انوش راوید

انوش راوید

مطالب و مقالات از وبسایت ارگ ایران www.arq.ir
انوش راوید

انوش راوید

مطالب و مقالات از وبسایت ارگ ایران www.arq.ir

کتاب سرمایه کارل مارکس فصل ۱

کتاب سرمایه کارل مارکس فصل ۱

کلیک کنید: نقد و بررسی و فهرست کتاب سرمایه کارل مارکس

کالا

۱ - دو مؤلفه کالا:  ارزش استفاده‌‌ و ارزش (جوهر ارزش، جوهر ارزش)

ثروت جوامعى که شیوه تولید کاپیتالیستی در آنها حکمفرماست خود را بصورت «کوهی از کالا 1»۱ نشان مى‌دهد. پس باید تحقیق‌ خود را از تحلیل کالا، یعنی شکلی که هر تک عنصر این ثروت در آن ظاهر می‌شود، آغاز کنیم.

کالا در وهله اول چیزی است که وجود عینى ملموس دارد،2  یک شئ است٬  شیئی که با خواص خود نوعى نیاز انسانی را برآورده مى‌کند. ماهیت این نیاز، اینکه آیا مثلا از شکم برخاسته یا مخیله، تغییری در این واقعیت نمى‌دهد.۲ همچنین در اینجا اهمیتى ندارد که این چیز نیاز انسان را به چه نحو برآورده مى‌کند؛ بنحو مستقیم و بمنزله وسیله زندگی،3 یعنى شیئ مصرفی‌، و یا بنحو غیرمستقیم و بمنزله وسیله تولید.

هر چیز مفید، مانند آهن، کاغذ و غیره را مى‌توان از دو لحاظ در نظر گرفت: کیفیت و کمیت. هر چیز مفید خواص گوناگونى در بر دارد، و بنابراین بطرق گوناگونى مى‌تواند مفید واقع شود. کشف این طرق، و لذا کشف خواص گوناگون اشیا، کار تاریخ است.۳ ابداع مقیاس‌های اجتماعات مقبول برای سنجش کمیت این اشیا نیز چنین است. تنوع این مقیاس‌ها بعضا ناشى از تنوع طبیعت اشیای مورد سنجش است و بعضا حاصل قرارداد.

فایدۀ هر چیز آنرا مبدل به یک ارزش‌استفاده [یعنی یک شیئ دارای فایده] مى‌‌‌کند.۴ اما این فایده میان زمین و آسمان معلق نیست؛ قائم به خواص مادی کالاست و موجودیتى جدا از آنها ندارد. پس ارزش استفاده‌ای‌‌ [به اختصار ارزش استفاده] یا فایدۀ کالائى مانند آهن، غله و یا الماس، چیزی جدا از خود وجود مادی آن نیست. این خاصیت کالا ربطی به مقدار کاری که انسان باید صرف منطبق ساختن کیفیات مفید آن بر نیازهای خود کند ندارد. در این کتاب هر گاه از کالائى بمنزله ارزش‌‌استفاده نام می‌بریم همواره [، حتی بدون آنکه ذکر کنیم،] فرض‌‌‌ بر اینست که با مقدار معینى از آن، مثلا تعداد معینى دوجین ساعت، تعداد معینى متر پارچه و تعداد معینى تن آهن سر و کار داریم. ارزش استفادۀ‌ کالاها خود موضوع رشته خاصى از دانش را تشکیل مى‌دهد، و آن شناخت تجاری از کالاهاست.۵ارزش استفادۀ‌ هر چیز تنها در استفاده یا مصرف آن چیز تحقق [یعنی واقعیت عینی] می‌‌‌‌یابد. شکل اجتماعى ثروت هر چه باشد، محتوای مادی آن را همواره ارزش‌‌استفاده‌ تشکیل مى‌‌‌‌‌‌دهد. در شکل اجتماعى مورد بررسى ما در این کتاب [، یعنى سرمایه‌داری،] ارزش‌استفاده‌ها در عین حال محمل [یا ظرف] مادی ارزش مبادله‌ای‌‌ نیز هستند.

ارزش مبادله‌ای‌‌ [یا به اختصار ارزش مبادله] در بدو امر خود را بصورت آن رابطه کمّى، یا نسبتى، نشان می‌دهد که بر حسب آن یک نوع ارزش‌استفاده با نوع دیگری ارزش‌استفاده مبادله مى‌شود.۶ این نسبت با زمان و مکان مدام تغییر مى‌‌‌یابد. پس ظاهرا چنین می‌نماید که ارزش مبادله‌ چیزی تصادفى و بالکل نسبى است، و لذا چنین می‌نماید که چیزی بنام «ارزش ذاتی»  (valeur intrinsèque)، بمعنای ارزش مبادله‌ای که در سرشت کالا نهفته و جزء لاینفک وجود آن باشد، یک لفظ اساسا متناقض است.۷  موضوع را دقیق‌تر بررسى کنیم.

کالای معینى، مثلا ۱ تن گندم، با x قوطی واکس کفش، y کیلو ابریشم، z گرم طلا، و قس علیهذا، مبادله مى‌شود. بعبارت دیگر ۱ تن گندم با کالاهای دیگر به نسبت‌های بس گوناگون مبادله مى‌شود. پس گندم بجای یک ارزش مبادله‌‌، ارزش مبادله‌‌های بسیار دارد. اما x  قوطی واکس، y کیلو ابریشم، z گرم طلا و الى آخر، هر یک نماینده ارزش مبادلۀ ۱ تن گندم‌اند. بنابراین x قوطى واکس، y کیلو ابریشم، z گرم طلا و الى آخر، بمنزله ارزش‌مبادله [یا شیئ دارای ارزش مبادله‌ای]، باید بتوانند جانشین یکدیگر شوند، یعنى از یک مقدار باشند. از اینجا چنین نتیجه مى‌‌‌شود که، اولا، ارزش مبادله‌‌های گوناگون و معتبر یک کالای معین بیانگر وجود یک یکسانی [یا علی‌السویگی]‌‌اند؛ و ثانیا، ارزش مبادله بطور کلی نمى‌تواند چیزی جز نحوه ابراز[mode of expression] یا «شکل ظهور»4محتوائى متمایز از خود آن باشد.

حال دو کالا، مثلا غله و آهن را در نظر بگیریم. نسبت مبادله‌ای آنها هر چه باشد همواره مى‌توان آنرا با یک تساوی نشان داد که در آن مقدار معینى غله معادل مقداری آهن قرار گرفته است. بعنوان مثال: x تن آهن= ۱ تن غله.5 این تساوی چه را مى‌رساند؟ این را مى‌رساند که عنصر مشترکی به مقدار مساوی در این دو چیز مختلف، در ۱ تن غله و در x تن آهن، وجود دارد. پس هر دو یکسان با چیز ثالثى هستند که فى نفسه نه این یکى است و نه آن دیگری. بنابراین هر یک از آنها را، بمنزله ارزش‌مبادله، ‌‌باید بتوان به این چیز ثالث تحویل کرد.

یک مثال ساده هندسى موضوع را روشن مى‌کند. مى‌دانیم که برای تعیین و مقایسه مساحات چند ضلعى‌های نامنتظم باید آنها را به تعدادی مثلث تقسیم کرد. اما مساحت مثلث سپس به عبارتى تبدیل و تحویل مى‌شود که دیگر هیچ ربطى به هیئت ظاهری خود آن ندارد: قاعده ضرب‌ در نصف ارتفاع. بر همین قیاس، ارزش مبادلۀ‌ کالاها را نیز باید بتوان به عنصری مشترک، که کالاهای مختلف صرفا نماینده مقدار کمتر یا بیشتری از آنند، تحویل کرد.

این عنصر مشترک [یا وجه اشتراک] نمى‌تواند یکى از خواص هندسى، فیزیکى، شیمیائى، و یا از دیگر خواص طبیعى کالاها باشد. این گونه خواص تنها تا آنجا مطرحند که کالاها را مبدل به اشیای مفید، مبدل به ارزش‌استفاده‌، مى‌کنند. اما واضح است که خصلت مشخصه رابطۀ مبادله‌ای کالاها دقیقا منتزع بودنش از ارزش استفادۀ کالاهاست. بعبارت دیگر در رابطۀ مبادله ارزش‌استفاده‌ها همه هم‌ارزند، تنها به این شرط که از هر یک به مقدار مقتضى اختیار شود؛ یا بقول آشنای دیرینه‌مان باربون: «ارزش که یکى شد اجناس را بر یکدگر برتری نیست. میان چیزهائى که از ارزش مساوی برخوردارند تفاوت یا تمایزی وجود ندارد … صد پوند استرلینگ سرب یا آهن همانقدر ارزش دارد که صد پوند استرلینگ طلا یا نقره».۸

کالاها، بمنزله ارزش‌‌‌استفاده،‌ بیش از هر چیز در کیفیت متفاوتند، حال آنکه بعنوان ارزش‌‌‌مبادله‌ تنها مى‌توانند در کمیت متفاوت باشند، و لذا به این عنوان حاوی سر سوزنى ارزش استفاده‌ هم نیستند. بنابراین اگر ارزش استفادۀ کالاها را کنار بگذاریم تنها یک خصوصیت مشترک برای آنها باقى مى‌ماند؛ اینکه همگى محصول کارند. اما با این عمل حتى محصول کار [که شیئ عینى ملموسى است] در دست ما دگرگون مى‌شود. اگر از محصول کار ارزش استفادۀ آنرا منتزع کنیم، اجزای مادی و صوری که آن را تبدیل به ارزش‌استفاده مى‌کنند نیز منتزع می‌شوند. و آنگاه محصول کار دیگر میز، خانه، نخ، و یا فلان چیز مفید دیگر نخواهد بود؛ زیرا همه کیفیات محسوس آن زائل می‌شود.6 این کالا دیگر محصول کار نجار، بنا، ریسنده و یا هیچ نوع کار معین تولیدی دیگری هم نیست. خصلت مفید بودن محصولات کار که زائل شد، خصلت مفید بودن انواع مختلف کاری که در آنها تجسم یافته است نیز زائل مى‌شود، و این بنوبه خود زائل شدن اشکال مشخص7 و متنوع کار را بدنبال دارد. این اشکال مختلف کار را دیگر نمى‌توان از یکدیگر تمیز داد، زیرا همه به یک نوع کار، به کار مجرد [یا انتزاعی] انسانى، تحویل شده‌اند.

حال اگر در آنچه به این ترتیب از محصولات کار بر جای مى‌ماند دقیق شویم خواهیم دید که از هر یک چیزی جز عینیتى شبح‌گون و همسان با سایرین بر جای نمانده است. این بقایا دیگر چیزی جز کمیت‌هائى از کار انعقاد یافته8 و نامتمایز انسانى، یعنى قوه کار9 انسانىِ صرف شده قطع نظر از شکل صرف آن، نیستند. کل آنچه این اشیا اکنون بما بازمى‌گویند اینست که در تولیدشان قوه کار انسانى صرف شده، یا کار انسانى در آنها انباشته است. این اشیا بمنزله تبلورات این جوهر اجتماعى و مشترک در همه آنها ارزش، یا ارزش - کالا،10 هستند.

کالاها وقتى در رابطۀ مبادله قرار مى‌گیرند ارزش مبادله‌‌‌‌‌شان، چنان که دیدیم، بصورت چیزی کاملا مستقل از ارزش استفاده‌‌‌شان ظاهر می‌شود. پس واقعا اگر ارزش استفادۀ‌ محصولات کار را از آنها منتزع کنیم به ارزش آنها، به تعریفى که هم اینک بدست دادیم، مى‌رسیم. لذا آن عنصر مشترک [یا وجه اشتراک] ى که در رابطۀ مبادله خود را بشکل نسبت مبادله‌ای یا ارزش مبادلۀ‌ کالاها نشان می‌دهد، ارزش آنهاست. ادامه این سیر تحقیق ما را به ارزش مبادله بمنزله نحوه ابراز [یا نمود] ارزش، یا شکلی که ارزش ضرورتا باید در آن ظاهر شود،11 باز خواهد رساند. اما عجالتا باید ارزش را مستقل از این شکل ظهور آن بررسى کنیم.

بنا بر آنچه تاکنون گفتیم یک ارزش‌استفاده ، یا شیئ مفید، تنها به این علت ارزش دارد که کار مجرد انسانى در آن شیئیت یا مادیت یافته است. اما مقدار این ارزش را با چه میزانى باید سنجید؟ با کمیت آن «جوهر ارزش‌آفرین»، یعنى کاری، که در آن شئ جای گزیده است. این کمیت نیز با استمرار زمانیش، یعنى مدت کار، و مدت کار نیز بنوبه خود با مقیاسات خاص ساعت، روز و امثالهم سنجیده مى‌شود.12

حال شاید این تصور پیش آید که اگر ارزش کالا را مقدار کار مصروف در تولید آن تعیین مى‌کند، پس هر چه کارگر تولید‌کننده‌اش ناشى‌تر یا تنبل‌تر باشد ارزش کالا بیشتر مى‌شود، زیرا کارگر برای تولید آن به وقت بیشتری نیاز دارد. اما کاری که جوهر ارزش را تشکیل مى‌دهد کار برابر انسانى، یعنى صرف قوه کار یکسان انسانى است. قوه کار کل جامعه، که در ارزش کل کالاهای تولید شده توسط آن جامعه نمود مى‌یابد، با آنکه متشکل از آحاد مجزا و بیشمار قوه کار است، در اینجا کل کاملا همگنی از قوه کار انسانى بحساب مى‌آید. هر یک از آحاد این تودۀ قوه کار انسانی با دیگری یکسان است، تنها به این شرط که از خصلت یک واحد متوسط اجتماعى قوه کار برخوردار باشد و بدینسان عمل کند، یعنى برای تولید یک کالا به مدت کاری بیش از آنچه بطور متوسط، بعبارت دیگر بطور اجتماعى، لازم است، نیاز نداشته باشد. مدت کار لازم اجتماعى مدت کاری است که تحت شرایط متعارف تولید در هر جامعه معین، و با درجه متوسط مهارت و فشردگىِِ معمول کار13 در آن جامعه، برای تولید هر ارزش‌استفاده لازم است. بعنوان مثال، در انگلستان معمول شدن دستگاه بافندگى مکانیزه که با قوه بخار کار می‌کند کار لازم برای تبدیل مقدار معینى نخ به پارچه را یحتمل به نصف کاهش داد. بافنده انگلیسى که با دستگاه بافندگى دستى پارچه مى‌بافت برای انجام آن کار هنوز به همان مدت کار سابق نیاز داشت، اما محصول یک ساعت کار او اکنون دیگر نماینده تنها نیم‌ساعت کار اجتماعى بود، و در نتیجه به نصف ارزش قبلى خود نزول کرد.

بنابراین آنچه مقدار ارزش هر ارزش‌استفاده را تعیین مى‌کند فقط و فقط مقدار کار یا مدت کار لازم اجتماعى برای تولید آنست.۹ هر تک14 کالا در اینجا صرفا نمونه متوسط نوع خود بحساب مى‌آید.۱۰لذا کالاهائى که حاوی مقادیر برابر کار باشند، یعنى بتوانند در مدت زمان برابر تولید شوند، دارای ارزش برابرند. نسبت ارزش یک کالا به ارزش هر کالای دیگر مثل نسبت مدت کار لازم برای تولید آنست به مدت کار لازم برای تولید کالای دیگر. «کالاها، بمنزله ارزش‌مبادله، چیزی جز کمیت‌های معینى از مدت کار انعقاد یافته  نیستند».۱۱

بنابراین اگر مدت کار لازم برای تولید کالائى ثابت بماند ارزش آن نیز ثابت خواهد ماند. اما این مدت با هر تغییری در بارآوری کار15 تغییر مى‌‌‌‌کند. بارآوری کار به عوامل و شرایط متنوع و متعددی بستگی دارد. درجه متوسط مهارت کارگران، سطح پیشرفت علم و کاربرد فنى آن، سازمان اجتماعى پروسه تولید، کارآئى وسایل تولید و وسعت دامنۀ استفاده از آنها، و شرایط طبیعى، از جمله این عوامل و شرایطند. بعنوان مثال، مقدار معینى کار در فصل مساعد در ٨ تن و در فصل نامساعد در ۴ تن غله تجسم مى‌یابد. مقدار معینى کار در معادن غنى فلز بیشتری بدست مى‌دهد تا در معادن فقیر. وجود الماس در سطح زمین اتفاق بسیار نادری است، و لذا اکتشاف و استخراج آن بطور متوسط کار بسیار زیادی مى‌برد. بنابراین حجم کمى از آن نماینده کار زیادی است. ویلیام ژاکوب اظهار تردید می‌کند که طلا هرگز ارزش خود را بتمامی دریافت داشته باشد. این نکته در مورد الماس بمراتب بیشتر صدق مى‌کند. بنا بر آمار ارائه شده توسط اِشوِِگِه [Ecshwege] تولید کل معادن الماس برزیل در طول هشتاد سال منتهى به ۱۸۲۳ هنوز بپای قیمت محصول متوسط یک سال و نیم مزارع شکر و قهوۀ این کشور نمى‌رسیده؛ با آنکه این مقدار الماس مستلزم صرف کار بسیار بیشتر و بنابراین نماینده ارزش بیشتری بوده است. علت اینست که با کشف معادن غنى‌تر مقدار ثابتی کار در الماس بیشتری تجسم مى‌یافته، و در نتیجه ارزش آن نزول مى‌کرده است. اگر انسان موفق مى‌شد بدون صرف کار چندانى کربن را به الماس تبدیل کند ارزش آن ممکن بود از ارزش خشت پائین‌تر بیاید. بطور کلى مى‌توان چنین گفت که هر چه بارآوری کار بالاتر باشد مدت کار لازم برای تولید یک کالا کمتر، حجم کار متبلور در آن کمتر، و ارزش آن کمتر است. برعکس، هر چه بارآوری کار پائین‌تر باشد مدت کار لازم برای تولید یک کالا بیشتر، و ارزش آن بیشتر است. بنابراین ارزش هر کالا به نسبت مستقیم کمیت کار مادیت یافته در آن و به نسبت معکوس بارآوری آن کار تغییر مى‌کند. (اکنون جوهر ارزش را مى‌شناسیم؛ کار است. مى‌دانیم میزان سنجش آن چیست؛ مدت کار است. مى‌ماند شکلى که ارزش را تبدیل به ارزش مبادله‌ می‌کند؛ که باید تحلیل شود. اما پیش ازآن لازم است وجوه مشخصه‌‌ای را که تاکنون تمیز داده‌ایم قدری مشروح‌تر سازیم ).16

شیئی مى‌تواند ارزش‌استفاده باشد بی آنکه ارزش باشد. این وقتى است که آن شیئ مستقیما و بدون وساطت کار بحال انسان مفید واقع شود. هوا، زمین بکر، چراگاه‌های طبیعى، جنگل‌های طبیعى و امثالهم از این زمره‌‌اند. شیئی مى‌تواند هم مفید باشد و هم محصول کار انسانی، بی آنکه کالا باشد. کسى که نیاز شخصى خود را با محصول کار خود برآورده مى‌کند یقینا ارزش‌استفاده‌ تولید مى‌کند، اما کالا تولید نمى‌کند. برای تولید این دومى لازم است شخص نه تنها ارزش‌استفاده‌ بلکه ارزش‌استفاده برای دیگری، ارزش‌استفاده اجتماعى، تولید کند. (و باز نه صرفا برای دیگری. رعیت قرون وسطى بهره مالکانۀ ارباب فئودال و عشریۀ سهم کشیش را بصورت غله تولید مى‌کرد. اما نه غلۀ بهره مالکانه و نه غلۀ عشریه هیچیک به این علت که برای دیگری تولید شده بود کالا نمى‌شد. برای کالا شدن، محصول باید بواسطه [یا بوساطت] عمل مبادله به شخص دیگری که آنرا بمنزله ارزش‌استفاده بخدمت مى‌گیرد منتقل شود.)17 و بالاخره، هیچ چیز نمى‌تواند ارزش باشد بی آنکه چیز مفیدی باشد. اگر چیزی بیفایده شد کار جایگزین در آن نیز بیفایده است. چنین کاری کار محسوب نمى‌شود، و بنابراین ارزشى هم نمى‌آفریند.

ادامه...

 


1 immense accumulation of commodities =ungeheure Warensammlung  -  پشتۀ پهناور [یا بیکران] ی از کالا.

2 در اصل: «کالا در وهله اول شیئى خارجى است…». بعبارت دیگر شیئى است که باصطلاح «وجود خارجى دارد». مارکس بحث موجزی درباره «جلوه‌های سرمایه‌داری در عرصه تولید غیرمادی» در تئوری‌های ارزش اضافه، جزء ۱، انگلیسی، ص۴۱۳-۴۱۰، ارائه داده است. 

3  Lebensmittel- خواربار؛ آذوقه. در این کتاب معنای تحت‌اللفظی آن یعنی «وسیله زندگی» مورد نظر است.

4 Erscheinungsform= form of appearance  - این اصطلاح تنها در اصل آلمانی کتاب در گیومه آمده است. در زبان آلمانی میان  Erscheinung  و  Scheinung، با آنکه هر دو دلالت بر تظاهر خارجی چیزها دارند، تفاوت زیادی هست. Erscheinung ، بعلت پیشوند Er  که مفهوم «از درون» را افاده می‌کند، به تبیین فلسفی تظاهر تمام و کمال «جوهر» است و چیزی را پنهان نمی‌دارد؛ در مقابل مثلا «صورت ظاهری» بمعنای جلوۀ غیر قابل اتکای هر چیز. لذا مضمون بحث خود در اینجا چنین توجه‌دادنی به اختلاف دو معنا را از جانب مارکس اقتضا می‌کند. اما، علاوه بر آن، در میان فلاسفه بویژه هگل از چند لحاظ میان این دو تمیز می‌گذارد. مهم‌تر از همه آنکه نزد او «شکل ظهور» بدوا نه در تقابل با جوهر بلکه در تقابل با «مفهوم» هگلی (یا، مسامحتا، «مثال» افلاطونی) هر چیز معنا می‌یابد، بعبارت دیگر در وهله اول دلالت بر تظاهر خارجی یا تجسم عینی «مفهوم» دارد. لذا می‌توان گمان داشت که مارکس در اینجا اولین «مغازله»‌اش با «شیوه بیان خاص» هگل، را در گیومه آورده است. در این صورت «شکل ظهور محتوائی متمایز از خود آن» در اینجا معنای «تجسم عینی مفهومی متمایز از خود آن» را پیدا می‌کند. همچنین رجوع کنید به فصل ۳٬ اینجا.

5 خوانندگان را توجه می‌دهیم که همه تساوی‌ها و عبارات ریاضی، خواه آنها که مانند عبارت بالا در لابلای کلمات آمده‌اند و خواه آنها که در سطور مجزا خواهند آمد، باید از چپ به راست خوانده شوند.

6 در ترجمه انگلس: «…وجودش بمنزله یک شیئ مادی از نظر محو مى‌شود» (ص۴۵).

7 konkret = concrete - مشخص و معین؛ (به اختصار و در مقابل «مجرد») مشخص؛ کُنکِرِِت

8 کار«انعقاد یافته» یا « منعقد» (به قیاس خون انعقاد یافته یا منعقد) اصطلاح خاص مارکس است برای کاری که در وجود محصولش مادیت یا شیئیت یافته است، در مقابل حالت سیال یا جاری کار. معنا و اهمیت این تمایز را مارکس جلوتر روشن می‌کند.

9 Arbeitskraft = labour-power  - قوه کار؛ توان کار؛ capacity to work - ظرفیت کار کردن (Pons Dictionary)

10  Warenwert = commodity-value - ارزش - کالا، یا ارزش کالائی. منظور ارزشی است که در قالب کالائی بعنوان ظرف یا محمل خود وجود دارد.

11 در اصل: «… نحوه ابراز، یا شکل ظهور ضروری ارزش،…».

12 «کار حرکت است، و لذا زمان میزان سنجش طبیعی آن را تشکیل می‌دهد» ( مارکس، گروندریسه، ص۲۰۵).

13  Intensität der Arbeit = intensity of labour- فشردگی (در مقابل گستردگی، یا طول مدت) کار

14 einzeln = individual -  فرد (در مقابل نوع)؛ چنان که در همین جمله می‌بینیم، یا وقتی که می‌گوئیم «افراد نوع بشر»؛ یا وقتی که مارکس جلوتر می‌گوید «افراد سرمایه‌دار» و منظورش این یا آن «فرد» سرمایه‌دار است، در مقابل «طبقه» سرمایه‌دار (در ادامه همین جمله نیز کلمه Art آلمانی به معنی «نوع» در ترجمه انگلس به  class انگلیسی به معنی طبقه یا رده برگردانده شده)؛ یا می‌گوید «فرد» ماشین و منظورش یک تک ماشین است، در مقابل سیستم تولید ماشینی در کارخانه، و غیره. ما «فرد» را در تقریبا تمامی این گونه موارد به «تک» (تک کالا، تک سرمایه‌دار، تک ماشین، و غیره) برگردانده‌ایم.

