایابی، کمیابی،خشکسالی

قد: یک دنده، لجباز، درازا

قد علم کردن: سربرافراشتن، سر برافراشتن

قداست: پاکی، پاکدامنی، پارسایی

قدح: ساتْگین ( ه ب )، سبو

قدحی: سبویی

قدر:گونه،توانمند، توانایی، پرزور،اندازه،ارزش،ارج

قدر شناسی:ارجشناسی

قدر عالی: والاجاه

قدر و قیمت: ارزشمندی

قدرت:تاوَست(د)یارایی،نیرو، زور،توانایی، توان،تاب

قدرت استنباط: تیز هوشی

قدرت بالقوه: توان نهفته آفریتاری

قدرت داشتن: یارستن، برتافتن

قدرت طلب: فزون خواه، جاه پرست

قدرتمند: نیرومند، توانمند، توانا، پرتوان

قدرتی: نیرویی

قدردان: سپاسدار

قدردانی: گرامیداشت، سپاسگزاری، سپاسداری، ارزش دانی

قدرشناس: سپاسگزار، سپاس گزارنده، ارزشناس

قدرشناسی: سپاسگزاری

قدرومرتبه: پایه ( ه ب ) ،

قدری: کمی، اندکی، اندازهای

قدس: ورجاوندی، پاکی، پارسایی، اشویی

قدغن: نبود، نبایستی، نبایست

قدم: گام، پای، پا

قدم اول: نخستین گام، گام نخست

قدم برداشتن: گام برداشتن، راه رفتن

قدم دوم: گام دوم

قدم زدن: گام زدن

قدم مبارک: نیک گام

قدم نهادن: راه زدن ( هد ) ،

قدما: گذشتگان، پیشینیان

قدمت: پایندگی ( هد )، کهنگی، دیرینه، دیرینگی، پیشینه

قدیم: گذشته، کهن، دیرین، دیرباز، پیشین، باستان

قدیم الایام: روزگار پیشین، پیشترها، از دیر باز

قدیمی: کهنه، کهن، دیرینه، دیرین، پارینه، باستانی

قدیمیان: گذشتگان، پیشینیان

قرار:هال،نهشت،نهش،شکیبایی،شکیب،دیدار،پیمان،آرامش،آرام

قرار باشد: بر این باشد

قرار بودن: آرام بودن

قرار دادن: نهادن، نِهیدن، گذاشتن

قرار گرفت: نهاده شد

قرار گرفتن: نهاده شدن، جا گرفتن، آسودن

قرار مجرمیت: دستور بزه رسی

قرار می داد: میان

قرار میداد: مینهاد

قرارتعقیب: دستور پیگرد

قرارداد: پیمان نامه، پیمان

قرارداد بستن: پیمان بستن

قراردادن: نهادن، نشاندن، گذاشتن

قرارگاه: جایگاه، پایگاه، آسایشگاه

قرارملاقات: زمان دیدار

قراضه: لَتُپاره،فرسوده،شکسته

قراول: نگهبان، دیدبان،پاسدار-

قراین: همانندها، نمونه ها ها، نشانه

قرائت: خوانش، خواندن

قرائن: همانندها، نمونه ها ها، نشانه

قربان: کرپان (معرب کرپان) ،

قربانی: کُرپان

قربانی کردن: سر بریدن

قربت: نزدیکی، خویشی

قرجک: گرچک

قرشدن: فرورفته، غرشدن، غُرشدن، آماسیده

قرص: گرده، گردک، گرد، استوار و راست

قرض: وام بی بهره، وام، بدهی، بدهکاری