15 productivity of labour =Produktivkraft der Arbeit  -  بارآوری کار

16 این پرانتز تنها در نشر اول کتاب آمده است - ف.

17 (زیرنویس افزوده انگلس بر نشر چهارم آلمانى:) من این پرانتز را به این دلیل در اینجا اضافه کرده‌ام که در نبودش این سوء‌تعبیر بکرات پیش آمده است که گویا مارکس هر محصولى را که بوسیله کسى غیر از تولیدکننده‌اش بمصرف برسد کالا مى‌داند.


٢- ماهیت دوگانه کار متجسم در کالا

 

کالا در بدو امر بصورت شیئى با ماهیت دوگانه بر ما ظاهر شد - شیئى که هم ارزش استفاده‌ دارد و هم ارزش مبادله‌‌. پس از آن دیدیم که کار نیز مانند کالا ماهیتی دوگانه دارد، به این معنا که وقتى نمود خود را در ارزش بازمى‌یابد خصوصیاتى دارد که با خصوصیات آن بمنزله آفرینندۀ ارزش ‌استفاده متفاوت است. من نخستین کسى بودم که این ماهیت دوگانۀ کارِِ جایگزین در کالا را متذکر شدم و به بررسى نقادانه آن پرداختم.۱۲ از آنجا که درک این ماهیت دوگانه در فهم اقتصاد سیاسى اهمیت اساسى دارد نیازمند تشریح دقیق‌تر است.

دو کالا، مثلا ۱ کت و ۱۰ متر کتان را در نظر بگیریم و فرض کنیم که ارزش کت دو برابر کتان باشد، چنانکه اگر w = ١٠ متر کتان است، w ٢= ١ کت باشد.

کت ارزش‌استفاده‌ای است که نیاز خاصى را برآورده مى‌کند. ایجاد آن مستلزم نوع خاصى از فعالیت تولیدی است. این فعالیت با هدف، شیوه، موضوع،1 وسایل و نتیجه‌اش مشخص مى‌شود. ما کاری را که فایده‌اش در ارزش استفادۀ‌ محصول آن، بعبارت دیگر در اینکه محصولش یک ارزش‌استفاده [یا یک شیئی مفید] است، نمود مى‌یابد، به اختصار «کار فایده‌بخش»2 مى‌نامیم. در این زمینه آنچه مورد نظر ماست صرفا اثر مفید آن کار است.

همانطور که کت و کتان ارزش‌استفاده‌های کیفا متفاوتى هستند، اشکال مختلف کاری که آنها را تولید مى‌کنند یعنى خیاطى و نساجى نیز از لحاظ کیفى متفاوتند. اگر این ارزش‌استفاده‌ها کیفا متفاوت و لذا محصول اشکال متفاوت کار فایده‌بخش نبودند، بهیچوجه قابلیت آنرا نداشتند که بمنزله کالا در مقابل یکدیگر ظاهر شوند. کت نمى‌تواند با کت مبادله شود. یک ارزش‌استفاده نمى‌تواند با ارزش‌استفاده دیگری از همان نوع مبادله شود.

مجموعۀ ارزش‌‌استفاده‌ها، یا شیئ ‌- کالاهای ناهمگون، بازتاب مجموعه‌‌ای بهمان درجه ناهمگون از اشکال مختلف کار فایده‌بخش است که از لحاظ رسته، جنس، نوع و گونه3 با یکدیگر متفاوتند. این مجموعه، در یک کلام، بازتاب تقسیم کاری اجتماعى است. این تقسیم کار شرط لازم تولید کالاست، اما عکس آن صادق نیست؛ تولید کالا شرط لازم تقسیم کار اجتماعى نیست. در جوامع اشتراکی اولیه هندیان کار بطور اجتماعى تقسیم شده است بدون آنکه تولیدات آنها به این دلیل کالا شود. یا چرا راه دور برویم؛ تقسیم کار موجود در کارخانه‌ها را در نظر بگیریم. در هر کارخانه کار بطور سیستماتیک [یعنی با نظم و قاعده] تقسیم شده است. اما این تقسیم کار را کارگران از طریق مبادله تولیدات فردی خود بوجود نیاورده‌اند. تنها چیزهائى مى‌توانند بمنزله کالا در مقابل هم ظاهر شوند که محصول کارهای خصوصى مختلفى باشند که مستقل از یکدیگر انجام گرفته‌اند.

خلاصه کنیم: آنچه ارزش استفادۀ هر کالا در بر دارد کار فایده‌بخش، یعنى نوع معینى از فعالیت تولیدی است که با هدف معینى انجام گرفته است. ارزش‌استفاده‌ها نمى‌توانند بمنزله کالا در مقابل هم ظاهر شوند مگر آنکه حاوی کارهای کیفا متفاوتى باشند. در جامعه‌ای که محصولاتش کلا شکل کالا بخود مى‌گیرند، یعنى در جامعه‌ای متشکل از تولیدکنندگان کالا، این اختلاف کیفى میان اشکال فایده‌بخش کار که بطور خصوصى و مستقل بدست تولیدکنندگان مختلف انجام مى‌گیرند تکامل مى‌یابد و تبدیل به نظامى پیچیده، تبدیل به تقسیم کاری اجتماعى، می‌شود.

بعلاوه، فرقى نمى‌کند که کت را خود خیاط می‌پوشد یا مشتریش؛ در هر حال کت نقش ارزش‌استفاده را ایفا مى‌کند. بدین ترتیب با تبدیل شدن خیاطى به حرفه‌ای خاص، به شاخه مستقلى از تقسیم کار اجتماعى، در نفس رابطۀ میان کت و کاری که آنرا تولید مى‌کند نیز تغییری بوجود نمى‌آید. انسان‌ها زیر فشار نیاز به تن‌پوش هزاران سال لباس دوختند بى آنکه هرگز یکى‌شان خیاط شود. اما کت، کتان و یا هر عنصر دیگر ثروت مادی که از پیش در طبیعت مهیا نبوده ناگزیر همواره بواسطه نوعى فعالیت تولیدی خاص، یعنى متناسب با هدف آن فعالیت، یا بعبارت دیگر بواسطه فعالیتى که مواد طبیعى خاصى را منطبق بر نیازهای انسانی خاصى شکل ‌داده، موجودیت ‌یافته است. لذا کار، بمنزله آفریننده ارزش استفاده، یک شرط موجودیت انسان و مستقل از کلیه اشکال جامعه است. ضرورت طبیعى جاودانه‌ای است که سوخت و ساز میان انسان و طبیعت، و بنابراین خود حیات انسان، بواسطه آن ممکن مى‌‌‌‌شود.

هر ارزش‌استفاده، مانند کت، کتان و غیره، یا به اختصار پیکر مادی کالاها، ترکیبى از دو عنصر است: موادی که طبیعت بدست مى‌دهد، و کار. هرگاه مجموع کارهای مختلفى را که در کت، کتان و غیره جایگزین است کسر کنیم، همواره یک اسطقس [یا بنیان مادی] بر جای مى‌ماند. این اسطقس را طبیعت بدون دخالت انسان فراهم مى‌آورد. آنجا هم که انسان دست به تولید مى‌زند تنها مى‌تواند رویّه خود طبیعت را دنبال کند، یعنی شکل مواد را تغییر دهد.۱۳ بعلاوه، انسان در همین عمل تغییر شکل‌ دادن نیز مدام از جانب قوای طبیعی یاری مى‌شود. پس کار تنها منشأ ثروت مادی یعنى ارزش‌استفاده‌هائى که تولید مى‌کند نیست. بقول ویلیام پِتى، کار پدر ثروت مادی و زمین مادر آنست.

حال پس از بررسى کالا بمنزله شیئ مفید، به بررسى ارزش آن بپردازیم.

فرض ما آن بود که کت دو برابر کتان مى‌ارزد. اما این تفاوتى صرفا کمّی است که عجالتا مورد نظر ما نیست. پس تنها بخاطر بسپاریم که اگر ارزش ۱ کت دو برابر ارزش ۱۰ متر کتان باشد، ۲۰ متر کتان ارزشى برابر ۱ کت خواهد داشت. کت و کتان بمنزله ارزش از یک جوهرند، جلوه‌های عینى کار یکسان انسانى‌اند. اما خیاطى و نساجى اشکال کیفا متفاوتى از کارند. با اینهمه، جوامعى یافت مى‌شوند که در آنها فرد معینى به تناوب لباس مى‌دوزد و پارچه مى‌بافد. در این حالت، این دو نحوه یا صورت متفاوت کار صرفا صور مختلفى از کار همان فرد بخصوص‌اند و هنوز تبدیل به نقش‌های‌4ثابتی که به افراد مختلفی اختصاص یافته باشند نشده‌اند؛ مانند خیاط خود ما که امروز کت مى‌دوزد و فردا شلوار، و این برایش تنها مستلزم تغییر دادن شکل کار فردی خودش است. از این گذشته، در جامعه سرمایه‌داری خود ما نیز به یک نظر مى‌توان دید که کسر معینى از کار انسانى، بسته به تغییر جهت تقاضا برای کار، زمانى بشکل خیاطى و زمانى بشکل نساجى عرضه مى‌شود. این تغییر شکل کار چه بسا که بدون اصطکاک صورت نگیرد، اما بهرحال باید صورت بگیرد.

هرگاه کیفیت مشخص فعالیت تولیدی و لذا ماهیت فایده‌بخش کار را کنار بگذاریم، تنها یک کیفیت برایش باقى مى‌ماند؛ اینکه عبارت از صَرف قوه کار انسانى است. خیاطى و نساجى با آنکه فعالیت‌های تولیدی کیفا متفاوتى هستند هر دو عبارت از صرف قوای مغزی، عضلانى، یدی و غیرۀ انسانى بنحوی مولد، و به این معنا هر دو کار انسانى‌اند. دو شکل متفاوت از صرف قوه کار انسانى‌اند. قوه کار انسانى طبعا پیش از آنکه بتواند به این یا آن شکل مشخص صرف شود باید به درجه‌ای از تکامل رسیده باشد، اما ارزش یک کالا نماینده کار انسانى صاف و ساده، یعنى نماینده صَرف کار عام [یا مجرد] انسانى است. حال همان گونه که در جامعه مدنى یک امیر ارتش یا یک بانکدار ایفاگر نقشى والاست و انسان صرف ایفاگر نقشى بسیار پست،۱۴ در اینجا نیز در مورد کار انسانى چنین است. کار انسانى عبارت از صرف قوه کار ساده یعنى قوه کاری است که هر انسان عادی بطور متوسط، بى هیچ تکامل خاصى در ارگانیزم جسمانیش، از آن برخوردار است. درست است که کار سادۀ متوسط در کشورهای مختلف و در ادوار مختلف فرهنگى5 خصلتى متفاوت دارد، اما در یک جامعه معین چیزی است معلوم و معین. کار پیچیده [یا «ماهر»] صرفا در حکم کار سادۀ فشرده، یا بهتر بگوئیم کار سادۀ ضریب‌دار است؛ چنان که مقدار کمتری کار پیچیده مساوی مقدار بیشتری کار ساده بحساب مى‌آید. تجربه نشان مى‌دهد که این تحویل کار پیچیده به ساده عملا مدام در حال انجام است. کالا شاید محصول پیچیده‌ترین کارها باشد، اما از طریق ارزشش معادل کار ساده قرار مى‌گیرد، و بدین ترتیب صرفا نماینده کمیت معینى از کار ساده مى‌گردد.۱۵ نسبت‌ها [یا ضریب‌ها] ی گوناگونى که انواع مختلف کار بر حسب آنها به کار ساده بمنزله میزان سنجش‌ خود تحویل مى‌شوند، از طریق پروسه‌ای اجتماعى تثبیت مى‌گردند که در قفای6 تولیدکنندگان جریان دارد، و لذا در نظر آنان چنین مى‌نماید که این نسبت‌ها از طریق رسم و عادت [«تثبیت شده و»] به ما به ارث رسیده‌اند. ما از این پس، برای ایجاد سهولت، هر نوع قوه کاری را مستقیما قوه کار ساده در نظر مى‌گیریم. به این ترتیب هر بار نیاز به تکرار عمل تحویل مزبور نخواهیم داشت.

همانطور که وقتى کت و کتان را بمنزله ارزش در نظر مى‌گیریم در حقیقت ارزش‌ استفاده‌های متفاوت‌شان را منتزع کرده‌ایم، در مورد کاری که  در این ارزش‌ها نمود یافته است نیز در حقیقت از تفاوت میان اشکال فایده‌بخشى آن، یعنى خیاطى و نساجى، قطع نظر کرده‌ایم. دو ارزش‌استفادۀ کت و کتان ترکیبى از یک فعالیت تولیدی با هدفى مشخص از یک سو، و پارچه و نخ از سوی دیگرند. حال آنکه کت و کتان بمنزله دو ارزش چیزی جز کمیت‌هائى از کار یکسان منعقد انسانى نیستند. بنابراین کار جایگزین در این ارزش‌ها نه به اعتبار رابطه تولیدیش با پارچه و نخ، بلکه تنها به اعتبار صَرف قوه کار انسانى بودنش مطرح است و در حساب می‌آید. خیاطى و نساجى عوامل شکل‌دهندۀ دو ارزش‌استفادۀ کت و کتانند دقیقا به این علت که دو نوع کار کیفا متفاوتند. اما تنها به اعتبار انتزاع کیفیت‌های خاص‌شان، تنها به اعتبار برخورداری‌‌شان از کیفیتی واحد یعنی کار انسانى است که جوهر ارزش‌ این دو شیئ را تشکیل مى‌دهند.

اما کت و کتان تنها ارزش بمفهوم کلى نیستند، بلکه ارزش‌هائى با مقدار معین‌اند؛ و بنا بر فرض ما ۱ کت دو برابر ۱۰ متر کتان ارزش دارد. این تفاوت در مقدار ارزش از کجا می‌آید‌؟ از آنجا که در کتان به اندازه نصف کت کار جایگزین است، چنان که برای تولید کت باید دو برابر مدت زمان لازم برای تولید کتان قوه کار صرف شود.

بنابراین تا آنجا که به ارزش استفاده مربوط مى‌شود، کار جایگزین در کالا تنها از لحاظ کیفى مطرح است. اما تا آنجا که به ارزش مربوط مى‌شود، این کار، پس از تحویل شدن به کار انسانى محض [یا مجرد]، تنها از نظر کمى مطرح است. در مورد اول صحبت بر سر «چه» بودن و «چگونه» بودن کار است، و در مورد دوم بر سر «چقدر» بودن، یا چه مدت طول کشیدن آن. از آنجا که مقدار ارزش یک کالا نماینده چیزی جز کمیت کار متجسم در آن نیست، نتیجه مى‌گیریم که تمامى کالاها، هرگاه به نسبت‌های معینى اختیار شوند، از ارزش مساوی برخوردارند.

اگر بارآوری انواع مختلف کار فایده‌بخشى که برای تولید مثلا ۱ کت لازمند تغییر نکند، جمع کل ارزش‌های کت‌های تولید شده با افزایش تعداد آنها افزایش خواهد یافت. اگر ۱ کت نماینده  x روز کار باشد ۲ کت نماینده  x ٢ روز کار خواهد بود، و الى آخر. اما اکنون در نظر بگیریم که مدت کار لازم برای تولید کت دو برابر شود، و یا نصف گردد. در حالت اول ۱ کت همانقدر ارزش خواهد داشت که ۲ کت قبلا داشت، و در حالت دوم ۲ کت همانقدر ارزش خواهد داشت که ۱ کت قبلا داشت؛ با آنکه در هر دو حالت کت نیاز واحدی را برآورده مى‌کند و در کیفیت کار فایده‌بخش جایگزین در آن تغییری روی نداده است. اما یک تغییر یقینا روی داده، و آن کمیت کاری است که صرف تولید آن شده.

افزایش کمیت ارزش‌استفاده‌ها فى نفسه افزایشى در ثروت مادی است. با دو کت دو نفر را مى‌توان پوشاند، با یک کت تنها یک نفر را، و الى آخر. با اینحال افزایشى در کمیت ثروت مادی مى‌تواند متناظر با تنزلى همزمان در کمیت ارزش این ثروت باشد. این حرکت متناقض [یا مختلف ‌الجهت] ناشى از ماهیت دوگانه کار است. منظور از بارآوری کار طبعا همواره بارآوری کار فایده‌بخش و مشخص است، و در حقیقت صرفا درجه ثمربخشى یک فعالیت تولیدی هدفمند معین در یک محدوده زمانى معین را نشان مى‌دهد. کار فایده‌بخش بدین ترتیب به نسبت مستقیم افزایش یا کاهش بارآوریش مى‌تواند منشأ پربارتر یا کم‌بارترِ تولید محصول باشد. اما تغییرات بارآوری برعکس هیچ تاثیری بر کاری که نمود خود را در ارزش کالا مى‌یابد ندارد. از آنجا که بارآوری یکى از اوصاف کار در شکل فایده‌بخش و مشخص آنست، طبعا همین که این شکل فایده‌بخش مشخص منتزع شود دیگر هرگونه ربط و تاثیر خود بر آن کار را از دست خواهد داد. لذا کار معینى که در مدت زمان معینى انجام مى‌گیرد، مستقل از هر تغییری در بارآوریش، همواره مقدار معینى ارزش بدست مى‌دهد. اما در محدوده‌های زمانى برابر ارزش‌استفاده‌های نابرابر تولید مى‌کند -  بیشتر، اگر بارآوری بالا رود؛ کمتر، اگر بارآوری پائین آید. بنابراین تغییر معینى در بارآوری کار که موجب افزایش ثمربخشى کار و لذا افزایش کمیت ارزش‌استفاده‌های حاصل از آن مى‌شود، در عین حال ارزش این حجم افزایش یافتۀ ارزش‌استفاده را کاهش مى‌دهد، مشروط بر آنکه کل مدت کار لازم برای تولید این حجم افزایش یافته را کاهش دهد. عکس این نیز صادق است.

حاصل آنکه، هر کاری از یک سو عبارت از صرف قوه کار انسانى بمعنای فیزیولوژیکى کلمه است، و به اعتبار این کیفیت خود، یعنى کار یکسان یا مجرد انسانى بودن، ارزش کالا را مى‌آفریند. از سوی دیگر، هر کاری عبارت از صرف قوه کار انسانى بشکلى خاص و با هدفى معین است، و به اعتبار این کیفیت خود، یعنى کار فایده‌بخش مشخص بودن، ارزش ‌استفاده تولید مى‌کند.۱۶

 


1 (فاکس)object  = (انگلس) subject = (اصل آلمانی) Gegenstand   منظور شیئی است که کار بر آن انجام می‌گیرد.

2 nützliche Arbeit = useful labour - کار فایده‌بخش

3 اینها اصطلاحات خاص رده‌بندی انواع موجودات در زیست‌شناسى داروینى است. مارکس در استفاده از این اصطلاحات تکوین و تکامل خودجوش یا طبیعى تقسیم کار اجتماعى را مد نظر دارد، که در پایان پاراگراف بعد به آن اشاره مى‌کند.

4  Funktion  =  function -  نقش یا وظیفه‌ای که عنصری از یک نظام در کل آن بر عهده دارد و انجام می‌دهد، لذا ما به اقتضای مورد آن را به: کار؛ کارکرد؛ نقش؛ وظیفه، برگردانده‌ایم.

5 در ترجمه انگلس: «در زمان‌های مختلف» (ص۵۱).

6 در قفا، یا در پشت سر، اصطلاح مارکس است برای توصیف پروسه‌هائی که بدون آگاهی عاملین پیش‌برنده آنها به پیش می‌روند. بنابراین می‌توان در همه جا عبارات «بدون آگاهی ...» یا «بدون دخالت آگاهانۀ...» را جانشین آن کرد.


٣- شکل ارزش، یا ارزش مبادله‌‌ای

 

کالاها بشکل ارزش‌استفاده، یا اشیای مادی، مانند آهن، کتان، غله و غیره پا به عرصه وجود مى‌گذارند. این شکل، شکل ساده، بى‌‌پیرایه و طبیعى آنهاست. با اینحال تنها به این علت کالا هستند که ماهیتى دو گانه دارند، یعنى هم اشیای مفیدند و هم محمل [یا ظرف] ارزش. پس بصورت کالا ظاهر شدن، یا شکل کالا داشتن‌شان، منوط به آنست که از شکلى دوگانه، یعنی شکل طبیعى و شکل ارزشى، برخوردار باشند.

تفاوت عینی بودن ارزش کالاها با بانو کوئیکلى در اینست که «کس نمى‌داند کجا بچنگش آرد».1 عینت ارزش کالاها درست قطب مقابل عینیت زمخت و قابل لمس آنها بمنزله اشیای مادی است، و لذا حاوی سر سوزنی ماده طبیعی نیست. مى‌توان کالائى را بدست گرفت و در زیر و بالای آن خوب دقیق شد، اما ممکن نیست از این طریق آنرا شیئى یافت که دارای ارزش است. با اینهمه بخاطر داشته باشیم که ارزش کالاها خصلت عینی دارد، اما تنها به این اعتبار که کالاها همه تبلورات یک جوهر اجتماعى واحد یعنى کار انسانى‌اند، و بخاطر بسپاریم که بنابراین عینی بودن ارزش کالاها ماهیت اجتماعى محض دارد. نتیجه بدیهى این سخن آنست که عینی بودن ارزش کالاها تنها در رابطه اجتماعى کالا با کالا مجال ظهور مى‌یابد. ما در واقع از ارزش مبادله یا نسبت مبادله‌ای میان کالاها آغاز کردیم و به ارزش نهفته در پس آن رسیدیم. حال وقت آنست که به این شکل ظهور ارزش بازگردیم.

هرکس، هر چه نداند، این را مى‌داند که کالاها شکل ارزشى مشترکى دارند که از اشکال رنگارنگ طبیعى‌شان بمنزله ارزش‌استفاده بنحو بسیار بارزی متمایز است. منظورم شکل پولى آنهاست. اما دانستن این نکته کاری بر عهده ما مى‌گذارد که اقتصاد بورژوائى هرگز حتى به صرافت انجامش هم نیفتاده است. بعبارت دیگر اکنون باید منشأ این شکل، شکل پولى، را مشخص کنیم. باید سیر تکامل بیان [یا نمود2 ارزش را - که محتوای رابطه ارزشى کالاها با یکدیگر را تشکیل مى‌دهد - از ساده‌ترین اشکال آن، از خطوط کلى و تقریبا محو تا شکل پرتلألو پولیش، دنبال کنیم. با انجام این کار دیگر چیزی بعنوان راز پول در میان نخواهد ماند.

روشن است که بسیط‌3 ترین رابطه ارزشى، رابطه ارزشى یک کالاست با کالای دیگری از نوع متفاوت؛ مهم نیست چه نوع. پس از طریق رابطه ارزشى دو کالا ارزش یکى به بسیط ‌ترین شکل بیان مى‌شود.

 

الف - شکل بسیط، منفرد،4 یا تصادفى ارزش

 y مقدار کالای x = B مقدار کالای A .  بعبارت دیگر: x مقدار کالای y ،A مقدار کالایمى‌ارزد. بعنوان مثال: ۱ کت = ۲۰ متر کتان، یا ۲۰ متر کتان ۱ کت مى‌ارزد.

 

١-  دو قطب عبارت بیانگر ارزش:  شکل نسبی و شکل معادل ارزش

راز شکل ارزشى کالاها بتمامی در این شکل بسیط نهفته است. پس مشکل اصلى ما نیز تحلیل همین شکل است. در اینجا دو کالای مختلف (در مثال ما کتان و کت) دو نقش آشکارا متفاوت بر عهده دارند. کتان ارزش خود را بر حسب کت بیان مى‌کند، و کت چیزی است که این ارزش بر حسب آن بیان مى‌شود. کالای اول نقشى فعال و کالای دوم نقشى منفعل بر عهده دارد. ارزش کالای اول بصورت نسبى بیان شده، یا ارزش آن شکل نسبى دارد. کالای دوم کار معادل را انجام می‌دهد، یا دارای شکل ارزشىِ معادل است.

شکل نسبى و شکل معادل ارزش دو وجه لازم و ملزوم، قائم به هم و جدائى‌ناپذیر عبارت بیانگر ارزش را تشکیل مى‌دهند، اما در عین حال دو حد نهائى مانعه‌الجمع، یا متقابل، یعنى دو قطب مخالف این عبارت نیز هستند. همواره یکى از این دو قطب به یکى از دو کالای مختلفى که از طریق این عبارت در رابطه قرار مى‌گیرند تعلق مى‌پذیرد. [بعبارت دیگر یک کالا نمى‌تواند در آن واحد در هر دو قطب عبارت بیانگر ارزش ظاهر شود.] مثلا من نمى‌توانم ارزش کتان را بر حسب کتان بیان کنم. ۲۰ متر کتان = ۲۰ متر کتان یک عبارت بیانگر ارزش نیست. چنین عبارتى بیشتر بیانگر مفهوم عکس آن، یعنى بیانگر اینست که ۲۰ متر کتان چیزی جز۲۰ متر کتان، بعبارت دیگر چیزی جز کمیت معینى از کتان بمنزله شیئ مفید، یا ارزش‌استفاده، نیست. بنابراین ارزش کتان تنها مى‌تواند بطور نسبى یعنى بر حسب کالای دیگری بیان شود. لذا در وجود خود شکل نسبى ارزش کتان مستتر است که کالای دیگری بشکل معادل در مقابل آن قرار دارد. از سوی دیگر، این کالای دوم که بشکل معادل ظاهر مى‌شود نمى‌تواند در عین حال دارای شکل نسبى ارزش نیز باشد. این کالا ارزشش بیان نمى‌شود، بلکه صرفا ماتریالی5 را فراهم می‌آورد که ارزش کالای اول بر حسب آن بیان مى‌شود. عبارت ۱ کت = ۲۰  متر کتان، یا۲۰ متر کتان ۱ کت مى‌ارزد، طبعا متضمن عبارت عکس آن یعنى۲۰ متر کتان = ۱کت، یا ۱ کت ۲۰ متر کتان مى‌ارزد نیز هست. اما در این صورت باید تساوی را معکوس کرد، تا به این  ترتیب ارزش کت بشکل نسبى بیان شود. و اگر چنین کنیم این بار بجای کت، کتان را به شکل معادل درآورده‌ایم. بنابراین در یک تساوی ارزشى واحد کالای واحدی نمى‌تواند همزمان به هر دو شکل ظاهر شود. این اشکال در واقع همچون دو قطب مخالف، مانعه ‌الجمعند.

اینکه آیا کالائى دارای شکل ارزشى نسبى است یا شکل مخالفش، شکل ارزشى معادل، تماما بستگى به موقعیت بالفعل آن در تساوی بیانگر ارزش دارد، یعنى بستگى به این دارد که آیا کالائى است که ارزشش بیان مى‌شود یا کالائى است که ارزش بر حسب آن بیان می‌شود.

 

٢-  شکل نسبى ارزش

I -  محتوای شکل نسبى ارزش

مضمون و محتوائی که در پس رابطه ارزشى دو کالا نهفته است در واقع بیان شدن ارزش یکى از آنها بشکلی بسیط است. برای درک این نکته نخست باید این رابطه را کاملا مستقل از وجه کمّی‌‌اش بررسى کنیم. اما شیوه رایج درست عکس اینست. در رابطه ارزشى چیزی جز نسبتى که بر حسب آن کمیت‌های معینى از دو کالا معادل یکدیگر محسوب مى‌شوند نمی‌بینند، و فراموش می‌‌کنند که مقادیر مختلف از اشیای متفاوت را تنها هنگامى مى‌توان از لحاظ کمى با یکدیگر مقایسه کرد که به جوهر واحدی تحویل شده باشند؛ زیرا تنها بمنزله جلوه‌های عینى چنین جوهر واحدی است که این مقادیر متجانس و بنابراین از لحاظ کمى قابل مقایسه مى‌‌شوند.۱۷

۲۰ متر کتان خواه مساوی ۱ کت باشد خواه مساوی ۲۰ کت و خواه مساوی x کت، یعنى مقدار معینى کتان خواه تعداد کمى کت بیارزد خواه تعداد زیادی کت، هر عبارتى از این قبیل، با هر نسبتى، همواره بیانگر اینست که کت و کتان، بمنزله مقادیر ارزشی، جلوه‌هائى از یک جوهر واحدند، یا ماهیت مشترکى دارند. کت = کتان؛ اینست اساس تساوی ما. اما دو کالائى که بدینسان از لحاظ کیفى یکسان قرار مى‌گیرند نقش واحدی ایفا نمى‌کنند. در این رابطه تنها ارزش کتان است که بیان مى‌شود. از چه طریق؟ از طریق رابطه‌اش با کت بمنزله «معادل» خود، یا «چیز قابل مبادله» با خود. در این رابطه کت شکل وجودی ارزش، تجسم مادی ارزش، محسوب مى‌شود؛ زیرا تنها به این اعتبار با کتان یکسان است. از سوی دیگر، در این رابطه ارزش بودن خود کتان نمودی صریح، یا بیانى مستقل، مى‌یابد؛ زیرا کتان تنها بمنزله ارزش مى‌تواند با کت بمنزله چیزی هم‌ارزش، یا قابل مبادله با خود، مناسبتی داشته باشد. همان گونه که، بعنوان مثال، اسید بوتریک و فرمات پروپیل نیز دو ماده مختلفند، اما از عناصر شیمیائى یکسانى (کربن C ، هیدروژن H و اکسیژن O) تشکیل شده‌اند. بعلاوه، این عناصر در هر دو ماده به نسبت‌های واحدی، O2 C4 H8، ترکیب یافته‌اند. حال اگر اسید بوتریک و فرمات پروپیل را معادل قرار دهیم، آنگاه، اولا، فرمات پروپیل در این رابطه چیزی جز یک شکل وجودی C4H8O2 محسوب نمى‌شود و، ثانیا، به این ترتیب گفته‌ایم که اسید بوتریک نیز از C4H8O2 تشکیل شده است. لذا وقتى فرمات پروپیل و اسید بوتریک را معادل قرار مى‌دهیم در واقع به [یکسانی] ترکیب شیمیائى  آنها در مقابل [نایکسانی] صور  طبیعى‌شان نمود می‌بخشیم.

ما با گفتن اینکه کالاها بمنزله ارزش صرفا کمیت‌هائى از کار انعقاد یافتۀ انسانى‌اند، از طریق تحلیل آنها را به ارزش مجرد [ یا «به ارزش بمنزله یک تجرید»] تحویل مى‌‌‌کنیم. این درست؛ اما به این ترتیب به آنها شکل ارزشی‌یی‌ متمایز از اشکال طبیعى‌شان نمى‌بخشیم. در رابطۀ ارزشىِ میان دو کالا وضع غیر از اینست. وقتى کالائى با کالای دیگری در رابطه ارزشى قرار مى‌گیرد، ارزش بودنش از طریق رابطه‌اش با کالای دوم نمایان می‌شود. [ببینیم چگونه.]

وقتى بعنوان مثال کت را بمنزله تجسم مادی ارزش معادل کتان قرار مى‌دهیم، کار موجود در کت را با کار موجود در کتان یکسان قرار می‌دهیم. [زیرا] درست است که خیاطى که آفریننده کت است کار مشخصى است که با پارچه‌بافی که آفریننده کتان است تفاوت کیفى دارد اما عمل یکسان [یا معادل] قرار دادن پارچه‌بافی با خیاطی، پارچه‌بافی را6 به یکسانى واقعى میان این دو نوع کار، یعنى به ماهیت مشترک کار انسانى بودن آنها، تحویل مى‌کند. این صرفا شیوه وارونه‌ای است برای بیان این واقعیت که پارچه‌بافی نیز تا آنجا که ارزش مى‌بافد هیچ چیزی که از خیاطى متمایزش ‌کند ندارد، و لذا مانند خیاطى کار مجرد انسانى است. ماهیت خاص کار ارزش‌آفرین تنها از طریق معادل قرار دادن انواع مختلف کالا بارز مى‌شود؛ زیرا از این طریق است که کارهای مختلف جایگزین در انواع مختلف کالا همه عملا به کیفیت مشترک کار عام انسانى بودن خود تحویل مى‌‌شوند.۱۸

اما صِرف نمود یافتن ماهیت خاص کاری که صَرف شکل دادن به ارزش کتان شده است کافى نیست. قوه کار انسانى در حالت سیالش، یعنى کار انسانى، ارزش مى‌آفریند، اما خود عین ارزش نیست. کار انسانى تنها در حالت انعقاد ‌یافته‌اش، تنها بصورت شیئیت‌‌یافته‌اش، ارزش مى‌شود. ارزش کتان بمنزله توده‌ای از کار انعقاد ‌یافتۀ‌ انسانى را تنها بصورت یک عینیت مادی، بصورت چیزی که از لحاظ مادی از خود کتان متمایز اما در عین حال میان کتان و تمامى کالاهای دیگر مشترک است، مى‌توان بیان کرد [یا نمود بخشید]. مساله همین جا حل است.

کت وقتى با کتان در رابطه ارزشى قرار مى‌گیرد از لحاظ کیفى با کتان یکسان است، یعنى چیزی از همان جنس بحساب مى‌آید؛ زیرا ارزش است. پس کت در اینجا چیزی است که ارزش در آن تجلی یافته، بعبارت دیگر شیئى است که در شکل قابل لمس طبیعیش نماینده ارزش است. با اینحال کت فى حد ذاته، وجه مادی کالای کت، یک ارزش‌استفاده صرف است. کت بمنزله کت همانقدر مى‌تواند نماینده یا بیانگر ارزش باشد که هر قواره کتانى که ممکن است چشم ما به آن بیفتد. این تنها یک چیز را مى‌رساند، و آن اینکه کت وقتى با کتان در رابطه ارزشى قرار مى‌گیرد از معنا و اهمیتى بیش از آنچه در خارج این رابطه دارد برخوردار مى‌‌شود؛ همان گونه که برخى ‌آدم‌ها در اونیفورم یراق‌‌دوزی شده از معنا و اهمیت بیشتری برخوردارند تا در بیرون آن.

در تولید کت قوه کار انسانى بشکل خیاطى عملا صرف شده؛ پس کار انسانى در آن انباشته است. لذا کت محمل ارزش است، هر چند که این خاصیت خود را هرگز، حتى وقتى به بدترین نحو نخ‌نما شده باشد هم بروز نمى‌دهد. کت در رابطه ارزشی‌اش با کتان تنها از این لحاظ، و لذا تنها بمنزله ارزش مجسم، بمنزله مجسمه ارزش، مطرح است. و کتان نیز، برغم ظاهرِ دکمه فروبسته و خویشتندار کت، روح شگرف خویشاوندی، روح ارزش، را در آن بازمی‌شناسد. با اینهمه، کت نمى‌تواند در مقابل کتان نماینده ارزش باشد مگر آنکه ارزش نیز در عین حال برای کتان شکل کت را بخود بگیرد. بر همان قیاس که عمرو نمى‌تواند زید را «اعلیحضرتا» خطاب کند مگر آنکه اعلیحضرت نیز در چشم او به هیئت خاص زید ظاهر شود و، بعلاوه، اوصاف چهره، مو، و بسیاری چیزهای دیگرش با هر «پدر جدید ملت» عوض شود.

حاصل آنکه، در رابطه ارزشى‌ که در آن کت نقش معادل کتان را ایفا مى‌کند شکل کت شکل ارزش محسوب مى‌شود. بنابراین ارزش کالای کتان با پیکر مادی کالای کت، ارزش یکى با ارزش استفاده دیگری، بیان مى‌شود. کتان بمنزله ارزش‌استفاده چیزی است که با کت تفاوت ملموس مادی دارد، اما بمنزله ارزش «کت‌سان» است و لذا عین کت می‌نماید. کتان از این طریق به شکل ارزشی‌یی‌ دست می‌یابد که از شکل طبیعیش متمایز است. ارزش بودن کتان در یکسان بودن آن با کت نمود مى‌یابد؛ همان گونه ‌که خصلت بره‌وار یک مسیحى در یکسان بودنش با «بره پروردگار» نمود مى‌یابد.7

لذا مى‌بینیم که کتان همین که با کالای دیگری مانند کت مراوده مى‌یابد همه آنچه را که تحلیل ما از کالا پیشتر به ما گفته بود بازمى‌گوید؛ با این تفاوت که افکارش را به زبانى که تنها خود بدان آشناست یعنى به زبان کالائى بروز مى‌دهد. برای آنکه بما بگوید کار به اعتبار کیفیت کار مجرد انسانى بودنش آفریننده ارزش اوست، مى‌گوید: «کت، تا آنجا که با من یکسان یعنى ارزش است، از همان کاری تشکیل شده که خود من». برای آنکه بگوید عینیت والای ارزشی‌اش از پیکر شق و رق کرباسینش متمایز است مى‌گوید: «ارزش شکل کت را بخود می‌گیرد، و بنابراین تا آنجا که من نیز خود ارزش مجسم هستم، من و کت مانند سیبى هستیم که از وسط به دو نیم شده باشد». ضمنا توجه داشته باشیم که زبان کالائى جز عبری گویش‌های دیگری هم دارد، که از لحاظ دقت بیان یکسان نیستند. بعنوان مثال، واژه آلمانى wertsein [ارزیدن. تحت‌اللفظ: ارزش بودن] با وضوح کمتری از فعل لاتین valere، valer، valoir [ارزیدن] مى‌تواند این معنا را برساند که کالای B را معادل کالای A قرار دادن عبارتی بوجود مى‌آورد که از طریق آن تنها ارزش A بیان مى‌شود. «الحق که پاریس بقدر یک آئین عشاء ربانی مى‌ارزد!».8

حاصل آنکه، شکل طبیعى کالای B از طریق رابطه ارزشى تبدیل به شکل ارزشى کالای A مى‌شود. بعبارت دیگر پیکر مادی کالای  B آئینه‌ای مى‌شود برای نمایش ارزش کالای ۱۹A . لذا کالای A وقتى با کالای B بمنزله ارزش، بمنزله کار انسانى شیئیت یافته، در رابطه قرار مى‌گیرد، کالای B را که یک ارزش‌استفاده است مبدل به چیزی برای بیان ارزش خود مى‌کند. ارزش کالای A که به این صورت بر حسب کالای B بمنزله یک ارزش‌استفاده بیان مى‌شود، دارای شکل نسبى است.

 

II -  مختصه9   کمّی شکل نسبی ارزش

هر کالائى که ارزشش باید بیان شود شیئ مفیدی است با کمیت معلوم؛ مانند ۱ تن غله یا ۵۰ کیلو قهوه. این کمیت معلوم از هر کالا حاوی کمیت معینى از کار انسانى است. پس شکل ارزش نه تنها باید به ارزش بطور کلی بلکه باید به ارزش با کمیت معین، یعنى به مقدار ارزش نیز نمود ببخشد. بنابراین در رابطه ارزشى کالای A با کالای B، در رابطه ارزشى کتان با کت، کالای نوع کت نه تنها بمفهوم کیفى و بمنزله ارزش مجسم على‌العموم معادل کتان قرار مى‌گیرد، بلکه کمیت معینى از این ارزش مجسم، یا معادل، مثلا ۱ کت، معادل کمیت معینى از کتان، مثلا ۲۰ متر، قرار مى‌گیرد.

تساوی ۱ کت = ۲۰ متر کتان، یا ۲۰ متر کتان ۱ کت مى‌ارزد، متضمن آنست که برای تولید هر یک از این دو مقدار از دو کالا همان مقدار کار، یا همان مدت زمان کار، صرف شده است که برای دیگری. اما مدت کار لازم برای تولید ۲۰ متر کتان یا ۱ کت با هر تغییری در بارآوری کار نساج یا خیاط تغییر مى‌کند. حال وقت آنست که تاثیر این گونه تغییرات بر بیان نسبى مقدار ارزش را دقیق‌تر بررسى کنیم.

i - فرض کنیم ارزش کتان تغییر کند،۲۰ اما ارزش کت ثابت بماند. اگر مدت کار لازم برای تولید کتان در نتیجۀ مثلا کاهش متزاید حاصلخیزی خاکى که بوته کتان در آن بعمل مى‌آید دو برابر شود، ارزش آن نیز دو برابر خواهد شد. در این صورت بجای تساوی۱ کت =۲۰ متر کتان خواهیم داشت: ۲ کت = ۲۰ متر کتان، زیرا ۱ کت اکنون حاوی نصف مدت کاری است که در ۲۰ متر کتان جایگزین است. حال اگر، برعکس، مدت کار لازم برای تولید کتان بر اثر مثلا پیشرفت دستگاه‌ بافندگی به نصف تقلیل یابد، آنگاه ارزش کتان نیز به نصف تقلیل خواهد یافت. در نتیجه تساوی به این صورت درمى‌آیدhttp://www.kapitalfarsi.com/f01/f01-pics/1-2.png  کت = ۲۰  متر کتان. پس اگر ارزش کالای B ثابت بماند، ارزش نسبى کالای A، یعنى ارزش کالایکه بر حسب کالای B بیان می‌شود، به نسبت مستقیم ارزش A ترقى یا تنزل خواهد کرد.

ii - فرض کنیم ارزش کتان ثابت بماند، اما ارزش کت تغییر کند. در این حالت اگر مدت کار لازم برای تولید کت بر اثر مثلا کاهش محصول پشم در آن سال دو برابر شود، بجای تساوی ۱ کت = ۲۰ متر کتان خواهیم داشت:  http://www.kapitalfarsi.com/f01/f01-pics/1-2.png  کت = ۲۰ متر کتان. و اگر، برعکس، ارزش کت به نصف تنزل یابد، آنگاه ۲ کت = ۲۰ متر کتان خواهد بود. پس اگر ارزش کالای  A ثابت بماند، ارزش نسبى آن که بر حسب کالای B بیان مى‌شود، به نسبت عکس تغییر ارزش B  ترقى یا تنزل خواهد کرد.

از مقایسه حالات مختلفى که در i و ii بررسى شد روشن مى‌شود که تغییر واحدی در مقدار ارزش نسبى مى‌تواند ناشى از علل کاملا متقابلی باشد؛ چنانکه عبارت ۱ کت = ۲۰ متر کتان تبدیل به ۲ کت = ۲۰ متر کتان مى‌شود یا به این علت که ارزش کتان دو برابر شده و یا به این علت که ارزش کت به نصف تنزل یافته؛ و همان تساوی تبدیل به  http://www.kapitalfarsi.com/f01/f01-pics/1-2.png  کت = ۲۰ متر کتان مى‌شود یا به این علت که ارزش کتان به نصف تقلیل یافته و یا به این علت که ارزش کت دو برابر شده است.

 iii- فرض کنیم مقدار کارهای لازم برای تولید کتان و کت در یک زمان، در یک جهت، و به یک نسبت تغییر کنند. در این حالت، قطع نظر از هر تغییری که واقعا ممکن است در ارزش دو کالا رخ داده باشد، کماکان خواهیم داشت: ۱ کت = ۲۰ متر کتان. در این حالت تغییرات واقعى حاصل در مقدار ارزش کتان و کت زمانی آشکار مى‌شود که با کالای سومى که ارزشش ثابت مانده است مقایسه شوند. اگر ارزش‌های تمامى کالاها در یک زمان و به یک نسبت ترقى یا تنزل کنند، در ارزش‌های نسبى آنها تغییری حاصل نخواهد شد. در این حالت تغییرات واقعى حاصل در ارزش آنها نمود خود را در افزایش یا کاهش مقدار کالاهائى خواهد یافت که در مدت کار ثابتی تولید مى‌شوند.

iv - مدت کار لازم برای تولید کتان و کت، و بنابراین ارزش‌های آنها، می‌توانند در یک زمان و در یک جهت اما به درجات مختلف، یا در جهات مخالف، و قس علیهذا، تغییر کنند. تاثیر کلیه حالات ترکیبى از این قبیل بر ارزش نسبى یک کالا را مى‌توان با استفاده از حالات  i و ii  و iii  به آسانى معلوم کرد.

بنابراین تغییرات واقعى حاصل در مقدار ارزش نه بوجه قطع و یقین و نه بنحو جامع و مانع در بیان نسبى آن، بعبارت دیگر در مقدار [یا در مختصه کمی] ارزش نسبى، انعکاس نمى‌یابند. ارزش نسبى کالائی می‌تواند تغییر کند در حالیکه ارزش خود آن ثابت مانده است. ارزش نسبى آن می‌تواند ثابت بماند در حالیکه ارزش خود آن تغییر کرده است. و بالاخره، تغییراتى که همزمان در مقدار ارزش یک کالا و بیان نسبى آن روی مى‌دهند لزوما در انطباق یک به یک و نظیر به نظیر قرار ندارند.۲۱

 

۳ -  شکل معادل

دیدیم که کالای A (کتان) با نمود بخشیدن به ارزش خود بر حسب ارزش استفادۀ کالای متفاوت دیگری مانند B (کت)، مهر شکل خاصى از ارزش یعنى شکل معادل را بر آن کالا مى‌کوبد. ارزش بودن کالای کتان حال به این صورت بارز مى‌شود [یا نمودی صریح می‌یابد] که کت مى‌تواند بدون آنکه شکل ارزشى‌یی‌ متمایز از شکل طبیعیش بخود بگیرد معادل آن قرار گیرد. بنابراین ارزش بودن کتان به این صورت نمود خارجی مى‌یابد که کت می‌تواند مستقیما با آن مبادله شود. پس شکل ارزشىِ معادل هر کالا شکلى است که کالا در آن مستقیما با کالاهای دیگر قابل مبادله است. وقتى یک نوع کالا، مثلا کت، وظیفه معادل بودن با کالای دیگری مانند کتان را بر عهده مى‌گیرد، و در نتیجه کت‌ها کلا این خصلت ممیزه را مى‌یابند که با کتان مستقیما قابل مبادله باشند، این هنوز بمعنای آن نیست که نسبت کمّى‌ که این دو بر حسب آن قابل مبادله‌اند بدست آمده است. از آنجا که مقدار ارزش کتان کمیت معینى است، این نسبت به مقدار ارزش کت بستگى دارد. و مقدار ارزش کت، خواه کت در مقام معادل باشد و کتان در مقام ارزش نسبى و خواه برعکس کتان در مقام معادل باشد و کت در مقام ارزش نسبى، مانند همیشه مستقل از شکل ارزشی‌اش و بوسیله مدت کار لازم برای تولید آن تعیین مى‌شود. اما کت همین که در بیان ارزش مقام معادل را احراز کرد ارزشش دیگر بیان کمّى ‌نمى‌یابد. برعکس، کالای کت اکنون در تساوی ارزشى صرفا حکم کمیت معینى از یک شیئ [یا یک ارزش‌استفاده] را دارد. بعنوان مثال مى‌پرسیم: ۴۰ متر کتان چقدر «می‌ارزد»؟ و جواب مى‌شنویم: دو کت. از آنجا که کالای کت در اینجا نقش معادل را ایفا می‌کند، یعنى از آنجا که کت، بمنزله یک ارزش‌استفاده، در مقابل کتان کالبد مادی [یا مجسمۀ] ارزش محسوب مى‌شود، تعداد معینى کت کافى است تا به مقدار معینى ارزش که در کتان جایگزین می‌باشد بیان ببخشد. لذا با ۲ کت مى‌توان مقدار ارزش ۴۰ متر کتان را بیان کرد، اما هرگز نمى‌توان مقدار ارزش خود کت را بیان کرد. درکى سطحى از این واقعیت که در تساوی بیانگر ارزش طرف معادل همواره بصورت کمیتی از فلان شیئ، از فلان ارزش‌استفاده، ظاهر مى‌شود، بیلی [Baily] و بسیاری از اسلاف و اخلافش را به این گمراه کشانده است که در بیان ارزش چیزی جز یک رابطه کمى نبینند.10 حال آنکه شکل معادل کالا [یا در شکل معادل ظاهر شدن یک کالا] متضمن [تعیین شدن] مختصه کمى ارزش نیست.11

بنابراین اولین خصوصیتی که بهنگام تامل در شکل معادل جلب توجه مى‌کند اینست که در این شکل، ارزش استفاده شکل ظهور ضد خود، یعنى ارزش، می‌‌شود.

شکل طبیعى کالا شکل ارزشى آن مى‌گردد. اما دقت کنیم که این واژگونگى در مورد کالائى مانند B (کت، غله، آهن، یا هر چه) تنها هنگامى که کالای دیگری مانند A (کتان و غیره) با آن در یک رابطه ارزشى قرار مى‌گیرد، و تنها در چارچوب حدود این رابطه، رخ مى‌دهد. از آنجا که هیچ کالائى نمى‌تواند با خود بمنزله معادل در رابطه قرار گیرد، و بنابراین نمى‌تواند صورت طبیعى خود را وسیله بیان ارزش خود قرار دهد، ناگزیر باید با کالای دیگری بمنزله معادل در رابطه قرار گیرد و لذا صورت طبیعى کالای دیگری را شکل ارزش خود سازد.