قرض الحسنه: وامخواهی، وام بی بهره

قرض دادن: وام دادن

قرض کردن: وام گیری، وام خواهی

قرض و قوله: وام و خرده وام

قرعه: پشک، بخت

قرعه کشی: بخت آزمایی-بول گیری

قرعه کشیدن: پشک انداختن

قرق: بازداری

قرقروت: دوغآب خشک

قرمز: سرخ، سُرخ

قرمساق: هرزه، بدکاره

قرمه سبزی: خورش سبزی

قرن: سده، سد سال

قرنیز: رخبام

قرنیه: تخم چشم

قره قروت: سوچو، ترف

قرون: سدههای، سده ها

قرون معاصر: سدههای نزدیک

قرون وسطا: سدههای میانی

قرون وسطایی: میانگی، میانسدهای، میان سدهای

قرون وسطی: سدههای میانی

قریب: نزدیک به، نزدیک، خویشاوند،خویش،

قریب الوقوع: زود هنگام

قریبا: بزودی

قریحه: ویر، هوش، نهاد، اندریافت

قرین: یکسان، همانند، برابر

قرینه: همانندی،همال

قریه: روستا، دهکده

قزاق: سپاهی

قزل: سرخ

قزل آلا: سرخ ماهی

قزن قفلی: دکمه چفتی

قزوین: گاسپین، گاسپیان، کاسپین

قساوت: سیاه دلی، سنگدلی

قسط: مانده، راستکاری، داددهی، داد، بازپرداخت

قسط بندی: پرداخت بندی

قسطی: ماهانه، گاهانه، پسادست

قسم: مانند، گونه، سوگند، جور، جز، پاره، بخش

قسمت: بهر (ڀ)، سرنوشت، پاره، برخ، بخشش، بخش،بخت

قسمت دوم: بخش دوم

قسی القلب: سنگدل، سخت دل

قشر: لایه، گروه، رویه، پوشش، پوسته

قشری: واپسگرا، نادان، تهی مغز

قشلاق: گرمسیر، گرمسار، زمستانگاه

قشنگ: زیبا، خوشگل

قشون: سپاه، ارتش

قصاب: گوشتگر،گوشت فروش

قصابخانه: کشتارگاه

قصابی: گوشتگری

قصاص: کیفر، سزا،خون بخون، تاوان، پادافره

قصاید: سرودهها، چکامه ها ها، چامه

قصبه: شهرک، دهکده، دهستان

قصد: گرایش ( ه ب )، گرای، خواست، آهنگ، انگیزه، اندیشه

قصد داشتن: برآن بودن که، آهنگ را داشتن

قصد دارند: برآنند 

قصد داشتن: خواستن، برآن شدن، برآن بودن، آهنگ کردن

قصد کردن: یازِش-گرایش- دریازیدن،گراییدن گِرایَستن یازیدن، دریازیدن، آهنگ کردن

قصد کننده: یازنده

قصر: کوشک، کاخ

قصرشیرین: کاخ شیرین

قصه: ماجرا، سرگذشت، داستان، افسانه

قصه گو: داستانسرا

قصور: کوتاهی، فروگذاری، سستی

قصیده: سروده، چکامه، چامه

قضا: داوری کردن، بجای آوردن

قضا و قدر: سرنوشت، پیشامد، بخت

قضاء: داوری کردن، بجای آوردن

قضات: داوران، دادگران

قضاوت: داوری، دادوری، دادستانی کردن

قضاوت کردن: داوری کردن، داورزیدن

قضاوت کننده: داور

قضایا: ها رویدادها، رخدادها، داستان

قضایی: دادگستری، دادرسی