این معنا را مى‌توان به کمک یکى از میزان‌هائى [ - بعنوان مثال وزن -] که برای سنجش کالاها بمنزله شیئ، بمنزله ارزش‌استفاده، بکار مى‌روند روشن کرد. کله ‌قند را در نظر بگیریم. کله‌ قند از آنجا که جسم است جرم و بنابراین وزن دارد. اما این وزن را نه مى‌توان دید و نه مى‌توان لمس کرد. لذا ما از قطعات مختلف آهنینی که وزن‌شان از پیش معلوم است استفاده مى‌کنیم. آهن بمنزله یک جسم، آهن بمنزله آهن، همانقدر شکل ظهور [یا تظاهر خارجی] وزن است که خود کله ‌قند. با اینحال ما برای بیان [یا نمود بخشیدن به] کله قند بمنزله فلان مقدار وزن، آنرا با آهن در یک رابطه وزنى قرار مى‌دهیم. در این رابطه آهن جسمى محسوب مى‌شود که نماینده یا تجسم چیزی جز وزن نیست. مقادیر آهن بدین ترتیب در خدمت سنجش وزن کله ‌قند قرار مى‌گیرند و در رابطۀ خود با کله ‌قند نماینده وزن در شکل ناب آنند، بعبارت دیگر شکل ظهور وزنند و لاغیر. آهن این نقش را تنها در این رابطه، یعنى در رابطه‌ای که کله ‌قند، یا هر جسم دیگری که وزنش باید معلوم شود، با آهن برقرار مى‌سازد، ایفا مى‌کند. اما اگر این دو شیئ اساسا فاقد وزن بودند نمى‌توانستند در این رابطه وارد شوند، و بنابراین یکى نمى‌توانست در خدمت بیان وزن دیگری قرار گیرد. وقتى این دو را در ترازو مى‌گذاریم بعینه مى‌بینیم که بمنزله وزن یک چیزند [، متجانس‌اند]، و بنابراین درمى‌یابیم که هرگاه به نسبت‌های مقتضى اختیار شوند هم‌وزنند. همان گونه که جسم آهن، بمنزله مقیاس وزن، در رابطه با کله ‌قند نماینده چیزی جز وزن نیست، در بیان ارزش نیز جسم کت در رابطه با کتان نماینده چیزی جز ارزش نیست.

اما قیاس ما فراتر از این نقطه قیاس مع‌الفارق خواهد بود. در بیان وزن کله ‌قند، آهن نماینده خاصیتى طبیعى و مشترک در هر دو جسم یعنى وزن آنهاست. حال آنکه در بیان ارزش کتان، کت نماینده خاصیتى ماوراء طبیعى یعنى ارزش آنهاست، که اجتماعى محض است.

شکل ارزشى نسبى یک کالا، مثلا کتان، به ارزش بودن آن بصورتى کاملا متمایز از پیکر مادی و خواص خود آن، بصورت یکسان بودنش با مثلا کت، بیان [یا نمود] مى‌بخشد. لذا خود این نحوۀ بیان نشان مى‌دهد که رابطه‌ای اجتماعى در پس آن پنهان است. در مورد شکل معادل عکس اینست. شکل ارزشى معادل دقیقا عبارت از اینست که خود پیکر مادی یک کالا، مثلا کت، به همان شکل و شمایلى که هست نماینده ارزش است، و لذا شکل ارزشى را بطور طبیعی داراست. درست است، این تنها در رابطه ارزشى، که در آن کالای کتان با کالای کت بمنزله معادلش در رابطه قرار می‌گیرد، صادق است.۲۲ اما خواص یک چیز ناشى از روابط آن با چیزهای دیگر نیست. برعکس، این خواص در چنین روابطی صرفا فعال مى‌شوند. هم از این روست که بنظر مى‌رسد کت شکل معادل، یعنى خاصیت مستقیما قابل مبادله بودنش را از طبیعت نصیب برده است؛ همانطور که مثلا خاصیت سنگینی یا گرم‌کنندگی‌اش را از طبیعت نصیب برده است. اینجاست منشأ آن رمز و رازآلودگى شکل معادل، که نظر خام بورژوائى اقتصاد سیاسى را تازه هنگامى بخود جلب مى‌کند که در متکامل‌‌ترین شکلش، یعنی پول، در مقابل آن ظاهر می‌شود. و اینجاست که اقتصاد سیاسى به صرافت مى‌افتد نقاب راز و ابهام از چهره طلا و نقره برگیرد. پس کالاهائى با تلالو کمتر را یکى پس از دیگری بجای آنها مى‌نشاند، و به این ترتیب فهرستى از تمامی کالاهای پست‌تر را که در دورانی نقش معادل را ایفا کرده‌اند با رضایت خاطری دم‌افزون پشت هم ردیف مى‌کند. غافل از آنکه حتى ساده‌ترین شکل بیان ارزش، یعنى عبارتى نظیر ۱ کت = ۲۰ متر کتان نیز معمای شکل معادل را در مقابل ما مى‌گذارد و جواب مى‌طلبد.

در رابطه ارزشى، پیکر مادی کالائى که نقش معادل را ایفا می‌کند همواره بمنزله تجسم کار مجرد انسانى ظاهر مى‌شود، و در عین حال همواره محصول کار مشخص و فایده‌بخش معینى است. این کار مشخص بدین ترتیب واسطۀ نمود کار مجرد انسانى قرار می‌‌گیرد. اگر کت خود چیزی جز شکل مادیت یافتۀ کار مجرد انسانى  نیست، پس کار مشخص خیاطى که عملا در آن مادیت یافته نیز چیزی جز شکل مادیت یافتۀ کار مجرد انسانى نیست. در نمود بخشیدن به ارزش کتان توسط کت، فایده‌بخش بودن کار خیاطى در این نیست که لباس‌ساز و بنابراین آدم‌ساز است،12 بلکه در اینست که شیئى مى‌سازد که ما آنرا به یک نظر بمنزله ارزش، بمنزله مقداری کار انعقاد‌یافته، که بنابراین از کار مادیت‌یافته بصورت ارزش کتان بهیچوجه قابل تمیز نیست، بازمى‌شناسیم. کار خیاطى برای آنکه این نقش آئینه ارزش بودن را ایفا کند لازم است که خود چیزی جز این کیفیت مجرد خویش یعنى کار انسانى بودن را منعکس نکند.

در اینجا قوه کار انسانى عملا به دو شکل خیاطى و نساجى صرف شده است. پس هر دو از کیفیت کار عام انسانى برخوردارند، و لذا در موارد معینى، مانند تولید ارزش، باید صرفا از این لحاظ در نظر گرفته شوند. هیچ چیز اسرارآمیزی در این نیست. اما [در عمل و] در بیان ارزش کالاها همه چیز واژگونه مى‌شود و حالتى اسرارآمیز بخود مى‌گیرد. ما برای بیان این واقعیت که، بعنوان مثال، نساجى ارزش کتان را نه در شکل مشخص خود و بمنزله نساجى بلکه بواسطه خاصیت عام کار انسانى بودنش مى‌آفریند، آنرا در مقابل کار مشخص خیاطی که معادل کتان را تولید مى‌کند قرار مى‌دهیم. و حال، همانطور که کت بمنزله ارزش‌استفاده در برابر کتان تجسم بلاواسطۀ ارزش گردید، کار مشخص جایگزین در آن بصورت شکل عینیت‌یافته و ملموس کار مجرد انسانى ظاهر مى‌شود.

شکل معادل بدین ترتیب متضمن خصوصیت دومى است: در این شکل کار مشخص شکل ظهور ضد خود، یعنى کار مجرد انسانى، مى‌گردد.

اما این کار مشخص، خیاطى، از آنجا که چیزی جز نمود کار همگون انسانى بحساب نمى‌آید این خاصیت را دارد که با سایر انواع کار، مثلا کار متجسم در کتان، یکسان و در نتیجه، با آنکه مانند سایر کارهاى مولد کالا کار خصوصى است، کار در شکل بلاواسطه [یا مستقیما] اجتماعى آن باشد. دقیقا بهمین دلیل است که در قالب محصولی ظاهر می‌شود که مستقیما با کالاهای دیگر قابل مبادله است. لذا شکل معادل دارای خصوصیت سومى است: در این شکل کار خصوصى بصورت ضد خود یعنى کار مستقیما [یا بلاواسطه] اجتماعى ظاهر می‌شود.

مفهوم دو خصوصیت آخری که برای شکل معادل برشمردیم وقتی روشن‌تر خواهد شد که رو بسوی محقق کبیری کنیم که برای نخستین بار شکل ارزشی، همچنان که بسیاری دیگر از اشکال فکری، اجتماعى و طبیعى را مورد بررسى قرار داد. منظورم ارسطو است. ارسطو، اولا، بروشنى مى‌گوید که شکل پولى کالا چیزی جز صورت متکامل‌تری از شکل بسیط ارزشى، یعنى بیان ارزش یک کالا بر حسب کالای دیگری که تصادفا اختیار کرده‌ایم، نیست. به این دلیل که مى‌گوید میان:

«۱ خانه = ۵ تختخواب»

 و

13«مقدار معینی پول = ۵ تختخواب»

 فرقى نیست.

ارسطو، فراتر از آن، این را نیز مى‌بیند که خود رابطه ارزشى [تختخواب با خانه] که زمینه این بیان ارزش را فراهم مى‌آورد، مستلزم آنست که خانه از لحاظ کیفى با تختخواب یکسان باشد. و باز این را هم مى‌بیند که این اشیای محسوسا متفاوت را اگر دارای این یکسانى ماهوی نبودند نمى‌شد بمنزله کمیت‌های متجانس با یکدیگر قیاس کرد. مى‌گوید: «مبادله بدون برابری و برابری بدون تجانس وجود ندارد». اما ارسطو در همین نقطه فرومى‌ماند، و تحلیل فراتر شکل ارزشى را رها می‌کند. مى‌گوید: «اما در عالم واقع ممکن نیست چیزهائى به این حد ناهمگون بتوانند متجانس (یعنى کیفا یکسان) باشند». چنین یکسان قرار دادنى تنها مى‌تواند چیزی بیگانه با سرشت اصیل اشیا و لذا صرفا «تمهیدی بمنظور رفع نیازهای عملى باشد».

ارسطو بدین ترتیب خود بما مى‌گوید که چه عاملى او را از پیشروی در تحلیل بازداشته است - نداشتن مفهومى از ارزش. چیست آن یکسانى، آن جوهر مشترکى، که خانه در بیان ارزش تختخواب از دید تختخواب نماینده آنست؟14 ارسطو مى‌گوید چنین چیزی «در عالم واقع نمى‌تواند وجود داشته باشد».15 چرا نتواند؟ خانه در برابر تختخواب تنها به این اعتبار مى‌تواند نماینده یک یکسانى واقعى باشد که نماینده چیزی یکسان در تختخواب و در خانه هر دو باشد؛ و آن کار انسانى است.

اما ارسطو قادر نبود این حقیقت را که در قالب شکل ارزشیِِ کالاها همۀ انواع کار بصورت کار یکسان و لذا از لحاظ کیفى برابرِ انسانى نمود مى‌یابند، از خود شکل ارزشى استنتاج کند. زیرا جامعه یونان بر کار بردگان بنا شده بود، و لذا نابرابری انسان‌ها و قوه کارشان زیربنای طبیعى آنرا تشکیل مى‌داد. راز بیان ارزش، یعنى یکسان و برابر بودن تمامى انواع کار به این علت و به این اعتبار که همه کار عام [یا مجرد] انسانى‌اند، نمى‌توانست گشوده شود مگر آن هنگام که مفهوم برابری انسان‌ها از قوام و ثبات یک تعصب همگانى برخوردار شده باشد. اما این ممکن نمى‌بود مگر در جامعه‌ای که شکل کالائى تبدیل به شکل عام محصول کار، و بنابراین رابطه اجتماعى غالب میان انسان‌ها تبدیل به رابطه آنها بمنزله صاحبان کالا شده باشد. نبوغ ارسطو دقیقا در آنجا مى‌درخشد که در بیان ارزش کالاها یک رابطۀ یکسانى [یا تجانس] کشف مى‌کند. آنچه او را از دیدن اینکه پایه این یکسانی «در عالم واقع» چیست بازمى‌داشت، صرفا محدودیت ماهویِ تاریخى جامعه‌ای بود که در آن مى‌زیست.

 

۴ -  شکل بسیط ارزش در کلیت آن

شکل بسیط ارزشی یک کالا محتوای رابطه ارزشى یا مبادله‌ای آن با کالائى از نوع دیگر را تشکیل مى‌دهد. در این رابطه ارزش کالای A بیان کیفى خود را در این مى‌یابد که  کالای B مستقیما با آن قابل مبادله است، و بیان کمى خود را در این مى‌یابد که کمیت معینى از کالای B با کمیت معینى از آن قابل مبادله است. بعبارت دیگر وقتى ارزش کالائى بشکل «ارزش مبادله‌ای» آن ظاهر می‌شود از این طریق نمود مستقلى یافته است. وقتى من در آغاز این فصل به سیاق مرسوم گفتم که کالا هم ارزش‌‌استفاده است و هم ارزش‌مبادله، به تدقیق بگوئیم، غلط بود. کالا ارزش‌استفاده یا شیئ مفید است، و «ارزش». کالا زمانى بصورت این چیز دوگانه، که واقعا هست، درمی‌آید که ارزشش شکل ظهور مستقل خود را که از شکل طبیعیش متمایز است یافته باشد. این شکل ظهور همان ارزش مبادله است. کالا در انزوا از سایر کالاها این شکل را ندارد و تنها زمانى آنرا بدست می‌آورد که با کالای دومى از نوع متفاوت در رابطه ارزشى، یا مبادله‌ای، قرار گیرد. همین قدر که این را بدانیم آن نحوه بیان نیز زیانى در بر نخواهد داشت، بلکه از جهت اختصار کلام بکار هم مى‌آید.

تحلیل ما تا اینجا نشان داده است که شکل ارزش کالا، یعنی نمود یافتن ارزش کالا، از سرشت کالا بمنزله ارزش نشأت مى‌گیرد و نه، برعکس، ارزش و مقدار آن از نمود یافتن این دو بصورت ارزش مبادله. این نظر دوم توهمى است که هم مِرکانتالیست‌ها16 (بعلاوه کسانى نظیر فِریه، گانیل و امثالهم۲۳ که صورت بزک شدۀ جدیدی از مرکانتالیزم ارائه داده‌اند) به آن گرفتارند و هم طرف مقابل‌شان، پیله‌وران مدرن تجارت آزاد نظیر باستیا و شرکا. مرکانتالیست‌ها تاکید عمده خود را بر وجه کیفى بیان ارزش [یعنى بر اینکه ارزش بر حسب چه چیزی بیان مى‌شود] و لذا بر شکل معادل ارزش، که صورت تکامل‌یافته‌اش همان پول است، مى‌گذارند. در مقابل، پیله‌وران مدرن تجارت آزاد، که باید اجناس‌شان را به هر قیمت شده آب کنند، بر وجه کمى شکل نسبى ارزش تاکید مى‌ورزند؛ و بدین ترتیب نه ارزش و نه مقدار ارزش برایشان در هیچ جا مگر در نمود آن در رابطۀ مبادله، یعنى در هیچ جا مگر در فهرست قیمت‌های روزانۀ جاری در بازار سهام وجود ندارد. مک‌لاد [Macleod] اسکاتلندی که کاری جز آراستن افکار آشفتۀ لمبارد استریت17 به وزین‌ترین زیورهای علمی ندارد پیوند موفقی است میان مرکانتالیست‌های خرافی و پیله‌وران منور الفکر تجارت آزاد.

بررسى دقیق بیان ارزش کالای  A، که محتوای رابطه ارزشى دو کالای A و B را تشکیل مى‌دهد، نشان داد که در این رابطه شکل طبیعى کالای  A صرفا مظهر ارزش استفاده است و شکل طبیعى کالایصرفا شکل یا مظهر ارزش. بنابراین تضاد درونى‌ که میان ارزش استفاده و ارزش در نهاد هر کالا نهفته است در سطح ظاهر بصورت تضادی بیرونى، بصورت رابطه‌ای میان دو کالا، پدیدار مى‌شود؛ چنان که کالائى که ارزش خود آن باید بیان شود بلاواسطه ارزش‌استفاده‌ صرف محسوب مى‌شود، در حالیکه کالای دیگری که ارزش باید بر حسب آن بیان شود بلاواسطه ارزش‌‌مبادلۀ صرف بحساب مى‌آید. بنابراین شکل ارزشى بسیط هر کالا شکل ظهور بسیط تضادی است که میان ارزش استفاده و ارزش در نهاد هر کالا نهفته است.

محصول کار در کلیه اشکال جامعه یک شیئ قابل استفاده است. اما تنها در دوران تاریخا مشخصى از تکامل است که کار صرف شده در تولید یک شیئ مفید بصورت یک خصلت «عینی» این شیئ، بصورت ارزش آن، نمود می‌یابد، و محصول کار تبدیل به کالا مى‌شود. بنابراین نتیجه مى‌گیریم که شکل بسیط ارزشى در عین حال آن شکل بدوی است که محصول کار در آن تاریخا بصورت کالا ظاهر شده، و نیز نتیجه مى‌گیریم که تکوین شکل کالائى با تکوین شکل ارزشى مقارن است.

ناقص بودن شکل بسیط ارزشى کالا را به یک نظر مى‌توان دریافت. این شکل شکلى جنینى است که باید سلسله دگردیسى‌هائى را از سر بگذراند تا در شکل قیمتى کالا به بلوغ برسد.

بیان ارزش کالای A بر حسب  هر کالای دیگری مانند B صرفا موجب تمایز ارزش A از ارزش استفادۀ خود آن مى‌شود، و لذا بجای آنکه بیانگر یکسانی کیفى و تناسب کمى کالای A با همه کالاهای دیگر باشد، میان این کالا و تنها یک نوع خاص دیگر کالا رابطۀ مبادله‌ای برقرار می‌کند. [ثانیا،] شکل ارزشى نسبى بسیط هر کالا ناظر بر وجود شکل ارزشى معادل منفرد [یا تصادفى] کالای دیگری است . لذا کت در بیان ارزش نسبى کتان شکل معادل یعنی شکل مستقیما قابل مبادله بودن را تنها در رابطه با این یک کالای خاص یعنى کتان داراست.

اما شکل بسیط ارزش خود بخود از این مرحله درمی‌گذرد و بشکل کامل‌تری درمى‌آید. زیرا درست است که در این شکلِ بسیط، ارزش کالائى مانند A تنها بر حسب یک نوع کالای دیگر بیان مى‌شود، اما اینکه آن کالای دوم چیست، کت است، آهن است، غله است یا غیر آن، امری کاملا على‌السویه است. بنابراین ارزش کالای A بسته به آنکه این کالا با چه نوع کالای دومى در رابطه ارزشى قرار گیرد بیان‌های بسیط گوناگونى می‌یابد،۲۴ که تعدادشان را تنها تعداد انواع مختلف کالاهای متفاوت با آن محدود مى‌کند. بدین ترتیب تساوی بسیط منفرد و منزوئی که بیانگر ارزش کالای  A بود بدل به سری‌یى متشکل از تساوی‌های بسیط ارزشى مى‌شود، که قابلیت بسطش نامحدود است.

 

ب - شکل مجتمِع18 یا گستردۀ  19ارزش

 

هر چه = w   مقدار کالای v =  D  مقدار کالای u  =  C  مقدار کالای z  =  B  مقدار کالای A

(هر چه = ۶۰ گرم طلا  = ۱۰ کیلو غله  = ۵ کیلو چای = ۲۰ کیلو قهوه  = ۱ کت = ۲۰ متر کتان)

 

۱-  شکل نسبی گسترده ارزش

 در قالب این شکل، ارزش کالائى مانند کتان بر حسب دیگر اعضای بیشمار جهان کالاها بیان مى‌شود. بعبارت دیگر پیکر مادی همه کالاهای دیگر اکنون آئینه‌ای مى‌شود برای نمایش ارزش کتان.۲۵ و این ارزش بدینوسیله برای نخستین بار بطور واقعی بصورت مقداری کار همگن منعقد انسانى ظاهر مى‌شود. زیرا کار آفرینندۀ آن اکنون بمنزله کاری که با هر نوع کار انسانى دیگر یکسان است، نمودی صریح مى‌یابد، مستقل از اینکه شکل طبیعى [یا مشخص] آن کار چه باشد، و لذا مستقل از اینکه در کت مادیت یافته باشد یا در غله یا در آهن و یا در طلا. کتان اکنون، به یمن برخورداری از شکل ارزشى، دیگر نه صرفا با یک نوع کالای دیگر بلکه با کل جهان کالاها در یک رابطه‌ اجتماعى قرار دارد. بمنزله یک کالا خود یک شهروند این جهان می‌شود. در عین حال، سری نامحدود تساوی‌های بیانگر ارزش آن نشان‌دهنده اینست که برای ارزش کالا فرقى نمى‌کند که در هیئت خاص کدام ارزش‌استفاده ظاهر شود.

در شکل اول (۱ کت = ۲۰ متر کتان) اینکه دو کالا به نسبت کمى معینى قابل مبادله‌اند براحتى مى‌تواند یک تصادف صرف باشد. در شکل دوم، برعکس، آنچه ‌زمینه‌‌ وقوع این پدیده تصادفى را فراهم می‌آورد و ماهیتا متمایز از خود پدیده و تعیین‌کنندۀ آنست فورا بچشم می‌آید‌. زیرا اکنون کمیت ارزش کتان (خواه این ارزش به کت بیان شود، خواه به قهوه، خواه به آهن و خواه به هر یک از کالاهای مختلف بیشماری که به صاحبانى به همان اندازه بیشمار و مختلف تعلق دارند) در همه حال ثابت مى‌ماند. رابطه تصادفى میان دو فرد صاحب‌کالا از میان مى‌رود. روشن مى‌شود که این مبادله کالاها نیست که کمیت ارزش آنها را تعیین مى‌کند بلکه، برعکس، کمیت ارزش آنهاست که نسبتى را که بر حسب آن قابل مبادله‌اند تعیین مى‌کند.20

 

٢ -  شکل معادل خاص

 در بیان ارزش کتان هر تک کالای دیگری مانند کت، چای، آهن و غیره بمنزله یک معادل، و لذا بمنزله یک شیئ مادی دارای ارزش، ظاهر مى‌شود. شکل طبیعى مشخص هر یک از این کالاها اکنون شکل معادل خاصى است در ردیف شکل معادل‌های متعدد دیگر. بر همین قیاس، هر یک از انواع متعدد کار معین، مشخص و فایده‌بخشى که در این کالاها تجسم یافته نیز اکنون در حکم شکل خاصى از تحقق، یا تجلى، کار عام انسانى است.

 

٣ -  نقایص شکل مجتمع یا گسترده ارزش

در این شکل، اولا، بیان نسبى ارزش کالا ناکامل است، زیرا سری نماینده آن هیچگاه به انتها نمى‌رسد. زنجیره‌ای که هر تساوی ارزشى حلقه‌ای از آنرا تشکیل مى‌دهد هر لحظه مى‌تواند بر اثر ظهور یک کالای جدید، که مواد و مصالح تساوی ارزشى جدیدی را بدست مى‌دهد، طویل‌تر گردد. ثانیا، این زنجیره موزائیک رنگارنگى است که از تساوی‌های ارزشى ناهمگون و گسسته از هم تشکیل شده. و بالاخره، اگر ارزش نسبى هر کالا به این شکل گسترده بیان شود - چنان که باید بشود - آنگاه برای شکل نسبى ارزش هر کالا سری نامحدودی از تساوی‌های ارزشى گوناگون خواهیم داشت، که با سری مربوط به شکل ارزشى نسبى هر کالای دیگر متفاوت است.

نقایص شکل نسبى گسترده ارزش در شکل معادل نظیرش نیز انعکاس مى‌یابد. از آنجا که شکل طبیعى هر نوع خاص کالا شکل معادل خاصى است در ردیف شکل معادل‌های بیشمار دیگر، همین شکل معادل‌های موجود نیز [، دقیقا بدلیل تعدد و تنوع‌شان،] اشکالى محدود [یا «منفصل»] اند و هر یک از آنها نافى مابقى [بمنزله شکل معادل] است. بر همین قیاس، نوع معین، مشخص و فایده‌بخش کار جایگزین در هر یک از این کالا- معادل‌های خاص صرفا نوع خاصى از کار است، و بنابراین نمى‌تواند شکل ظهور [یا «نماینده»] تام و تمامى برای کار انسانى بطور عام باشد. درست است که شکل ظهور کامل یا مجتمع کار انسانى از تجمع اشکال ظهور خاص آن پدید مى‌آید، اما در آنصورت کار انسانى فاقد شکل ظهوری واحد21 خواهد بود.

با اینهمه، شکل نسبى گسترده ارزش چیزی جز مجموعه تساوی‌هائى از نوع شکل اول که بیانگر ارزش نسبى بسیط یک کالایند، یعنى چیزی جز مجموعه تساوی‌هائى مانند تساوی‌های زیر نیست:

۱ کت =  ۲۰ متر کتان

۵ کیلو چای =  ۲۰ متر کتان

هر چه = ۲۰  متر کتان

اما هر یک از این تساوی‌ها متضمن تساوی معکوس نظیرش یعنى:

۲۰ متر کتان = ۱ کت

۲۰ متر کتان = ۱ کیلو چای

۲۰ متر کتان = هر چه

نیز هست.

این واقعیت که کسی کتان خود را با بسیاری کالاهای دیگر مبادله و از این طریق ارزش آن را بر حسب یک رشته کالاهای دیگر بیان مى‌‌‌کند، الزاما متضمن اینست که دیگر صاحبان کالا نیز کالاهای خود را با کتان مبادله و لذا ارزش کالاهای گوناگون‌شان را بر حسب  کالای واحد و معین ثالثى، کتان، بیان می‌کنند. پس اگر سری

۱ کت = ۲۰ متر کتان

۵ کیلو چای = ۲۰ متر کتان

هر چه = ۲۰ متر کتان

را معکوس کنیم، یعنی اگر به رابطه‌ای که هم اکنون نیز بطور ضمنى در این سری مستتر است بیان صریح ببخشیم، خواهیم داشت:

 

 ج -  شکل عام ارزش

۲۰ متر کتان  =

http://www.kapitalfarsi.com/f01/f01-pics/brace1.gif

۱ کت

۵ کیلو چای

۲۰ کیلو قهوه

   ۱۰ کیلو غله

۶۰ گرم طلا

 http://www.kapitalfarsi.com/f01/f01-pics/1-2.png  تن آهن

 x مقدارکالای A

 ١- ماهیت تغییر یافته [و جدید] شکل ارزش

کالاها اکنون ارزش خود را : ۱- بشکلى بسیط نمود مى‌‌بخشند، زیرا آنرا بر حسب یک کالای واحد نمود می‌بخشند؛ و ۲- بشکلى ثابت، زیرا آنرا همواره بر حسب همان کالای واحد نمود می‌بخشند. شکل ارزش آنها بدین ترتیب بسیط و مشترک میان همه، لذا عام است.

دو شکل قبلى (الف و ب) تنها مناسب بیان [یا نمود] ارزش یک کالا بصورت چیزی متمایز از ارزش استفاده یا شکل طبیعى خود آن کالا بودند.

شکل اول، شکل بسیط ارزش، تساوی‌هائى از این قبیل بدست داد:۱ کت = ۲۰ متر کتان یا  http://www.kapitalfarsi.com/f01/f01-pics/1-2.png  تن آهن= ۵ کیلو چای. در این شکل، ارزش کتان نمود خود را در کت‌سان بودن کتان، و ارزش چای نمود خود را در آهن‌سان بودن چای مى‌یابد. اما میان کت‌سان و آهن‌سان - این نمود‌های ارزش کتان و چای - بودن، تفاوتی به اندازه تفاوت کت از آهن وجود دارد. روشن است که این شکل در عمل تنها در مراحل ابتدائى [پیدایش مبادله] یعنى زمانى که محصولات کار از طریق مبادلات تصادفى و پراکنده تبدیل به کالا می‌شوند بظهور مى‌رسد.

شکل دوم، شکل گسترده ارزش، تفکیک ارزش یک کالا از ارزش استفادۀ آنرا با کفایتى بیش از شکل اول به انجام مى‌رساند. زیرا در این شکل ارزش کتان به کلیه صور ممکن در مقابل شکل طبیعى آن قرار مى‌گیرد؛ به این معنا که ارزش کتان با کت، با آهن، با چای، و فى‌الجمله با هر چه جز خودش معادل قرار مى‌گیرد. اما، در مقابل، امکان وجود هرگونه نمود عامى برای ارزش که میان همه کالاها مشترک باشد بالکل منتفى است. زیرا در نمود بخشیدن به ارزش هر کالا همه کالاهای دیگر بصورت معادل ظاهر مى‌شوند. روشن است که شکل گسترده ارزش نخستین بار زمانى موجودیت بالفعل مى‌یابد که یک محصول کار خاص، مثلا دام، دیگر نه بر سبیل استثنا بلکه بنا بر عادت با کالاهای گوناگون دیگر مبادله مى‌شود.

اما شکل اخیری که به آن رسیده‌ایم، شکل عام ارزش، کلیه ارزش‌های موجود در جهان کالاها را بر حسب  نوع واحدی از کالا، که از سایرین جدا و کنار گذاشته شده، مثلا بر حسب  کتان، بیان می‌کند، و لذا به ارزش تمامى کالاها از طریق یکسانى‌شان با کتان نمود مى‌بخشد. ارزش هر کالا، از طریق یکسانى آن با کتان، اکنون نه تنها از ارزش استفادۀ خود آن کالا بلکه از همه ارزش ‌استفاد‌ها متمایز شده، و بر همین پایه است که اکنون بصورت آن عنصر مشترک موجود میان تمامى کالاها نمود مى‌یابد. از طریق این شکل است که کالاها برای نخستین بار بطور واقعی بمنزله ارزش با یکدیگر در رابطه قرار می‌‌گیرند، یا این امکان برایشان فراهم می‌آید تا بمنزله ارزش‌مبادله در مقابل هم ظاهر شوند.

دو شکل قبلى ارزش هر کالا را یا بر حسب  تک کالائى از نوع متفاوت نمود می‌بخشند و یا بر حسب سری‌یى متشکل از کالاهای متعدد و متفاوت با آن. در هر دو حالت، این بقول معروف مساله شخصی هر تک کالاست که برای خود شکل ارزشى [، یا برای ارزش خود شکلى،] بیابد. و او این مشکل را بدون کمک سایرین، که در برابرش نقش سراپا منفعل معادل را ایفا مى‌کنند، حل مى‌کند. شکل ارزشی عام، برعکس، تنها مى‌تواند حاصل تشریک مساعى کل اعضای جهان کالاها باشد. [بعبارت دیگر] یک کالا تنها در صورتى مى‌تواند به نمود عامى برای ارزش خود دست یابد که همه کالاهای دیگر نیز، همزمان با آن، ارزش خود را بر حسب  همان معادل نمود ببخشند؛ و هر کالای نوظهور نیز باید همرنگ جماعت شود و به این قاعده گردن بگذارد. بدین ترتیب آشکار مى‌شود که چون عینی بودن ارزش کالاها چیزی جز «موجودیت اجتماعى» این اشیا نیست، این عینیت تنها در کل سلسله روابط اجتماعى آنها مجال ظهور مى‌یابد، و در نتیجه شکل ارزشی آنها باید شکلى برخوردار از اعتبار اجتماعى باشد.22

کالاها در این شکل جدید، یعنى وقتى همه کتان‌سان محسوب می‌شوند، دیگر نه تنها بصورت چیزهائى کیفا یکسان، بعبارت دیگر نه تنها بصورت ارزش بطور کلى، بلکه همچنین بصورت ارزش‌هائى با کمیت‌های قابل قیاس با یکدیگر ظاهر مى‌شوند. از آنجا که مقادیر ارزش‌هایشان به جنس واحدی، به کتان، بیان مى‌شوند، این مقادیر اکنون مى‌توانند در یکدیگر انعکاس یابند. یعنى اگر، بعنوان مثال، ۵ کیلو چای = ۲۰ متر کتان و۲۰ کیلو قهوه = ۲۰ متر کتان باشد،  آنگاه: ۵ کیلو چای = ۲۰ کیلو قهوه خواهد بود. بعبارت دیگر یک کیلو قهوه حاوی یک چهارم جوهر ارزش، یا یک چهارم کاری است که در ۱ کیلو چای جایگزین است.

شکل نسبى عام ارزش به کتان، یعنى به کالائى که بمنزله معادل از جهان کالاها طرد مى‌شود، خصلت معادل عام مى‌بخشد. بنابراین شکل طبیعى خود این کالا اکنون شکلى است که ارزش‌های تمامى کالاها مشترکا اتخاذ مى‌کنند، و لذا خود آن با کالاهای دیگر مستقیما قابل مبادله است. کالبد مادی کتان تجسد23 قابل رویت یا پیله اجتماعى تمامى انواع کار انسانى می‌‌گردد.24 در نتیجه نساجى، کار خصوصى‌‌ که کتان تولید مى‌کند، اکنون به شکل اجتماعى عامى دست ‌مى‌یابد، و آن یکسان بودن با تمامى دیگر انواع کار است. کار مادیت یافته در کتان نیز از طریق تساوی‌های ارزشى بیشماری که شکل عام ارزش از تجمع آنها پدید مى‌آید با کار جایگزین در سایر کالاها یکسان قرار مى‌گیرد، و نساجى از این طریق بدل به شکل ظهور عام کار مجرد انسانى مى‌شود. لذا در این شکل کار عینیت یافته در ارزش کالاها دیگر تنها بوجه نفى، یعنى صرفا بمنزله کار معینی که همه اشکال مشخص و خواص فایده‌بخش آن مجرد شده، نمود نمى‌یابد، بلکه ذات اثباتیش نمودی صریح می‌یابد، و آن اینکه خود اساسا عبارت از کار مجرد انسانى و حاصل تحویل شدن انواع کار مشخص به ماهیت مشترک کار انسانى، یا صَرف قوه کار انسانى بودن آنهاست.

شکل عام ارزش، که در آن تمامى محصولات کار بصورت صرفا کمیت‌هائى از کار منعقد و همگن انسانى ظاهر می‌شوند، با خودِ تار و پودش نشان مى‌دهد که چیزی جز بازتاب اجتماعى [، یا «چیزی جز زبده و چکیدۀ روابط متقابل اجتماعی موجود در»] جهان کالاها نیست. و بدینسان آشکار مى‌سازد که در چارچوب این جهان ماهیت عام کار انسانى ماهیت خاص اجتماعى آن را تشکیل مى‌دهد.

 

٢- رابطه تکاملى متقابل میان شکل نسبى و شکل معادل ارزش

درجه تکامل شکل نسبى و شکل معادل ارزش بر هم منطبق‌اند. اما باید توجه داشت که تکامل شکل معادل صرفا بازتاب و نتیجه تکامل شکل نسبى ارزش است.

شکل نسبى بسیط یا منفردِ ارزش یک کالا، کالای دیگری را مبدل به معادلى منفرد مى‌کند. شکل نسبى گسترده ارزش، یعنى بیان ارزش یک کالا بر حسب تمامى کالاهای دیگر، مهر شکل معادل‌های متنوع خاص را بر آن کالاها مى‌کوبد. و بالاخره، نوع خاصى از کالا شکل معادل عام را کسب مى‌کند به این علت که همۀ کالاهای دیگر آنرا تجسم مادی شکل واحد و عام ارزشى خود قرار مى‌دهند.

اما به درجه‌ای که خود شکل ارزشى تکامل مى‌یابد تضاد میان دو قطب آن یعنی شکل نسبى و شکل معادل نیز تکامل مى‌یابد.

شکل اول (۱ کت = ۲۰ متر کتان) این تضاد را در خود دارد بى آنکه به آن استقرار ببخشد. بسته به آنکه تساوی معینى را از راست به چپ یا از چپ به راست بخوانیم هر یک از دو قطب کالائیِ این تساوی، در مثال ما کتان و کت، را مى‌توان یک بار در شکل نسبى و بار دیگر در شکل معادل یافت. در اینجا تحکیم تضاد میان این دو قطب هنوز با مشکل مواجه است.

در شکل دوم، شکل گسترده ارزش، کالاها هر یک جداگانه مى‌توانند ارزش نسبى خود را بطور کامل بسط دهند، و هر کالا این شکل نسبى گسترده را صرفا به این علت و تنها به این اعتبار داراست که تمامى کالاهای دیگر در قبال آن نقش معادل را ایفا مى‌کنند. در این شکل دیگر نمى‌توان جای دو طرف تساوی‌های:

هر چه = یا ۱۰ کیلو غله =  یا ۵ کیلو چای = یا ۱ کت = ۲۰ متر کتان

را عوض کرد بی آنکه ماهیت آن بکلی تغییر کند و از شکل گسترده به شکل عام درآید.

و بالاخره شکل آخر، شکل عام ارزش، به جهان کالاها یک شکل ارزشى نسبى عام اجتماعى مى‌بخشد به این علت و به این اعتبار که از این طریق تمامى کالاها به استثنای یکى از شکل معادل طرد [، یا از اینکه نقش معادل را ایفا کنند محروم] مى‌شوند. پس کالای واحدی، کتان، تنها به این علت و به این اعتبار شکل قابلیت مبادله مستقیم با تمامى کالاهای دیگر، بعبارت دیگر شکلى بلاواسطه اجتماعى، دارد که هیچ کالای دیگری در چنین موقعیتى قرار ندارد.۲۶

در مقابل، کالائى که عنوان معادل عام یافته است از شکل نسبى واحد و لذا عام ارزش حذف مى‌شود. اگر کتان، یا هر کالای دیگری که نقش معادل عام را ایفا مى‌کند، قرار باشد در عین حال در شکل نسبى عام ارزش نیز شرکت جوید آنگاه ناگزیر باید نقش معادل خود را نیز ایفا کند. در آنصورت تساوی ۲۰ متر کتان = ۲۰ متر کتان را خواهیم داشت؛ همانگوئی‌ [یا تکرار معلوم]ی که از طریق آن نه ارزش بیان مى‌شود و نه مقدار ارزش. برای بیان ارزش نسبى کالائى که نقش معادل عام را بر عهده دارد باید شکل ج را معکوس کرد. لذا این کالای معادل شکل ارزشی نسبی‌‌ که با شکل ارزشى نسبى کالاهای دیگر مشترک باشد ندارد، بلکه ارزشش بیان نسبى خود را در سلسلۀ بى‌پایان اشکال طبیعى کالاهای دیگر مى‌یابد؛ بعبارت دیگر شکل نسبى گسترده ارزش، شکل ب، تبدیل به شکل نسبى خاص کالای معادل می‌شود.

 

٣ - گذار از شکل عام به شکل پولى ارزش

شکل معادل عام، یک شکل ارزش بطور کلى است. پس هر کالائى مى‌تواند آنرا اتخاذ کند. از سوی دیگر، تنها کالائى را مى‌توان در شکل معادل عام (شکل ج) یافت، و تنها به این اعتبار مى‌توان یافت، که همه کالاهای دیگر آنرا بعنوان معادل از صف خود طرد کرده باشند. تنها از لحظه‌ای که این طرد شدگى سرانجام منحصر به کالای مشخصى شده باشد، شکل نسبى عام جهان کالاها به ثبات عینى و مقبولیت عام دست یافته است.

کالای مشخصى که شکل معادل [عام] از طریق عرف اجتماعی با شکل طبیعی آن عجین مى‌گردد مبدل به کالای پولى مى‌شود، بعبارت دیگر ایفای نقش پول بر عهده‌اش قرار می‌گیرد. ایفای نقش معادل عام در چارچوب جهان کالاها وظیفه مشخص اجتماعى این کالا مى‌‌شود، و بدین ترتیب در انحصار اجتماعیش قرار مى‌گیرد. از میان کالاهائى که در شکل ب بصورت معادل‌های خاص کتان ظاهر مى‌شوند، و در شکل ج ارزش‌های نسبى‌شان را مشترکا بر حسب کتان بیان مى‌کنند، بویژه یکى هست که تاریخا این مقام را کسب کرده است -  طلا. پس اگر در شکل ج  طلا را جانشین کتان کنیم خواهیم داشت:

 

د - شکل پولى

۶۰ گرم طلا  =

http://www.kapitalfarsi.com/f01/f01-pics/brace1.gif

۲۰ متر کتان

۱ کت

۵ کیلو چای

٢٠ کیلو قهوه

   ۱۰ کیلو غله

۶۰ گرم طلا

 http://www.kapitalfarsi.com/f01/f01-pics/1-2.png  تن آهن

 x مقدارکالای A

 

در روند گذار از شکل الف به ب و ب به ج تغییرات اساسى بوقوع پیوسته است. در عوض شکل د کوچکترین تفاوتى با شکل ج ندارد، جز آنکه اکنون بجای کتان طلا شکل معادل عام را بخود گرفته است. طلا در شکل د همان است که کتان در شکل ج بود - معادل عام. تنها پیشرفتى که صورت گرفته اینست که شکل قابلیت مبادله مستقیم و عام، بعبارت دیگر شکل معادل عام، اکنون از طریق عرف اجتماعى با شکل طبیعى خاص کالای طلا عجین شده است.

اگر طلا اکنون بمنزله پول با کالاهای دیگر روبرو مى‌شود تنها به این دلیل است که پیشتر بمنزله کالا با آنها روبرو مى‌شد. طلا نیز، مانند تمامى کالاهای دیگر، پیش از این نقش معادل (خواه نقش معادل منفردی در مبادله‌های منفرد تصادفى، و خواه نقش معادلى خاص در ردیف کالا- معادل‌های دیگر) را ایفا مى‌کرد. سپس بتدریج در عرصه‌های گاه محدود‌تر و گاه وسیع‌تری بمنزله معادل عام بکار گرفته شد. همین که انحصار این مقام را در بیان ارزش جهان کالاها بدست آورد مبدل به کالای پولى [یا پول - کالا] شد. شکل د تنها زمانی از شکل ج متمایز گردید، بعبارت دیگر شکل عام ارزش تنها زمانی به شکل پولى ارزش تبدیل شد، که این کالا دیگر قطعا کالای پولى گردیده بود.

بیان نسبى بسیط ارزش تک کالائى مانند کتان بر حسب کالائى که حال دیگر نقش کالای پولی را ایفا مى‌کند، مثلا طلا، شکل قیمتى آن است. لذا «شکل قیمتى» کتان عبارت است از:

 ۶۰ گرم طلا = ۲۰ متر کتان

و یا، اگر ۶۰ گرم طلا وقتى بصورت سکه ضرب شود ۲ پوند استرلینگ شود،

۲پوند استرلینگ = ۲۰ متر کتان

تنها دشواری در فهم شکل پولى فهم شکل معادل عام، و لذا شکل عام ارزش در کلیت آن یعنى شکل ج است. شکل ج را مى‌توان در جهت عکس به شکل ب، شکل گسترده ارزش، تحویل کرد، که عنصر متشکله آن هم چنان که دیدیم شکل الف یعنى:

 ۱ کت = ۲۰ متر کتان

 یا [بطور کلی]

 y مقدار کالای x =  B مقدار کالای A

است. لذا شکل بسیط کالائی [محصول کار] نطفه شکل پولی [ارزش] است.

ادامه...

 


1 - فالستاف  (Falstaff):  نه جن است و نه اِنس، نه پریزاد است و نه آدمیزاد. کس نمى‌داند کجا  بچنگش آرد.

- بانو کوئیکلى  (Dame Quickly): ناروا مى‌گوئى، شیطانک دغلباز! تو، یا هر مرد دیگری، مى‌دانى کجا بچنگم آری. (شکسپیر، هانری چهارم، بخش اول، پرده سوم، صحنه سوم) - ف.

2 value-expression = Wertausdruck بیان ارزش؛ ابراز ارزش؛ نمود ارزش؛ بروز ارزش؛ عبارت بیانگر (مبین) ارزش؛ تساوی ارزشى؛ تساوی بیانگر ارزش

3  (فاکس) simple = (انگلس) elementary = (اصل آلمانی) einfach بسیط؛ سلولی؛ (تک) یاخته‌ای؛ عنصری

4 einzelne = islolated -  منفرد؛ تکی؛ تک موردی؛ تک افتاده؛ پراکنده؛ ایزوله.

5 Material = material  -  ماتریال؛ ماده؛ ماده اولیه؛ چیز؛ جنس؛ مواد ومصالح؛ کارمایه

6 در اصل آلمانی و همه ترجمه‌ها بجای «پارچه‌بافی را»، «خیاطی را» آمده است. و این، چنان که از خود همین جمله و جمله بعد پیداست، یک لغزش قلم آشکار است. مارکس در صفحات پیش همین مکانیزم تحویل را در مورد تحویل کار پیچیده یا ماهر به کار ساده نیز مطرح کرد (رجوع کنید به فصل١، بند ٢، اینجا).

7 «بره پروردگار» لقبى است که در انجیل به عیسى مسیح داده شده.

8 !Paris vaut bien une messe - گویا این کلمات را هانری چهارم بهنگام درآمدن به مذهب کاتولیک بر زبان آورده است - ف. [آئین عشاء ربانی مراسمی است که در آن مسیحیان مؤمن، بخصوص پیروان مذهب کاتولیک‌، هر یکشنبه با خوردن نان و شراب در کلیسا یاد شام آخر عیسی با حواریون را گرامی می‌دارند.]

9 (Bestimmung = determination (determinacy - مختصه (جمع، مختصات)؛ حد (در مقابل «رسم»، در منطق)؛ مُحَدّد

10 مارکس در نقد نظرات بیلى مى‌گوید: «سطحى‌ترین شکل ارزش مبادله‌، یعنى نسبت کمّى‌ که کالاها بر حسب آن با یکدیگر مبادله مى‌شوند، بنظر بیلى اساسا عبارت از ارزش آنهاست… مى‌گوید ارزش بهیچوجه چیزی ذاتى و مطلق نیست. مى‌نویسد: ’ غیرممکن است بتوان ارزش کالائى را با چیزی جز کمیتى از یک کالای دیگر مشخص یا بیان کرد‘ . همانطور که غیرممکن است بتوان فکر را جز با کلمه ’بیان‘ یا ’ مشخص‘ کرد. پس بیلى نتیجه مى‌گیرد که فکر همان کلمه است» (تئوری‌های ارزش اضافه، جزء ٣، ص‌٬۱۳۹ ١۴۶. تاکیدها در اصل). «ارزش به فرمان کمیت ایجاد می‌شود» (ساموئل بیلی٬ پی‌نویس‌های فصل ۱٬ شماره ۱۷). همچنین رجوع کنید به پی‌نویس‌های فصل ۱٬ شماره ۳۸٬ اینجا.