قضاییه: دادگستری

قضائیه: دادگستری

قضیه:مساله، گزاره، دستور، داستان، پیامد، پرونده، برآمد

قطار: کتار، ردیف، رده، تِرَن، پشت سر هم، آهن نورد

قطاع: بریدن، برش

قطاع الطریق: راهزنان، راهزن

قطب: نشین، نشیم، میخ، پیر

قطب نما: سونما، راستا نما

قطر: کلفتی، کرانه، ستبری، ستبر

قطره: چکیده، چکه، چِکه

قطره چکان: چکه چکان، چکانه، چکانند ه

قطع: گسستن، جداکردن، بریدن، برش

قطع درختان: بریدن درختان

قطع کردن: گسلاندن، رهاکردن، بریدن

قطعا: بیگمان

قطعاً: هر آینه، بیگمان

قطعنامه: پیمان نامه

قطعه: گزیده، تکه، تِکه، پاره، بریده، برش، بخش پارچَه

قطعه ساز: تکه ساز

قطعه قطعه: تکه تکه، پاره پاره

قطعی: سد درسد، پایانی،بیچون وچرا، بیبرو برگرد

قطور: غوس

قعر: ژرفا، ژرف، ته، بن

قفا: کام، دنبال، پشت سر، پس گردن، پس سر

قفس: کابوک، زندان، جای تنگ

قفسه: گنجه، دولاب

قفسه سینه: جناغ سینه

قفل: کوپل،کلیدانه،کلیدان،گره،کلون،کلان،چیلان،بند

قفل ساز: چیلانگر

ققنس: آتشافروز ( ه ب ) ،

قل خوردن: غلتیدن، غلت خوردن

قلاب: کجک، چنگک، چفت

قلاب سنگ: کلماسنگ، ف`خن

قلاده: یوغ، گِش، زنجیر، بند

قلاع: دژها

قلب: گِش، دل

قلب مصنوعی: دلواره

قلبا: از ته دل : از دل و جان

قلت: کمی، کمبود، کم شدن، کم بودن، اندکی

قلچماق:گردن کلفت،زورگو

قلدر:گردن کلفت، زورگو، خودسر

قلع: نابودی، سرنگونی، برکندن، ارزیز

قلع و قمع: کشت و کشتار، ریشه کنی، براندازی

قلعه: کلات (تازی شده کلات)دژ،درپُشت، دِژ،بارو

قلعه نظامی: دژ ارتشی، پادگان 

قلق: شیوه، خوی

قلقل: غلغل

قلاشی: میخوارگی

قلم:هخام، کلک، کالا، خودنویس، خودکار، خامه

قلماسنگ: کلاسنگ، فلاخن

قلمرو: گستره، فرمانرو

قلمه: نهالچه، نهال، شاخچه

قلنبه: ورآمده، کلنبه، کُلنبه، برجسته

قلندر: ولنگار، کلندر

قله: نوک، نک، چیکات، چگات، چکاذ، چکاد، چکات، برشنا

قلوب: ها دل

قلوه: کلوه

قلیان: نارگیله

قلیل: ناچیز، کم، اندک شمار، اندک

قلیه: بریانی

قم: گومس، گم

قمار: منگیا، منگ، مَنگ

قماش: رخت، پارچه، بافت

قمر: ماهشید، ماه

قمرمصنوعی: ماهواره

قمری: ماهی، ماهشیدی

قمقمه: غمغمه

قمه: شمشیر کوتاه، دشنه

قنات: کهریز، کاریز

قناری: بلبل زرد

قناعت: بسندگی

قناعت کردن: بسنده کردن

قند:کند،غند،شیرینی،شکربسته

قنداق: دسته تفنگ-کوندک(کنده کوچک)