11 - در نشر فرانسه و نشر انگلیسی ویراسته انگلس این جمله با یک «آن» همراه است («شکل معادل یک کالا متضمن ... مختصه کمی ارزش آن نیست»). واضح است که دو روایت با «آن» و بدون «آن» این جمله دو معنای به تریتب عام و خاص متفاوت دارند. اما٬ بنظر ما٬ روایت بدون «آن» در اینجا صحیح‌تر است؛ به این دلیل که جوابی است بطور خاص به «بیلی و بسیاری از اسلاف واخلافش» در جمله بلافاصله قبل از آن، یعنی به کسانی که درکی از مفهوم و محتوای ارزش و در نتیجه نحوه حقیقی تعیین شدن مقدار (یا مختصه کمی) آن ندارند، صرفا صورت ظاهر قضایا را می‌بینند و در نتیجه «در ارزش چیزی جز نسبت کمی‌یی که کالاها برحسب آن با یکدیگر مبادله می‌شوند نمی‌بینند» (زیرنویس ما، به نقل از مارکس، همانجا) و برای آنها همین نسبت، همین «کمیت ساده‌ای از فلان شیئ، از فلان ارزش‌استفاده» که با آنها مبادله می‌شود، «اساسا عبارت از ارزش آنها است»، یا اساسا ارزش آنها را تشکیل می‌دهد (همانجا). بعبارت دیگر، آنگونه که مارکس در پی‌نویس شماره ۱۷ فصل ۱ هم از قول بیلی نقل می‌کند، برای بیلی و اسلاف و اخلاف گمراهش «ارزش به فرمان کمیت ایجاد می‌شود». این معنا (مفهوم ارزش، در مقابل شکل و در نتیجه در مقابل نحوه تعیین شدن مختصه کمی یا مقدار آن) را مارکس در دنباله همین بحث در صفحه بعد با مثال رابطه میزان وزن و کله قند و ترازو بخوبی روشن می‌کند. همچنین مارکس جلوتر در همین فصل، زیر عنوان «شکل بسیط ارزش در کلیت آن»، باز همین معنا را بصورت جمعبندی تکرار می‌کند: «تحلیل ما تا اینجا نشان داده است که شکل ارزش، یعنی نمود یافتن ارزش کالا، از سرشت کالا بمنزله ارزش نشأت می‌گیرد و نه، برعکس، ارزش و مقدار آن از نمود یافتن این دو بصورت ارزش مبادله. این نظر دوم توهمی است که ...» (ص۶۷). همچنین رجوع کنید به پی‌نویس شماره ۳۸ فصل ۱. نقد مفصل مارکس به همین یک نکته از بیلی و نویسنده جزوه نکاتی در باب برخی مناقشات کلامی در اقتصاد سیاسی... الخ هم در تئوری‌های ارزش اضافه، جزء ۳، ص۱۳۹-۴۷ آمده است. ترجمه فاکس از این جمله منطبق بر اصل آلمانی است و با «آن» همراه نیست. و اما جمله در روایت فرانسه و انگلیسی انگلس، یعنی همراه با «آن»، بخودی خود کاملا صحیح و حاوی نکته عامی است که مارکس آن را در این کتاب درباره شکل معادل، و از جمله شکل خاص آن یعنی پول، بارها تکرار می‌کند؛ بعنوان نمونه در فصل ۲ که می‌گوید: «چنان که پیش از این گفتیم در شکل معادل ظاهر شدن یک کالا متضمن تعیین شدن اندازه ارزش آن نیست» (ص۱۰۶). اما روشن است که این نکته عام، همانطور که از ادامه بحث در صفحه بعد هم (که همانطور که گفتیم در واقع بیان تفصیلی جمله مورد بحث در روایت آلمانی است) پیداست، ربطی به «گمراهی» بیلی و اسلاف و اخلاف او که مارکس در این جمله با گفتن «حال آنکه» در صدد جوابگوئی به آن برآمده ندارد.

12  مارکس به مثل آلمانی Kleider machen leute (لباس آدم‌ساز است) اشاره می‌کند -  ف.

13 مارکس قول ارسطو را همه جا همراه با اصل یونانی آن نقل کرده است.

14 در ترجمه انگلس: «چیست آن وجه اشتراکى، آن جوهر مشترکى، که اجازه مى‌دهد ١ خانه ارزش ۵ تختخواب را بیان کند؟» (ص۶۵).

15  این جملات از کتاب اخلاق نیکوماخِس ارسطو نقل شده است - ف.

16  Mercantalist - پیرو مکتب، یا نظام، مرکانتالیستی (تجارتگری - مستعمل محمدعلی کاتوزیان). مرکانتالیزم عنوانى کلى است که به طیفی وسیع و غالبا ناهمگون از نظریات و سیاست‌های اتخاذ شده از سوی دول اروپائى طى دورۀ اواخر قرن چهارده تا اواخر قرن هفده میلادی اطلاق شده است، و، بعنوان نمونه، سیاست‌های معروف به کُلبریزم [Colbertism] در فرانسه و کامرالیزم در آلمان را در بر مى‌گیرد. تکوین نظریات مرکانتالیستى مقارن با شکل‌گیری ملت (ناسیون) های متحد در اواخر قرون وسطى، تشکیل دول مدرن امروزی، و اوج‌گیری ناسیونالیزم در اروپا بود. با شکل‌گیری این دول نفوذ کلیسا، که همواره بر لزوم کنترل صنعت و تجارت اصرار مى‌ورزید، به دولت بمنزله حافظ منافع جامعه منتقل گردید. و با گسترش تجارت و دریانوردی در قرون پانزده و شانزده سرزمین‌های وسیعى در قاره‌های دیگر به تصرف دول بزرگ اروپائی درآمد. منافع تجاری بدین ترتیب با دولت گره خورد. مشخصه اصلی مکتب مرکانتالیستی نیز «توجه و علاقه مخصوص آن به مسائل مربوط به مبادله کالا، چه در داخل و چه در خارج کشور، است … مسائل اساسی مکتب تجارتگری عبارت از مقدار پول، تاثیر افزایش آن، قیمت و تورم، ارز و تغییرات آن و تراز پرداخت‌های [مثبت و منفی] بازرگانی است» (محمدعلى  کاتوزیان، آدام اسمیت و ثروت ملل، تهران، ۱۳۵۸، ص۴۷). اسپانیا نخستین قدرتى بود که در مستملکات وسیع خود در آمریکای جنوبی به ذخائر عظیم طلا و نقره دست یافت، که برای مدتى آنرا تبدیل به قدرتمندترین دولت اروپا کرد. در حالی که اسپانیا به منابع فلزات قیمتى دسترسى مستقیم داشت، کشورهای دیگر راهى جز توسعه تجارت برای کسب آن نمى‌دیدند. لذا بعنوان نمونه در انگلستان، کشوری که شرکت‌های بزرگ تجارت خارجیش بمراتب پیش از دیگران به سودهای سرشار دست یافته بودند، نخستین نظریه‌پردازان تجارت، که به «شمشیون» [Bullionists] شهرت یافتند، و در واقع مرکانتالیست‌های اولیه بودند، چنین مطرح می‌کردند که باید از صدور طلا و نقره (یعنی شمشى) که کشور بدان دست یافته است به هر قیمت، حتى اگر برای مقاصد کاپیتالیستی باشد که منافع بیشتری ببار خواهد آورد، ممانعت شود. بعدها از نفوذ این نظریه کاسته و نظریه‌های «لیبرال‌تر» مرکانتالیستى جانشین آن شد. بنا بر نظریه‌های اخیر از طریق تامین یک طراز تجارت خارجى «مطلوب»، یعنى صادر کردن کالا و وارد کردن پول (طلا و نقره)، بهتر مى‌شد بر ذخائر طلا و نقره بمنزله مطلوب‌ترین شکل ثروت ملى افزود. از دیگر اجزای نظریه‌های مرکانتالیستى آن بود که مستعمرات را باید تنها بمنزله بازارهای فروش و معادن تامین مواد اولیه در نظر گرفت؛ ایجاد صنعت در آنها باید ممنوع و هر گونه داد و ستد با آنها در انحصار دولت باشد. مارکس نظام مرکانتالیستی را «نسخه صرفا باسمه‌ای نظام پولی» می‌خواند؛ و اشاره‌اش به «خرافى» بودن مرکانتالیست‌ها در جمله آخر پاراگراف بالا اشاره به این واقعیت است که آنها نیز مانند پیشینیان خود، پیروان نظام پولی، «طلا و نقره را نماینده پول بمنزله یک رابطه اجتماعى نمى‌دیدند بلکه اشیائى مى‌دیدند که خواص اجتماعى غریبى دارند» (مارکس، کتاب حاضر، ص۸-۸۷ . همچنین رجوع کنید به زیرنویس مربوط به نظام پولی Monetary System  -  در ص۸۷).

17 Lombard Street -  خیابان لُمبارْد؛ عنوان عمومى و افواهى بازار پولى لندن. شعبات مرکزی بسیاری از بانک‌ها، شرکت‌ها و بنگاه‌های دلالى مالى در این خیابان در مرکز تجاری شهر لندن، معروف به سیتى (City) ، قرار دارد.

18 total  =  total -  مجتمِع (تجمع یافته؛ گرد آمده؛ تمامیت‌یافته). بدین ترتیب «شکل مجتمع» در مقابل «شکل منفرد»، «تصادفی» یا پراکنده معنا مى‌یابد، که در بند الف بررسى شد.

19 entfaltet  =  expanded – گسترده؛ گسترش‌یافته؛ بسط ‌یافته. بدین ترتیب «شکل گسترده (یا بسط یافته)» در مقابل «شکل بسیط» معنا مى‌یابد، که در بند الف مورد بررسى قرار گرفت.

20 مارکس معنای «آنچه زمینه‌ وقوع این پدیده تصادفی…است»، «رابطه تصادفی میان دو فرد صاحب کالا» و کلا معنای این پاراگراف را جلوتر، در ص۴-۱۰۳، با شرح و بسط بیشتری روشن می‌کند.

21 فاکس بجای «واحد» در اینجا «یکتا و یگانه» یا «احد و واحد» (single and unified) آورده است، بمعنای «یکی و فقط همان یکی». این معنا را مارکس در صفحه بعد روشن می‌کند.

22 در ترجمه انگلس: «بدین ترتیب آشکار مى‌شود که چون موجودیت کالاها بمنزله ارزش یک پدیده اجتماعى محض است، این موجودیت اجتماعى تنها در چارچوب کل مناسبات اجتماعى آنها مجال ظهور مى‌یابد، و در نتیجه شکل ارزشی آنها باید شکلى برخوردار از مقبولیت اجتماعى باشد» (ص۷۱).

23 Inkarnation =  incarnation - تجسد؛ در کالبد مادی ظاهر شدن هر موجود ماوراءطبیعی. بعنوان مثال، در الهیات مسیحی، حلول روح خدا در کالبد مسیح را ‌می‌گویند.

24 این اولین مورد از چند موردی است که مارکس از چرخۀ دگردیسی کرم - شفیره (کرمِ به پیله  درآمده) - پروانه بعنوان استعاره استفاده می‌کند. در اینجا منظور اینست - و این به اصل جمله نزدیک‌تر است - که کالبد مادی کتان پیله‌ای می‌شود که انواع کار انسانی را  بمنزله کار عام یا مجرد اجتماعی بصورت شفیره در خود جای داده است.


۴- ماهیت فِتیشى کالا و راز آن1

 

کالا در نگاه اول چیزی بینهایت عادی و آشکار مى‌نماید. اما تحلیل آن نشان مى‌دهد‌ که چیزی است بغایت غریب، مشحون از غمض‌های ماوراء طبیعى و ظرایف لاهوتی. تا آنجا که ارزش‌استفاده است هیچ چیز اسرارآمیزی در بر ندارد؛ حال خواه به این دیده در آن بنگریم که بواسطه خواصى که دارد قادر به ارضای نیازهای انسان است و خواه به این دیده که محصول کار انسانى است و این خواص را به آن‌ علت داراست. یک چیز روشن است؛ انسان با فعالیت خود شکل مواد موجود در طبیعت را بگونه‌ای که بحالش سودمند واقع شوند تغییر مى‌دهد. مثلا چوب وقتى از آن میزی ساخته شود تغییر شکل مى‌دهد. با اینحال میز کماکان چوب، چیزی عادی و قابل ادراک بوسیله حواس، باقى مى‌ماند. اما همین که بصورت کالا درمی‌آید مبدل به چیزی برتر از حواس مى‌شود. از این پس دیگر گوئى بروی پا بر زمین نمى‌ایستد بلکه، در مناسباتش با سایر کالاها، حالتى عرفانى و رمز و رازآلود بخود می‌گیرد، واژگونه بروی سر مى‌ایستد، و از سر چوبینش خیال‌ها مى‌انگیزد بعید و نادر، بس حیرت‌‌‌آورتر از آنکه خود بخویش بچرخ درآید.۲۷

پس ماهیت عرفانى و رمز و رازآلود کالا ناشى از ارزش استفادۀ آن نیست؛ همان گونه که برخاسته از ماهیت مختصات ارزش هم نیست. زیرا اولا [، تا آنجا که به مختصه کیفى یا محتوائى ارزش، یعنى کیفیت کار، مربوط مى‌شود، باید گفت کار در وهله اول بشکل فایده‌بخش و مشخص آن انجام مى‌گیرد و] انواع کار فایده‌بخش، یا فعالیت تولیدی، هر اندازه هم متنوع، همه کارکردهای ارگانیزم انسانى‌اند. و این یک واقعیت فیزیولوژیکى است که هر کارکردی از این قبیل اساسا چیزی جز بمصرف رساندن قوای مغزی، عصبى، عضلانى و حسى نیست. ثانیا، تا آنجا که به مبنای مختصه کمى ارزش، یعنى طول مدت صرف این قوا، یا کمیت کار، مربوط مى‌شود، باید گفت که میان این کمیت و کیفیت آن [در سامان‌های مختلف تولیدی - اجتماعی] تفاوت کاملا محسوسی وجود دارد. مدت کاری که صرف تولید مایحتاج زندگی مى‌شود در همۀ اشکال جامعه الزاما یک دغدغه بشر است، اما میزان این دغدغه در مراحل مختلف تکامل یکسان نیست.۲۸ و بالاخره، [ثالثا] همین که انسان‌ها شروع مى‌کنند بنحوی از انحا برای یکدیگر کار کنند کارشان شکلى اجتماعى نیز بخود مى‌گیرد. [لذا اسرارآمیز بودن کالا ناشى از نفس اجتماعى بودن کار تولیدکنندگان کالا نیز نمى‌تواند باشد.]

پس این ماهیت جادوئى محصول کار که بمحض شکل کالا بخود گرفتن این محصول بظهور مى‌‌‌رسد از کجا ناشی می‌شود؟ پیداست که از خود این شکل. [به این ترتیب که با کالا شدن محصول کار، اولا] یکسان بودن تمامى انواع کار انسانى از این طریق که محصولات آنها همه به یکسان ارزشند، و ارزش بودن آنها به یکسان خصلت عینی دارد، شکلی فیزیکی بخود می‌گیرد. [ثانیا،] مقدار مصرف قوه کار انسانى، که بر حسب طول مدت آن سنجیده مى‌شود، شکل مقدار ارزش محصولات را بخود مى‌گیرد. و بالاخره [ثالثا،] روابط میان تولیدکنندگان، که مختصات اجتماعى2 کارهای [خصوصی] ایشان در چارچوب آن مجال ظهور مى‌‌یابد، شکل رابطه‌ای اجتماعى میان محصولات کار را بخود مى‌گیرد.

بدین ترتیب اسرارآمیز بودن کالا بسادگى عبارت از اینست که کالا [، یا شکل کالائى محصول کار،] موجب مى‌شود که ماهیت اجتماعى کار خود انسان‌ها در ذهن‌شان بصورت ماهیت عینى خود محصولات کار، بصورت خصوصیات طبیعى- اجتماعى این اشیا، انعکاس یابد. و لذا همچنین سبب مى‌شود که رابطۀ اجتماعى [کارِ] تولیدکنندگان با کل کار [اجتماع] بصورت رابطه‌ای اجتماعى میان اشیا، بصورت رابطه‌ای که نه میان خود تولیدکنندگان بلکه جدا و خارج از آنها وجود دارد، در ذهن‌شان بازتاب یابد. از طریق همین واژگونگى است که محصولات کار بدل به کالا، بدل به چیزی قابل ادراک بوسیله حواس و در عین حال برتر از حواس، بدل به چیزی اجتماعى، مى‌شوند. همان طور که تاثیر یک جسم خارجى بر عصب بنیائى نیز نه بصورت تحریک مغزی آن عصب بلکه بصورت شکل عینى یک جسم خارجى به ادراک ما درمى‌آید. لکن در عمل دیدن به هر حال نور واقعا از یک چیز، جسم خارجى، به چیز دیگر، چشم، منتقل می‌شود. این رابطه‌ای فیزیکی میان اشیای فیزیکی است. اما شکل کالائى، و رابطه ارزشى محصولات کار با یکدیگر که این شکل در چارچوب آن مجال ظهور مى‌‌یابد، برعکس مطلقا ربطى به ماهیت فیزیکی کالا و روابط مادی [یا شیئی] منتج از آن ندارد. این شکل کالائى و رابطۀ ارزشى محصولات کار چیزی جز رابطه اجتماعى معینى میان انسان‌‌ها نیست که در اینجا در نظر آنان شکل خیالی و موهوم رابطه‌ای میان اشیا را بخود مى‌گیرد. پس بمنظور یافتن همتائى برای آن باید رهسپار قلمرو مه‌آلود مذهب شد. در آنجا ساخته‌های مغز بشر چهره‌هائى ذیحیات و خودمختار مى‌نمایند - چهره‌هائى که هم مابین خود و هم میان خود و نوع بشر روابطی برقرار مى‌‌‌‌کنند. در جهان کالاها نیز ساخته‌های دست بشر چنین حالتى دارند. من این را فتیشیزم مى‌نامم. این فتیشیزم با محصولات کار بمحض آنکه بصورت کالا تولید مى‌شوند در هم مى‌آمیزد، و لاجرم از شکل [یا شیوه] تولید کالائی جدائی‌ناپذیر است.

چنان که تحلیل ما تا همین جا نیز نشان داده است این ماهیت فتیشى جهان کالاها ناشى از ماهیت مختص بخود اجتماعى کاری است که آنها را تولید مى‌کند.

اشیای مفید بطور کلى تنها به این علت کالا مى‌شوند که محصول کار افراد [یا «گروه‌هائى از افراد»] ند که مستقل از یکدیگر کار مى‌کنند. جمع کل کار تمامى این افراد کل کار اجتماع را تشکیل مى‌دهد. از آنجا که تولیدکنندگان تا محصولات کارشان را مبادله نکنند در تماس اجتماعى قرار نمى‌گیرند، ماهیت خاص اجتماعى کارهای خصوصى‌ ایشان [یا «ماهیت اجتماعی و مشخص کار هر تولیدکننده»] تنها در این عمل مبادله مجال ظهور مى‌یابد. بعبارت دیگر کار این افراد مستقل تنها از طریق روابطی که عمل مبادله میان محصولات، و بوساطت محصولات میان تولیدکنندگان، برقرار مى‌کند، بصورت جزئى از کل کار اجتماع درمى‌آید. لذا روابط اجتماعى موجود میان کارهای خصوصى تولیدکنندگان در نظر ایشان به همان صورت که هستند، بصورت روابطی مادی میان اشخاص و روابطی اجتماعى میان اشیا، جلوه‌ می‌کنند، و نه بصورت روابطی بلاواسطه اجتماعى میان افرادی که به کار [یا فعالیت تولیدی] مشغولند.3

محصولات کار تنها از طریق مبادله به عینیت اجتماعى واحدی بنام ارزش، که از عینیت محسوسا گوناگون آنها بمنزله اشیای مفید متمایز است، دست مى‌یابند. لذا این تفکیک محصول کار به چیزی مفید و چیزی دارای ارزش در عمل تنها زمانى بظهور مى‌رسد که مبادله بسط و اهمیت کافى یافته و فرصت این که اشیا بمنظور مبادله تولید شوند- چنان که ملحوظ داشتن ماهیت ارزشى آنها در همان حین تولید دیگر امری الزامى شده باشد- را فراهم آورده باشد. از آن لحظه ببعد کار فرد تولیدکننده ماهیت اجتماعى دوگانه‌ای مى‌یابد. از یک سو باید بمنزله نوع فایده‌بخش معینى از کار نیاز اجتماعى معینى را برآورد، و از این طریق جایگاه خود را بمنزله جزئى از کل کار [اجتماع] ، بمنزله شاخه‌ای از تقسیم کار خود‌روئیده اجتماعى، حفظ کند. کار فرد تولیدکننده، از سوی دیگر، نیازهای متنوع خود تولیدکننده را تنها به این اعتبار مى‌تواند برآورده کند که هر نوع خاصى از کار فایده‌بخش خصوصى با هر نوع دیگری از کار فایده‌بخش خصوصى قابل مبادله یعنى یکسان است.4 و یکسانى تمام و کمال میان انواع مختلف کار تنها مى‌تواند حاصل تجرید نایکسانى‌های واقعى آنها، یعنی نتیجه تحویل آنها به این [واقعیت] باشد که همه ماهیتا عبارت از صَرف قوه کار انسانى یا کار مجرد انسانى هستند. اما این ماهیت اجتماعی دوگانۀ کار در ذهن تولیدکننده خصوصی تنها به اشکالى که این کار در مراودات عملى یعنى در مبادله محصولات بخود مى‌گیرد انعکاس می‌یابد. در نتیجه ماهیت اجتماعا فایده‌بخش کار خصوصى در ذهن او به این شکل انعکاس می‌یابد که محصول کار باید بحال دیگران مفید باشد، و ماهیت اجتماعى یکسانی میان انواع مختلف کار به این شکل که این اشیای از لحاظ مادی متفاوت، محصولات کار، ماهیت مشترکى دارند و آن ارزش‌ آنها است.

بنابراین انسان‌ها وقتى محصولات کارهایشان را بمنزله ارزش در رابطه قرار می‌دهند [یا وقتی میان محصولات کارهایشان بمنزله ارزش مناسبتی  برقرار می‌کنند]، نه به این دلیل است که این ارزش‌ها را غلاف‌های مادی کار همگن انسانى مى‌بینند. عکس آن صحیح است؛ از طریق یکسان [یا معادل] قرار دادن محصولات مختلف‌‌شان در مبادله بمنزله ارزش، انواع مختلف کار خود را بمنزله کار انسانى یکسان قرار مى‌دهند. این کار را مى‌کنند، بى آنکه بدنند.۲۹ لذا بر پیشانى ارزش ننوشته‌اند که چیست، سهل است، ارزش خود هر محصول کاری را مبدل به یک هیروگلیف اجتماعى می‌کند. بعدهاست که انسان‌ها مى‌کوشند هیروگلیف را بخوانند، یعنى به راز محصول اجتماعى خود پى ببرند؛ زیرا این خصلت ارزش بودن اشیای مفید [یا این «کوبیدن مهر ارزش بر اشیای مفید»،] همانقدر محصول اجتماعى انسان‌هاست که زبان‌شان. این کشف علمى دیرحاصل که بنا بر آن محصولات کار بمنزله ارزش صرفا تبلورات مادی کار مصروف در تولید آنهایند شاخص دورانى در تکامل بشر است. اما این کشف نقاب مادی را که مختصات اجتماعى کار [در شیوه تولید کالائی] بر چهره دارند بهیچوجه کنار نزده است.5 این واقعیت که ماهیت ویژه اجتماعى کارهای خصوصى‌ که مستقل از یکدیگر انجام مى‌گیرند عبارت از یکسانى آنها بمنزله کار [مجرد] انسانى است، و این ماهیت ویژۀ اجتماعى در محصول کار شکل وجودی ویژۀ ارزش را بخود مى‌گیرد، واقعیتی است که تنها در مورد این شکل معین تولید، تولید کالائی، صادق است. حال آنکه این واقعیت در نظر آنان که در تار و پود مناسبات تولید کالائى اسیرند واقعیتى می‌نماید (چه قبل و چه بعد از کشف علمى مذکور، فرقى نکرده است) که درست به اندازه این واقعیت که تجزیه علمى هوا به گازهای متشکله آن در هیئت ظاهری جو تغییری پدید نیاورده دارای اعتبار غائى [یا ازلى- ابدی] است.

تولیدکنندگان وقتى مبادله‌ای انجام مى‌دهند دغدعه‌‌شان در عمل و در وهله اول اینست که چه مقدار از محصول دیگری را در ازای محصول خود بدست خواهند آورد. بعبارت دیگر مى‌خواهند بدانند محصولات به چه نسبت‌هائى قابل مبادله‌اند. همین که این نسبت‌ها بر اثر تکرار و عادت به درجه‌ای از ثبات نایل آیند چنین بنظر مى‌رسد که از طبیعت محصولات برمى‌خیزند؛ به همان سیاق که بعنوان مثال بنظر مى‌رسد یک تن آهن و ۶٠ گرم طلا در ارزش برابرند همانطور که یک کیلو طلا و یک کیلو آهن علیرغم خواص فیزیکى و شیمایى متفاوت‌شان در وزن برابرند. ماهیت ارزش بودن محصولات کار تنها در صورتى تثبیت مى‌شود و استقرار مى‌یابد که این محصولات بمنزله مقادیر مختلف ارزش عمل کنند.6 اما این مقادیر مستقل از اراده، آینده‌نگری و عمل مبادله‌کنندگان مدام تغییر مى‌یابند. در نتیجه حرکت [یا «عمل»] اجتماعى خود مبادله کنندگان در ذهن‌شان بصورت حرکت اشیا انعکاس مى‌یابد - اشیائى که تحت اختیار ایشان نیستند، سهل است، در حقیقت اختیار آنان را هم بدست دارند. تولید کالائى باید به حد اعلای تکامل خود رسیده باشد تا، آنهم بمرور و بر اثر تجربه صرف، این یقین علمى حاصل شود که کلیه انواع کار خصوصى (که مستقل از یکدیگر انجام مى‌گیرند و با اینحال بمنزله شاخه‌های خودروئیدۀ تقسیم کار اجتماعى از هر نظر بهم وابسته‌اند) مدام در حال تحویل شدن به نسبت‌های کمّى‌ هستند که جامعه بر حسب آنها طالب‌شان است. [ضرورت] این تحویل شدن‌ها ناشی از اینست که مدت کار لازم اجتماعى برای تولید محصولات از لابلای نسبت‌های مبادله‌ایِ تصادفى و همواره در نوسان آنها بمنزله یک قانون ناظم طبیعى ابراز وجود [و حکم خود را اعمال] مى‌‌‌کند؛ به همان صورت که قانون جاذبه از طریق خراب شدن خانه بر سر صاحبش ابراز وجود [و حکم خود را اعمال] مى‌کند.۳۰ لذا این واقعیت که مقدار ارزش کالاها را مدت کار لازم برای تولید آنها تعیین مى‌کند رازی است که در پس نوسانات آشکار ارزش‌های نسبى آنها پنهان است. کشف این راز ظاهر صرفا تصادفى تعیین شدن مقدار ارزش محصولات کار را کنار می‌زند، اما شکل مادی [یا شیئی] این تعیین شدن را بهیچوجه زائل نمی‌کند.

تأمل در اشکال حیات انسان، و لذا تجزیه و تحلیل این اشکال، سیری درست خلاف جهت سیر تکامل عملى آنها مى‌پیماید. اندیشه مابعدالواقعه و لذا با در دست داشتن نتایج پروسه تکامل آغاز مى‌شود. لذا اشکالى [، مانند شکل ارزشی،] که محصولات کار را بصورت کالا درمی‌آورند و بنابراین از ملزومات اولیه گردش کالاها هستند، نخست به درجه‌ای از ثبات و استقرار که مختص اشکال طبیعى حیات اجتماعى است دست مى‌یابند، و آنگاه انسان‌ها در صدد توضیح آنها برمى‌آیند؛ آنهم صرفا توضیح معنا و محتوای آنها و نه ماهیت تاریخى [معین و گذرای] ‌شان، چرا که این اشکال در نظر ایشان تحول‌ناپذیر مى‌نمایند. لذا کشف اینکه کمیت ارزش کالاها چگونه تعیین می‌شود صرفا نتیجه تحلیل قیمت کالاها بود، و تثبیت ماهیت ارزشى آنها 7 نتیجه بیان تمامى ارزش‌ها بر حسب  پول. اما دقیقا همین شکل پایانى جهان کالاها یعنى شکل پولى است که بجای پرده برداشتن از ماهیت اجتماعى کار خصوصى و مناسبات اجتماعى موجود میان تولیدکنندگان خصوصی٬ این مناسبات را مناسباتى میان اشیا جلوه می‌دهد و به این ترتیب در واقع آنها را پرده‌پوشی می‌کند. اگر من بگویم که میان کت یا کفش با کتان مناسبتی برقرار است به این دلیل که کتان تجسد عام کار مجرد انسانى [یعنی پول- کالا] است، پوچى گفته‌ام بدیهى مى‌نماید. با اینحال وقتى تولیدکنندگان کت یا کفش میان این کالاها و کتان (یا طلا یا نقره، در اینجا فرقى نمى‌کند) بمنزله معادل عام مناسبتى برقرار مى‌کنند، مناسبت میان کار خصوصى خودشان و کل کار اجتماع دقیقا به همین شکل پوچ در ذهن‌شان انعکاس می‌یابد.

مقولات اقتصاد بورژوائى را دقیقا اشکالى از این نوع تشکیل مى‌دهند. این مقولات اشکال اجتماعا معتبر و لذا عینى اندیشه‌اند برای تبیین مناسبات تولیدی‌یى که به این شیوه تولیدی اجتماعى تاریخا معین، تولید کالائى، اختصاص دارند. لذا همین که به سراغ دیگر اشکال تولیدی برویم همه رمز و رازهای کالا، تمامی آن سحر و افسونى که محصول کارِ مبتنى بر تولید کالائى را در میان گرفته است، از میان بر خواهد خاست.

نظر به علاقه وافری که علمای اقتصاد سیاسى به داستان‌هائی از نوع رابینسون کروزوئه8 دارند،۳۱ بیائید ما هم نخست سراغى از رابینسون در جزیره کذائیش بگیریم. ایشان با آنکه انسان ذاتا کم توقعى است باز نیازهائى دارد که باید برآورده کند، و بنابراین باید کارهای فایده‌بخشى از انواع مختلف انجام دهد. باید ابزار بسازد، اثاث منزل سر هم کند، لاما اهلى کند، ماهى بگیرد، شکار کند، و غیره. از نماز و روزه و این قبیل کارهای او هم در اینجا مى‌گذریم، چون دوست ما از این قبیل کارها لذت مى‌برد و آنها را جزو تفریح بحساب مى‌آورد. رابینسون، علیرغم تنوع فعالیت‌های تولیدی که باید انجام دهد، مى‌داند که این فعالیت‌ها چیزی جز اشکال مختلف فعالیت یک رابینسون کروزوئه معین، و لذا چیزی جز حالات [یا صور] مختلف کار انسانى نیستند. ضرورت خود او را وامى‌دارد تا وقتش را میان کارهای مختلفى که باید انجام دهد بدقت تقسیم کند. بزرگى و کوچکى حجم فعالیتی که انجام هر کار در کل فعالیت او اشغال مى‌کند بستگى به مقدار مشکلى دارد که باید برای رسیدن به اثر مورد نظر از پیش پا بردارد. این را دوست ما از تجربه مى‌آموزد، و با کمک ساعت، دفتر کل، قلم و مرکبى که از کشتى شکسته بدر برده است بزودی، مانند یک انگلیسى اصیل، برای خود دفاتر مختلفى ترتیب مى‌دهد. دفتر دارائى او فهرستی است مشتمل بر اشیای مفید متعلقه‌اش، اعمال مختلف لازم برای تولید آنها، و بالاخره مدت کاری که بطور متوسط بر سر تولید کمیت‌های مشخص از این محصولات صرف کرده است. در اینجا همۀ مناسبات موجود میان رابینسون و این اشیا، که ثروت خود‌آفریدۀ او را تشکیل مى‌دهند، چنان ساده و شفافند9 که حتى آقای سدلى تیلور10 هم مى‌تواند بى هیچ زور ورزی از عهده درکشان برآید. با اینحال همین مناسبات ساده همه مختصات اصلى و اساسى ارزش را در خود دارند.

حال از جزیره غرقه در نور رابینسون رهسپار تبعیدگاه ظلمانی اروپای قرون وسطى شویم. در اینجا بجای انسان مستقل همه، از رعیت و ارباب، تیولدار و والى، عامى و کشیش، همه را وابسته مى‌یابیم. در اینجا وابستگى شخصى به یکسان مشخصۀ مناسبات اجتماعى تولید مادی و سایر عرصه‌های حیاتِ متکی بر این تولید است. اما دقیقا به همین علت که مناسبات وابستگى شخصى شالوده معین این جامعه را تشکیل مى‌دهند، کار و محصولاتش را نیازی نیست تا اشکال خیالیِ موهومی متفاوت با واقعیات‌شان بخود بگیرند. کار و محصولات آن در بده ‌بستان‌های این جامعه شکل خدمات عملى و پرداخت‌های جنسى را بخود مى‌گیرند. در اینجا شکل طبیعى کار، خاص بودنش (و نه، مانند جامعه مبتنى بر تولید کالا، عام بودنش) شکل مستقیما اجتماعى آنست. در اینجا بیگاری، درست مانند کاری که کالا تولید مى‌کند، با زمان اندازه‌گیری مى‌شود. اما هر رعیتى مى‌داند که آنچه در خدمت ارباب خود صرف مى‌کند کمیت مشخصى از قوه کار شخصى خود اوست [و نه کمیت مشخصی از کار عام یا مجرد انسانی]. قضیه عشریۀ سهم کشیش هم که روشن‌تر از دعای خیر متقابل اوست. بنابراین مستقل از نظر ما درباره نقش‌هائى که انسان‌ها در این جامعه در قبال یکدیگر بر عهده دارند، مناسبات اجتماعى‌شان در کار بهر حال بصورت مناسبات متقابل شخصى خود آنها وجود دارد، و لباس مبدل مناسبات اجتماعى میان اشیا، میان محصولات کار، را بر تن ندارد.

برای ذکر نمونه‌ای از کار مشترک، یا کار بلاواسطه جمعى، نیازی به بازگشت به آن شکل اجتماعى خودجوشی‌ که در آستانه تاریخ همه ملل متمدن جهان یافت مى‌شود نداریم.۳۲ نمونۀ در دسترس‌تر این نوع کار مشترک صنایع روستائى و پدرسالارانه یک خانواده دهقانی است که غله، دام، نخ، کتان و لباس را برای استفاده خود تولید مى‌کند. این اشیا برای این خانواده صرفا حکم‌ مقدار معینی محصول کار جمعى خانواده را دارند، و بمنزله کالا در مقابل هم ظاهر نمى‌شوند. انواع مختلف کاری که آفریننده این محصولاتند - کارهائى نظیر شخم‌زنى، دامداری، ریسندگى، بافندگى و دوزندگى -  در همین اشکال طبیعى خود کارکردها [یا فونکسیون‌ها] ئى اجتماعى‌اند، زیرا کارکردهای خانواده‌ای هستند که درست به اندازه جامعه مبتنى بر تولید کالا تقسیم کار خودجوش و خودروئیدۀ خود را دارد. توزیع کار در درون خانواده و مدت زمانى که اعضای خانواده صرف آن کارها مى‌کنند از طریق تفاوت‌های جنسى و سنى- همچنان که از طریق تغییرات فصلى در شرایط طبیعى کار - تنظیم مى‌گردد. این واقعیت که صرف قوه کار از جانب افراد با طول مدت آن سنجیده مى‌شود در اینجا [نیز] ، دقیقا بنا به ماهیتش، یک مختصه اجتماعى کار محسوب‌ مى‌شود، زیرا هر واحد قوه کار در اینجا، دقیقا بنا به ماهیتش، بمنزله صرفا جزئى از قوه کار جمعى خانواده عمل مى‌کند.11

و بالاخره بیائید، برای تنوع هم که شده، مجمعى از انسان‌های آزاد را در ذهن مجسم کنیم که با وسایل تولید اشتراکى خود کار می‌کنند، و اشکال بس متفاوت قوه کار خود را با خودآگاهى کامل بصورت قوه کار اجتماعى واحدی بمصرف مى‌رسانند. همه مختصات کار رابینسون در اینجا نیز حضور دارند، با این تفاوت که این بار بجای آنکه فردی باشند اجتماعى‌اند. همه محصولات رابینسون صرفا نتیجه کار فردی خود او و لذا اشیائى بلاواسطه مفید برای شخص او بودند، حال آنکه محصول کل مجمع خیالی ما یک محصول اجتماعى است. بخشى از این محصول بصورت وسایل تولید جدید بار دیگر بکار گرفته مى‌شود، و اجتماعى باقى‌مى‌ماند. اما بخش دیگر آنرا اعضای مجمع بصورت وسیله زندگی بمصرف مى‌رسانند. پس این بخش باید میان آنها تقسیم شود. نحوه انجام این تقسیم بسته به نوع خاص سازمان اجتماعى تولید و، متناظر با آن، سطح رشد اجتماعى که تولیدکنندگان به آن دست یافته‌اند، تغییر مى‌کند. فرض کنیم - اما صرفا بمنظور ایجاد قابلیت قیاس با تولید کالائى- که سهم هر فرد تولیدکننده از وسایل زندگی از طریق مدت کارش تعیین شود. در این صورت مدت کار نقشى دوگانه بر عهده خواهد داشت. از یک سو، اختصاص و سهمیه‌بندی آن بر مبنای یک برنامۀ اجتماعى معین، تناسب صحیح را میان وظایف مختلفى که بر عهده کار قرار می‌گیرد و نیازهای متنوع جمع برقرار خواهد کرد. از سوی دیگر، مدت کار بمنزله میزانى برای سنجش شرکت هر فرد در کار مشترک، و سهم او از آن بخش از کل محصول که به مصرف اختصاص مى‌یابد، بکار مى‌آید. در اینجا مناسبات اجتماعى افراد تولیدکننده هم در زمینه کارشان و هم در زمینه محصول کارشان، بعبارت دیگر هم در زمینه تولید و هم در زمینه توزیع، بسیار ساده و شفافند.

جهان مذهب چیزی جز بازتاب جهان واقع نیست. و»] برای جامعه‌ای متشکل از تولیدکنندگان کالا، تولیدکنندگانى که مناسبات تولیدی اجتماعى‌شان بطور کلى عبارت از اینست که در محصولات خویش بدیده کالا و بنابراین بدیده ارزش مى‌نگرند، و میان کارهای فردی و خصوصى‌شان به این صورتِ مادی [، یعنی بوساطت اشیا،] بمنزله کار یکسان انسانى رابطه برقرار می‌کنند، برای چنین جامعه‌ای، مسیحیت، با ستایش جنون‌آمیز مذهبیش از انسان مجرد، بویژه در صور متکامل بورژوائی آن (پروتستانیزم، دِئیزم،12 و امثالهم) مناسب‌ترین شکل مذهب است. در شیوه تولید آسیائى عهد باستان، شیوه تولید عهد عتیق و غیره تبدیل شدن محصولات کار به کالا، و لذا موجودیت انسان‌ها بعنوان تولیدکنندگان کالا، دارای نقشى تبعى است - نقشى که مع‌الوصف هر چه این جوامع به مرحله زوال خود نزدیک‌تر مى‌شوند بر اهمیتش افزوده مى‌شود. ملل تجارت‌پیشه بمعنای اخص تنها در خلل و فرج جهان باستان یافت مى‌شوند؛ همان گونه که خدایان ابیقور تنها در «بین‌العوالم»13 یا یهودیان در منافذ جامعه لهستان یافت مى‌شوند. این ارگانیزم‌های تولید اجتماعى در جهان باستان، به مراتب ساده‌تر و شفاف‌تر از ارگانیزم‌های تولیدی در جامعه بورژوائى‌اند. اما یا بر پایه بلوغ نایافتگى فردی انسان - آن زمان که هنوز بندناف اتصال طبیعى و نوعی خود به انسان‌های دیگر را نبریده است - بنا شده‌اند، و یا بر پایه مناسبات بلاواسطۀ سیادت و بندگى. [«پیدایش و وجود»] این ارگانیزم‌ها قائم به وجود مرحله نازلى از تکامل نیروهای تولیدی کار و، متناظر با آن، مناسباتى محدود میان انسان‌ها در پروسه تولید و بازتولید حیات مادی‌شان، و لذا ایضا مناسباتى محدود میان انسان و طبیعت است. انعکاس این محدودیت‌های عملى و واقعى را مى‌توان در اشکال باستانى پرستش طبیعت، و دیگر اجزای مذاهب قبیله‌ای، مشاهده کرد. انعکاسات مذهبى عالم واقع در ذهن انسان‌ها تنها هنگامی مى‌توانند زوال یابند که مناسبات عملى حیات روزمره (میان انسان و انسان، و انسان و طبیعت) بصورتى شفاف و عقلانى بر آنها ظاهر شود. و نقاب از چهره پروسه حیات اجتماعى، بمعنای پروسه تولید مادی آن، فرو‌نمى‌افتد مگر آن زمان که تولید بدست مجامعى از انسان‌های آزاد انجام شود و تحت کنترل آگاهانه و برنامه‌ریزی شدۀ آنان قرار گیرد. اما این خود مستلزم آنست که جامعه از زیربنای مادی معینی، بعبارت دیگر از یک سلسله شرایط مادی وجود، برخوردار شده باشد -  شرایطى که خود محصول طبیعى و خودروئیدۀ تکاملى تاریخى و پر درد و رنجند.

اقتصاد سیاسى دو مقولۀ ارزش و مقدار ارزش را، هر چند بطور ناقص، واقعا به تحلیل کشیده۳۳ و محتوای نهفته در این اشکال را آشکار ساخته است. اما حتى یک بار هم این سوال را مطرح نکرده که چرا این محتوا آن شکل خاص را بخود مى‌گیرد؛ یعنی چرا کار نمود خود را در ارزش و طول مدت کار نمود خود را در مقدار ارزش محصول مى‌یابد.۳۴ این فرمول‌ها مهر مسجل تعلق به سامان اجتماعى خاصى را بر پیشانى دارند که در آن پروسه تولید بجای آنکه در انقیاد انسان باشد انسان را در انقیاد خود دارد. اما شعور بورژوائى این فرمول‌ها را همچون ضرورت‌هائى درک مى‌کند که درست به اندازه خود کار تولیدی بدیهى و منبعث از طبیعت‌اند. لذا اقتصاد سیاسى در اشکال ماقبل بورژوائى سازمان اجتماعى تولید به همان دیده مى‌نگرد که آبای کلیسا در مذاهب ماقبل مسیحیت مى‌نگرند.۳۵

اینکه فتیشیزم آمیخته با جهان کالاها، بعبارت دیگر نقاب مادی که مختصات اجتماعى کار [در این شیوه تولیدی معین تاریخی] بر چهره دارند برخى اقتصاددانان را تا چه حد به گمراه کشانده، منجمله از مناقشه مطول و ملال‌‌آورشان بر سر نقش طبیعت در شکل‌گیری ارزش مبادله پیداست. از آنجا که ارزش مبادله شیوه اجتماعى معینى است برای بیان کاری که در یک شیئ وجود دارد، همانقدر مى‌تواند محتوای طبیعى داشته باشد که مثلا نرخ برابری ارزها.

شکل کالائى محصولات کار بسیط ‌ترین و عام‌ترین شکل در تولید بورژوائى است،14 و ظهورش بر صحنه تاریخ، هر چند نه به گونه مسلط و بنابراین شاخص امروزی، به گذشته‌های دور بازمى‌گردد. لذا ماهیت فتیشى‌ آن را می‌توان نسبتا بسادگى در ورای آن تشخیص داد. اما به اشکال مشخص‌تر تولید بورژوائى [مانند شکل پول٬ شکل سرمایه٬ شکل سود٬ شکل مزد٬ و غیره] که مى‌رسیم این سادگى ظاهر نیز از میان مى‌رود. مگر توهمات نظام پولى15 از کجا نشأت مى‌گرفت؟ از اینجا که پیروانش طلا و نقره را نماینده پول بمنزله یک رابطه اجتماعى نمى‌دیدند، بلکه اشیائى مى‌دیدند که خواص اجتماعى غریبى دارند. و اقتصاد سیاسى مدرن که نظام پولى را با چنین تحقیر و تمسخری مى‌نگرد، در چه وضعى است؟ آیا فتیشیزمی که خود به آن گرفتار است بمحض آنکه به سرمایه مى‌پردازد با وضوح تمام بیرون نمى‌زند؟ و مگر از فروریختن این توهم فیزیوکراتی که اجاره ارضى از خاک مى‌روید نه اجتماع چه مدت مى‌گذرد؟ 16

اما برای آنکه از خود جلو نیفتاده باشیم در اینجا مبحث را با ذکر تمثیل دیگری درباره خود شکل کالائىِ محصولات کار به پایان مى‌بریم. کالاها اگر زبان داشتند آنچه مى‌گفتند این ‌بود: «ارزش استفادۀ ما شاید علاقه انسان‌ها را بما جلب کند، اما به خود ما بمنزله اشیا تعلق ندارد. آنچه بما بمنزله اشیا تعلق دارد ارزش ماست. مراودات ما با یکدیگر بمنزله کالا گواه این مدعاست. ما صرفا بمنزله ارزش ‌مبادله با یکدیگر مناسبتی داریم». حال بشنوید که چگونه اقتصاددان ما زبان اشیا مى‌شود و همین سخنان را تکرار مى‌کند:

«ارزش (یعنى ارزش مبادله) خاصیت اشیا است، ثروت (یعنى ارزش ‌استفاده) خاصیت انسان. ارزش، به این معنا، الزاما متضمن مبادله است، ثروت نیست».۳۶

«ثروت (یعنى ارزش ‌استفاده) صفت انسان است، ارزش صفت کالا. یک انسان یا یک جامعه ثروتمند است، یک قطعه مروارید یا الماس ارزشمند. مروارید یا الماس به صرف مروارید یا الماس بودن ارزشمند است».۳۷

تاکنون هیچ شیمى‌دانى در مروارید یا الماس ارزش مبادله‌ای کشف نکرده است. با اینحال اقتصاددانانى که به کشف این جوهر شیمیائى نائل آمده‌اند، و ادعای تیزبینى نقادانه خاصی هم دارند، چنین دریافته‌اند که ارزش استفادۀ‌ اشیا ربطی به خواص مادی‌شان ندارد [بلکه از خواص انسان است] ، در حالیکه ارزش‌ آنها، برعکس، جزئی از وجود آنها بمنزله اشیا است. این نظر تایید خود را از این حال غریب مى‌گیرد که ارزش استفادۀ یک شیئ بدون مبادله، یعنى در رابطه مستقیم آن شیئ با انسان تحقق می‌یابد، اما ارزش، برعکس، تنها در مبادله، یعنى در یک پروسه اجتماعى. کیست که اینجا به یاد داگبِری نیکدل و پندی که به سیکول17 شبگرد مى‌داد  نیفتد:

«حسن جمال مرد اثر اقبال بلند اوست؛

اما خواندن و نوشتن نصیبی است که از طبیعت می‌برد».۳۸

 


1 یا سرشت فتیشی کالا. این عنوان را از اصل آلمانى گرفتیم. در ترجمه های انگلس و فاکس «فتیشیزمِ کالا» آمده است. فتیش (fetish) در میان اقوام بدوی شیئى است دارای نفسی مستقل و ماوراء طبیعى که می‌تواند منشأ آثار خیر یا شر بر زندگی بشر باشد، و به این عنوان تقدیس مى‌شود. تفاوت میان فتیش و بت در اینست که بت بر خلاف فتیش مستقیما از خود قدرت یا اختیاری ندارد بلکه صرفا نماینده، یا مجسمه، چنین قدرتی است.

2 در ترجمه انگلس بجای «مختصات» اجتماعی «سرشت [یا ماهیت] اجتماعی» آمده است (ص۷۷).

3 مارکس در تئوری‌های ارزش اضافه، جزء ۳، ص ۱۲۹، می‌گوید: «مبادله محصولات کار بمنزله کالا یک شیوه مبادلۀ کار است. [نشان‌دهنده] وابستگى کار هر شخص به کار دیگران، [و متناظر با] یک شیوه معین کار اجتماعى یا تولید اجتماعى است» ( کروشه‌ها در متن انگلیسى است).

4 در ترجمه انگلس: «از سوی دیگر نیازهای گوناگون خود تولیدکننده را تنها تا به این اعتبار مى‌تواند برآورده کند که قابلیت مبادلۀ متقابل انواع کار فایده‌بخش خصوصى دیگر به واقعیت اجتماعى تثبیت شده‌ای تبدیل شده، و لذا کار فایده‌بخش خصوصى هر تولیدکننده با کار خصوصى همه تولیدکنندگان خصوصى دیگر یکسان است» (ص۷۸).

5 در ترجمه انگلس: «اما این کشف بهیچوجه مِهی را که خصلت اجتماعی کار را در میان گرفته و موجب می‌شود تا این خصلت اجتماعی کار در نظر ما خصلت عینی خود محصولات کار جلوه کند، کنار نزده است» (ص۷۹)

6 در ترجمه انگلس: «مُهر خصلت ارزش داشتن همین که یک بار بر محصولات کوبیده شد صرفا بر اثر کنش و واکنش‌های متقابل آنها بمنزله مقادیر مختلف ارزش تثبیت مى‌شود» (ص۷۹).

7 منظور از «تثبیت ماهیت ارزشى کالاها» کشف و تثبیت این حقیقت است که جوهر ارزش مفهومى مستقل از شکل ظهور آن یعنى قیمت است (رجوع کنید به مارکس، تئوری‌های ارزش اضافه، جزء ۳، ص۶-۱۴۵).

8 Robinson Crusoe -  قهرمان رمانی بسیار مشهور بقلم نویسنده انگلیسى دانیل دوفو که در ۱۷۱۹ انتشار یافت. ماجرا از این قرار است که کشتى رابینسون غرق مى‌شود اما او نجات مى‌یابد، به جزیره‌ای غیرمسکون مى‌رسد، شروع به تولید مى‌کند، و برای خود زندگانی‌یی ترتیب می‌دهد.  

9 durchsigtich = transparent - شفاف؛ (در فیزیک) حاکیِِ ماوراء: آنچه نمایانگر چیزهائی است که در ماورای آن می‌گذرد، مانند شیشه.