قندیل: کندیل(تازی شدهٔ کندیله پارسی،چراغ واره، 

قنوات: کاریزها

قه وثی: گروی، گروگان

قهر:کین،سختی، روگردانی، درشتی،خشمگینی،خشم، پرخاش

قهر آمیز:سخت رویانه،درشتانه،درشت رویانه، خشونت آمیز،خشمگینانه،پرخاشگرانه

قهراً: به زور

قهرکردن: روی برگرداندن، دل گران داشتن، برآشفتگی

قهرمان: کهرمان، کُهرمان، پهلوان

قهقرا: واپسگرا، فرود، فروآمدن، پسگردی، پسرو، پایین، افت

قهقرایی: فرودی، اُفتکننده، اُفتکنان

قهوه: کهوه، بَنَک

قو: غو

قوّت: نیرو ( هد ) ،

قوا: ها نیروها، توانایی

قواء: نیروها، توانایی ها

قوام: پایداری، استواری

قوام آمدن: گرفتن

قوام گرفتن: سامان گرفتن

قوانین: آساها

قوای: نیروهای

قوت: نیرومندی، نیرو، خورش، خوراک، توان

قوت بدنی: نیروی تن

قوت دادن: به برگ داشتن ( هد ) ،

قوت قلب: پردلی

قوت گرفتن: نیروگرفتن

قوچ: وران، غوچ، راک

قورباغه: وزغ، غوک

قورت دادن: فروبردن

قوری: غوری

قوز: گوژ 

قوزغوزک: برآمدگی

قوس: کمانه ( ه ب )، کمان، کژواره

قوس و غزح: رنگین کمان

قوس و قزح: تیراژه ( ه ب )، رنگین کمان

قوس وقزح: تیراژه ( ه ب ) ،

قوش: باز شکاری

قوطی: توبک، تبنگو

قول: گفته، گفتار، گفت، فرمایش، سخن، زبان، پیمان

قول دادن: سوگند خوردن، پیمان بستن

قول گرفتن: پیمان گرفتن

قول نامه: پیمان نامه

قول و قرار: پیمان

قوم: دودمان، خویش، خاندان، تیره، تبار

قومی: شهروندی

قومیت: تبارمندی

قومیت گرایی: تبارگرایی

قوه: نیروبخش، نیرو، توان

قوه اجراییه: نیروی کشورداری، نیروی فرمانروایی، دادکاری

قوه اجرائیه: نیروی کشورداری، نیروی فرمانروایی، دادکاری

قوه ادراک: نیروی دریافت

قوه جاذبه: نیروی کشش، نیروی، گرانش

قوه قضاییه: نیروی دادگستری، دیوان دادگستری، دادرسی

قوه قضائیه: نیروی دادگستری، دیوان دادگستری، دادرسی

قوه مخیله: نیروی اندیشه وپندار

قوه مقننه: نیروی آیینگذاری، دیوان آیین گذاری

قوه ممیزه: نیروی بازشناخت

قوی: نیرومند زورمند،توانمند،توانا، پایدار

قوی پنجه: زورمند، توانمند

 قوه جاذبه: نیروی آهنجا

قی: برگرداندن، بالا آوردن

قیم: استوار

قیاس:برآورد،برابریابی،وراندازی،هم سنجی،فراسنجی،سنجش،

قیاس به نفس: باخود برابری، باخود-خودپنداری

قیاس کردن:سنجیدن، برآورد، برابرکردن قیاس مع الفارق:سنجش دیگر

قیافه: ریخت، رو، رخساره، رخسار، رخ، چهره، چهر

قیام: شوریدن، شورش، خیزش، خیرش

قیام کردن: برخاستن، بر خاستن

قیامت: هنگامه، روز واپسین، روز بازپسین، رستاخیز

قیامت کردن: هنگامه کردن

قیچی: کاز، دوکارد، بُرِشگر

قیچی سلمانی: موچینه

قید:سانواژه،بندواژه، بندوَری،بند، بست

قید و بند: بند و زندان

قیر: گَژف، گَجشف، زفت

قیف: تگاو، بتو

قیل: گفتگو، گفتار

قیل و قال: هیاهو، هنگامه، داد و فریاد، جیغ و داد

قیم: سرپرست،استور

قیمت: نرخ، بها، اهمیت، ارزش، ار ج

قیمتی: پربها ( ه ب )، بهاور گرانمایه، گرانبها،گران سنگ،پر بها،با ارزش،ارزنده

قیمه: گوشت ریزه، کوفته ریزه

قیمه قیمه: ریزریز

قیمه قیمه کردن: خوردکردن

قیمومت: سرپرستی

قیمومت داشتن: سرپرستی کردن

قیومیت: سرپرستی

کلیک کنید:  بخش اول در اینجا

کلیک کنید:  بخش سوم در اینجا

ارگ ایران   http://arqir.com

 

کلیک کنید:  تماس و پرسش و نظر http://arqir.com/101-2