10 مارکس در متن اصلى آلمانى نام «آقای م. ویرْت» [Herr M. Wirth] را آورده است، که در اینجا او را بمنزله یک اقتصاددان قشری خرده‌پا و یک تبلیغاتچى آشنا برای خوانندگان آلمانى انتخاب کرده بود. اما انگلس در ترجمه انگلیسى بجای او «آقای سِدلى تِیلور» استاد دانشگاه کیمبریج را که خود در پیشگفتار نشر چهارم آلمانى کتاب حاضر با او به مجادله پرداخته، آورده است [رجوع کنید به ص۳۵] -  ف.

11 برای روشن شدن معنای قسمت آخر این جمله، از «زیرا» ببعد (که در ترجمه انگلس حذف شده است)، رجوع کنید به ص۳۷۱-۳۷۰، بحث مربوط به روزکار جمعی.

12 deism -  خداگرائى مطلق: اعتقاد به وجود خدا صرفا بمنزله خالق کائنات، اما اعتقادی به حکم عقل و مبتنی بر استدلال علمی، و لذا از طریق شناخت علمی طبیعت. اعتقاد به اینکه خدا پس از خلق کائنات آنرا رها ساخت، کنترلى بر زندگی بشر ندارد و هیچ اثر ماوراء طبیعى از خود ظاهر نمى‌‌کند. دئیزم نخست در انگلستان بظهور رسید، و لرد هِربرت چِرْبِِری (۱۶۴۸- ۱۵۸۳) بنیانگذار آنست. نمایندگان برجسته آن ولتر و روسو در فرانسه، جان لاک و توماس هابس در بریتانیا، و جرج واشینگتن، بنیامین فرانکلین، آبراهام لینکلن در آمریکا بودند.

13 ابیقور یا اپیکوروس (۲۷۰-۳۴۱ ق. م.) -  فیلسوف یونانى که معتقد بود خدایان تنها در فضاهای خالی میان عوالم (بین‌العوالم) وجود دارند و، بر خلاف خدایان اساطیری، دخالتى در امور بشری ندارند - ف.

14 مانند سلول که بسیط ‌ترین و عام‌ترین شکل در ساختمان بدن موجودات زنده است. و لذا دیدیم که مارکس شکل کالائی محصول کار را «شکل سلولی» اقتصاد جامعه بورژوائی می‌خواند (رجوع کنید به ص۲-۱).

15  Monetary System- نظام یا مکتبی متشکل از نظریه‌ها و سیاست‌های اقتصادی غالب در قرون شانزده و هفده میلادی. مارکس در کتاب در نقد اقتصاد سیاسى درباره جایگاه تاریخى این مکتب، دستاوردها و ریشه‌های تاریخى- اجتماعى توهمات آن چنین مى‌نویسد: «همان گونه که در قرون شانزده و هفده، یعنى آنزمان که جامعه مدرن بورژوائى دوران طفولیت خود را مى‌گذراند، تمنای کلى بچنگ آوردن پول ملت‌ها و شاهزادگان را در پى دستیابى به طلا راهى سرزمین‌های دور مى‌کرد، نخستین مفسران دنیای نوین یعنى بانیان نظام پولى،  که نظام مرکانتالیستى نسخه صرفا باسمه‌ای آنست، اعلام داشتند که ثروت چیزی جز طلا و نقره، یعنى پول نیست. این مفسران کاملا بدرست مطرح می‌کردند که کار جامعه بورژوائى کسب پول و لذا، از دیدگاه تولید کالائى ساده، تشکیل اندوخته‌هائى است که نه بید بزند و نه زنگ… در آن روزگار بخش اعظم تولید ملى هنوز در چارچوب اشکال فئودالى صورت مى‌گرفت و منبع مستقیم تامین معاش خود تولیدکنندگان را تشکیل می‌داد. اکثر محصولات تبدیل به کالا ‌نمی‌شدند، و بنابراین نه تبدیل به پول مى‌‌‌شدند و نه اساسا وارد پروسه عمومى سوخت و ساز اجتماعى. بدین ترتیب این محصولات مبدل به کار عام مجرد مادیت یافته نمی‌شدند، و بطور واقعی به تشکیل ثروت بورژوائى نمى‌‌انجامیدند. پول بعنوان هدف و موضوع گردش کالاها نماینده ارزش مبادله یا ثروت مجرد (و نه هیچ عنصری از ثروت [مادی])، و به این اعتبار نماینده هدف و نیروی محرکه تعیین‌کنندۀ پشت حرکت تولید است. لذا توهم این منادیان و چنگ زدن‌شان در شکل سخت، قابل لمس و پرتلألو ارزش مبادله، چنگ زدن‌شان در ارزش مبادله در شکل کالای عام - در مقابل کل کالاهای خاص-  با همان مرحلۀ جنینى تولید بورژوائى در انطباق بود. در آن زمان حوزه گردش حوزه اقتصادیِ بمعنای اخص بورژوائى را تشکیل می‌داد. لذا این منادیان کل پروسه غامض تولید بورژوائى را از زاویه این حوزه اولیه بررسى وتحلیل مى‌کردند و در نتیجه پول را با سرمایه اشتباه مى‌گرفتند. جنگ بی امان اقتصاددانان مدرن با نظام‌ مرکانتالیستی و نظام پولی بعضا ناشی از این واقعیت است که این دو نظام راز تولید بورژوائی، یعنی زیر سلطۀ ارزش مبادله‌ بودن آنرا، با خامی بیرحمانه‌ای بر ملا می‌‌کنند» (ص۸-۱۵۷).

16 Physiocratic System - نظام یا مکتب فیزیوکراتى (طبیعت‌گری؛ طرفدار حاکمیت طبیعت‌‌) در دل بحران رشد‌یابندۀ فئودالیزم و انحطاط اقتصادی فرانسه در نیمه دوم قرن هیجدهم شکل گرفت. بنیانگذار آن دکتر کِنِه (جراح دربار و دوست شخصی لوئی شانزدهم) و از پیروان برجسته آن تورگو، میرابو، لوترون و دوپون بودند. مارکس فیزیوکرات‌ها را «پدران حقیقى اقتصاد سیاسى مدرن» مى‌نامد، زیرا نخستین کسانى بودند که «تحقیق در زمینه منشأ ارزش اضافه را از حوزه گردش به حوزه تولیدِ بلافصل انتقال دادند، و بدینوسیله شالوده تحلیل تولید کاپیتالیستى را ریختند» (تئوری‌های ارزش اضافه، جزء۱، ص۵۳). اما فیزیوکرات‌ها خود مفهومى اجتماعى از ارزش، و لذا ارزش اضافه، نداشتند. در این مکتب، یا نظام، ارزش تنها در قالب اشیای ملموس مادی یعنى تنها به شکل ارزش‌استفاده وجود دارد و نه ارزش‌مبادله. بنابراین «ارزش» اضافه نیز تنها بشکل مازاد ارزش‌‌استفاده‌های تولید شده بر ارزش‌استفاده‌های بمصرف رسیده در پروسه تولید وجود دارد. این مازاد، که «یکی از بزرگترین کشفیات فیزیوکرات‌ها بود» (محمدعلی کاتوزیان، ماخذ قبل، ص۶۶)، در نظام آنها «محصول خالص» نامیده مى‌شود، و حصولش تنها در بخش کشاورزی امکان‌پذیر است. در صنعت صرفا شکل مواد تغییر مى‌یابد و محصول اضافه‌ای تولید نمى‌شود. تنها کارگر کشاورزی است که مى‌تواند محصولى افزون بر مصرف ضروری خود تولید کند. این محصول اضافه، یا «خالص»، همان بهره مالکانه و سهمى است که به مالک زمین مى‌رسد. حال آنکه در کشاورزی نیز، درست مانند صنعت، کارگر حداقلى را که برای زنده ماندن لازم دارد بنام مزد و بصورت مقداری ارزش، یا کار تبلور یافته، دریافت مى‌دارد، اما خود چیزی بیش از این حداقل تولید مى‌کند. بعبارت دیگر، چنان که در فصول بعد خواهیم خواند، کارگر باید مدت زمان بیشتری از آنچه برای تولید آن حداقل لازم است کار کند. در غیر این صورت ارزش اضافه، یا اجاره، یا «محصول خالص»ی در کار نخواهد بود. اما در نظام فیزیوکراتى ارزش اضافه نه حاصل این کار اضافه، بلکه نتیجه یاری و مساعدت طبیعت (زمین) است. قدرت بارآوری زمین است که به کارگر قدرت می‌دهد مقداری بذر را به مقدار بیشتری بذر تبدیل کند. بدین ترتیب محصول اضافه در کشاورزی (یعنى بهره مالکانه) در این نظام بصورت «موهبتى طبیعى» درمى‌آید، که بقول مارکس «ناشى از رابطه انسان با خاک است و نه ناشى از روابط اجتماعى او». با اینحال تئوری‌های این نظام «پوسته‌ای فئودالى و هسته‌ای بورژوائى» داشت، و استنتاجات عملی این مکتب کاملا در جهت منافع بورژوازی صنعتى بود (مارکس، ماخذ مذکور، ص۵۳-۴۴). از جمله این استنتاجات یکى آن بود که اگر صنعت محصول اضافه‌ای تولید نمى‌کند پس مالیاتى هم نباید بدهد، و اصولا هرگونه دخالت دولت در کار آن نفعى بحالش ندارد. چنین بود که فیزیوکرات‌ها فریاد !laissez faire, laissez aller  (دست از سرشان بردارید، بگذارید کارشان را بکنند!) برداشتند. و «این همان شعار معروف است که بعدها در قرن نوزدهم شعار ایدئولوژیک بورژوازی در انگلستان قرار گرفت. بی دلیل نیست که آدام اسمیت آنان را ’مشعل‌داران آزادی‘ (بخوان ’رقابت آزاد‘ ) مى‌نامد» (محمدعلی کاتوزیان، ماخذ قبل، ص۷۰، پرانتز در اصل).

17 داگبِری [Dogberry] و سیکول [Seacoal- شخصیت‌های نمایشنامه کمدی هیاهوی بسیار بر سر هیچ، اثر شکسپیر (پرده سوم، صحنه سوم) - ف.

 

پی‌نویس‌های فصل ۱

۱- کارل مارکس، در نقد اقتصاد سیاسى، برلن، ١۸۵٩، ص٣ [ترجمه انگلیسی، ص۲۷].

۲- «خواهش دلالت بر نیاز دارد؛ اشتهای روان است و [نسبت به آن] همانقدر طبیعى است که گرسنگى نسبت به تن. اکثر (اشیا) ارزش خود را مدیون ارضای نیازهای روانند» (نیکولاس باربون - Barbon  N.- لندن، ١۶٩۶، ص٢، ٣).

۳- «اشیا هر یک هنری ذاتى (اصطلاح خاص باربون است برای ارزش استفاده) دارند که در همه حال با آنهاست؛ چنان که هنر ذاتى آهن‌ربا جذب آهن است» (ماخذ قبل، ص۶). خاصیت جذب آهن در وجود آهن‌ربا در واقع بعد از اینکه بکمک آن قطب مغناطیسى کشف شده بود مفید واقع شد.

۴- «قدر [worth] طبیعى هر چیز به قابلیت آنست در فراهم آوردن ضروریات و یا تدارک اسباب راحتی زندگی بشر» (جان لاک - John Locke -  ملاحظاتی پیرامون عواقب تنزل نرخ بهره(١۶٩١)، مجموعه آثار، لندن، ۱۷۷۷، جلد٢، ص۲۸). در آثار نویسندگان انگلیسى قرن هفدهم هنوز به واژه‌های «قدر» برای ارزش استفاده و «ارزش» [value]  برای ارزش مبادله برمى‌خوریم. این کاملا منطبق بر روح زبانى است که خوش دارد چیزهای مادی را با واژه‌های ژرمن [مانند worth] و بازتاب آنها را با واژه‌‌های لاتین [مانند value] بیان کند.1

۵- در جامعه بورژوائى این افسانه حقوقى شایع است که همه کس، در مقام خریدار، همه چیز را درباره همه کالاها مى‌داند.

۶- «ارزش عبارت است از نسبت مبادله‌ای موجود میان یک چیز و چیز دیگر، میان مقدار معینى از یک محصول و مقدار معینى از محصول دیگر» (لوترون - Le Trosne - پاریس، ۱۸۴۶، ص۸۸٩).

۷- «هیچ چیز نمى‌تواند دارای ارزشى ذاتى باشد» (ن. باربون، ماخذ قبل، ص۶). یا بقول  باتْلِر :

The value of a thing

is as much as it will bring

ارزش هر چیز همانقدر است که از آن عاید مى‌شود]

۸-  ن. باربون، ماخذ قبل، ص‌۵۳ و ۷.

۹- «اینها (ضروریات زندگی) وقتى با یکدیگر مبادله مى‌شوند ارزش‌شان از طریق مقدار کاری که الزاما برای تولید آنها لازم است، و در مجموع در تولید آنها صرف مى‌شود، تعیین مى‌گردد» (تاملاتى در باب بهرۀ پول على‌العموم و وجوه عمومى على‌الخصوص، لندن، ص۳۶، ۳۷). این اثر درخشان قرن هیجدهم نه تنها نام نویسنده‌ای را بر خود ندارد بلکه فاقد هرگونه تاریخ نیز هست. با اینحال از محتوایش بروشنى پیداست که در دوران سلطنت ژرژ دوم و در حدود سال‌های ۴۰-۱۷۳۹ انتشار یافته.

۱۰- «محصولات همنوع در واقع توده واحد همگنی را تشکیل مى‌دهند، و قیمت آنها بطور کلى و بدون در نظر گرفتن شرایط خاص تعیین مى‌شود» (لوترون، ماخذ قبل، ص۸۹۳).

۱۱- کارل مارکس، ماخذ قبل، ص۶ [ترجمه انگلیسی، ص۳۰].

۱۲- کارل مارکس، ماخذ قبل، ص۱۲، ۱۳، و سایر صفحات [ترجمه انگلیسی، ص۷-۳۶ ، و سایر صفحات].

۱۳- «پدیده‌های عالم را، خواه ساختۀ دست بشر باشند و خواه حاصل عملکرد قوانین جهانشمول فیزیک، نباید آفرینش‌های نوئى پنداشت، بلکه باید صرفا آرایش‌های جدیدی ازماده دانست. تجزیه و ترکیب یگانه مولفه‌هائى هستند که ذهن بشر هر بار که به تحلیل مفهوم بازتولید مى‌پردازد به آنها مى‌رسد. داستان بازتولید ارزش (منظور ارزش استفاده است، هر چند که وِرّی در مجادله‌اش با فیزیوکرات‌ها2خود نیز به یقین نمى‌داند کدام نوع ارزش را مد نظر دارد) و ثروت نیز به همین‌ گونه است، حال خواه خاک و آب و هوا باشد که در مزرعه مبدل به غله مى‌شود، خواه ترشحات بزاق حشره‌ای باشد که بدست انسان مبدل به ابریشم می‌شود، و خواه تعدادی قطعات کوچک فلزی باشد که کنار هم چیده مى‌شوند تا ساعت شماطه‌داری بوجود آید» (پیترو ورّی - Pietro Verri - در مجموعه‌ای از آثار اقتصاددانان ایتالیائى، تالیف کاستْودی، ۱۷۷۳، بخش متأخرین، جلد ۱۵، ص۲۱، ۲۲).

۱۴- هگل، فلسفه حق، برلن، ۱۸۴۰، ص۲۵۰، مطلب ۱۹۰.

۱۵- توجه خوانندگان را به این نکته جلب مى‌کنیم که در اینجا صحبت بر سر مزد، یا ارزشى که کارگر در مقابل مثلا یک روز کار دریافت مى‌کند، نیست، بلکه بر سر کالائى است که یک روز کار کارگر در آن مادیت مى‌یابد. در این مرحله از ارائه موضوع مقوله مزد هنوز بهیچوجه مطرح نیست.

۱۶- آدام اسمیت در اثبات اینکه «کار تنها میزان حقیقى و غائى است که مى‌توان ارزش کالاها را در همه وقت و در همه جا با آن سنجید و به مقایسه گذارد»، چنین مى‌گوید: «مقادیر برابر کار باید در همه جا و در همه وقت از نظر کارگر ارزشى یکسان داشته باشند. کارگر در حالت عادی سلامت، قدرت و فعالیت، و با میزان متوسط مهارت، همواره باید سهم ثابتى از آسایش، فراغت و خوشى خود را فدا کند». [و در ادامه: «بهائى که کارگر مى‌پردازد، مستقل از مقدار جنسى که در مقابل آن مى‌گیرد، در همه حال یکى است. درست است که او از این اجناس گاه بیشتر و گاه کمتر مى‌تواند بخرد، اما این ارزش آن اجناس است که تغییر مى‌کند و نه ارزش کاری که آنها را مى‌خرد… بنابراین کار که ارزش خودش هیچگاه تغییر نمى‌کند تنها میزان واقعى و غائى است که ارزش کالاها را در همه وقت و در همه جا مى‌توان با آن سنجید و به مقایسه گذارد. کار قیمت حقیقى کالاهاست و پول قیمت اسمى آنها»]3 (ثروت ملل، کتاب اول، فصل پنجم). اولا، آدام اسمیت در اینجا (ولى نه در همه جا) تعیین شدن ارزش کالا از طریق مقدار کاری که صرف تولید آن شده است را با تعیین شدن ارزش کالا از طریق ارزش خود کار اشتباه می‌گیرد، و بر همین پایه مى‌کوشد ثابت کند که مقادیر برابر کار همواره دارای ارزش برابرند. ثانیا، اسمیت به این نکته ظنی برده است که کار تا آنجا که نمود خود را در ارزش کالاها مى‌یابد تنها بمنزله صَرف قوه کار انسانى مطرح است، اما باز این صرف قوه کار را صرفا معادل فدا کردن آسایش، فراغت و خوشى مى‌پندارد و در نظر نمى‌گیرد که کار در عین حال فعال شدن نرمال [یا طبیعی] قوه حیات در وجود انسان است. ضمنا توجه کنیم که او کارگر مزدی نوین را مد نظر دارد. سلف گمنام او که پیش از این در ‌پی‌نویس شماره ۹ ذکرش رفت، بسیار نزدیک‌تر به خال مى‌زند وقتى مى‌گوید: «آن کس که خود را بمدت یک هفته به تدارک این ضرورت از ضروریات زندگى مشغول داشته، و کس دیگری که اسباب ضروری دیگری را در مقابل به او مى‌دهد، جز اینکه حساب کنند چه چیزی دقیقا همان مقدار وقت و کار برده است راه بهتری برای برآورد یک معادل صحیح [برای محصول خود] ندارند. و این در حقیقت چیزی نیست مگر مبادله کار [labour] ی که در مدتى معین صرف چیزی شده با کار دیگری که در همان مدت صرف چیز دیگری شده است» (ماخذ مذکور، ص۳۹). (افزودۀ انگلس بر نشر چهارم آلمانى:) زبان انگلیسى از این امتیاز برخوردار است که برای دو جنبه مختلف کار دو واژه متمایز دارد. کاری که ارزش استفاده مى‌آفریند و دارای کیفیت معینى است  work نامیده مى‌شود؛ در مقابل labour . کاری که ارزش مى‌آفریند و تنها کمیت آن مورد سنجش قرار مى‌گیرد labour  نامیده مى‌شود؛ در مقابل work4 .

۱۷- اقتصاددانان معدودی، نظیر بیلى [Baily]، که به تحلیل شکل ارزش پرداخته‌اند نتوانسته‌اند به هیچ نتیجه‌ای دست یابند. به این دلیل که، اولا، شکل ارزش را با خود ارزش اشتباه مى‌گیرند؛ و ثانیا، تحت نفوذ خام بورژوای فعال در عرصه عمل، توجه خود را از ابتدا صرفا به جنبه کمى قضیه معطوف مى‌دارند. «ارزش… به فرمان کمیت ایجاد مى‌شود» (ساموئل بیلى، لندن، ۱۸۳۷، ص۱۱).

۱۸- بنیامین فرانکلین معروف، یکى از نخستین اقتصاددانانى که (البته پس از ویلیام پتى)5 به ماهیت ارزش پى برده است، مى‌نویسد: «از آنجا که داد و ستد بطور کلى چیزی جز مبادله کار با کار نیست… ارزش هر چیز…با کار دقیق‌تر از هر چیز دیگری سنجیده مى‌شود» (بنیامین فرانکلین، بوستون، ۱۸۳۶، جلد ۲، ص۲۶۷). فرانکلین واقف نیست که وقتى مى‌گوید سنجش ارزش هر چیز «با کار»، خود در واقع همه تفاوت‌های موجود در انواع مختلف کارهای مبادله شده را مجرد و به این شیوه همه را به کار یکسان بشری تحویل کرده است. این را مى‌گوید، بی آنکه بر آن آگاه باشد. فرانکلین نخست از «یک کار»، سپس از «کار دیگر»، و سرانجام از «کار»، بی هیچ مشخصه‌ای و بمنزله جوهر ارزش هر چیز، سخن مى‌گوید.

۱۹- انسان به یک معنا وضعى شبیه کالا دارد. از آنجا که نه آئینه بدست بدنیا مى‌آید و نه چون فیلسوف فیخته مسلکى که بتواند بگوید «من منم»، پس خود را نخست در آئینۀ شخص دیگری مى‌بیند و بازمى‌شناسد. زید تنها از طریق رابطه‌اش با انسان دیگری مانند عمرو، که وی در او همنوع خویش را بازمى‌شناسد، با خود بمنزله انسان رابطه برقرار می‌کند. اما عمرو نیز بدینسان از فرق سر تا نوک پا، در هیئت جسمانیش بمنزله عمرو، در نظر زید شکل ظهور نوع انسان مى‌گردد.

۲۰- در اینجا، همان گونه که جا به جا در صفحات قبل، کلمه «ارزش» را بمعنای ارزش با کمیت معین، یعنى بمعنای مقدار ارزش، بکار مى‌بریم.

۲۱- اقتصاددانان قشری6 با زیرکى معمول خود از این عدم انطباق مقدار ارزش بر بیان نسبى آن بنفع خود بهره‌برداری کرده‌اند. بعنوان نمونه: «همین که بپذیریم ارزش A تنزل مى‌کند چون ارزش B که با آن مبادله مى‌شود ترقى کرده است - در صورتی که در این میان کاری که صرف  A مى‌شود هم کمتر نشده باشد - آنگاه اصل کلى‌تان در مورد ارزش از هم مى پاشد… اگر او (ریکاردو) مى‌پذیرفت که وقتى ارزش A نسبت بهB  افزایش مى‌یابد ارزش B نسبت به A کاهش مى‌یابد، بنیانى که حکم کبیرش مبنى بر اینکه ارزش کالا همواره بوسیله مقدار کار متجسم در آن تعیین مى‌شود را بر آن بنا کرده است بدست خود از هم پاشیده بود. زیرا اگر تغییر حاصل در هزینه [تولید]  A نه تنها موجب تغییر ارزش خود A  نسبت به B  که با آن مبادله مى‌شود، بلکه موجب تغییر ارزش  B نسبت به  A نیز بشود - در حالیکه هیچ تغییری هم در مقدار کار لازم برای تولید B روی نداده - آنگاه نه تنها این تز که کار موجود در یک شیئ ارزش آنرا تنظیم مى‌کند بلکه همچنین تز مبتنی بر این باور که ارزش یک شیئ را هزینه [تولید] آن تنظیم می‌کند از هم می‌پاشد» (ج. برودهِرست - J. Broadhurst - لندن، ۱۸۴۲، ص۱۱ و ۱۴). آقای برودهرست بر همین سیاق مى‌توانست بگوید: کسرهای  http://www.kapitalfarsi.com/f01/f01-pics/10-20.png ،  http://www.kapitalfarsi.com/f01/f01-pics/10-50.png، http://www.kapitalfarsi.com/f01/f01-pics/10-100.png  و الى آخر را در نظر بگیرید. عدد ۱۰ ثابت مانده، و با اینحال مقدار نسبى آن، یعنى مقدارش نسبت به اعداد ۲۰، ۵۰ ، ۱۰۰ و الى آخر، مدام تنزل کرده است. پس لابد به این ترتیب آن اصل کبیری که اعلام مى‌کند بزرگى عدد صحیحى مانند ۱۰ از طریق تعداد دفعاتى که عدد ۱ در آن مى‌گنجد «تنظیم مى‌گردد» از هم می‌پاشد.

۲۲- این گونه  مختصات [یا محدّدات] انعکاسى7 کلا بسیار غریبند. بعنوان مثال، کسى شاه است تنها به این دلیل که انسان‌های دیگر نسبت به او رعیت‌اند. و برعکس آنان مى‌پندارند رعیت‌اند به این دلیل که او شاه است.

۲۳- فریه - F. L. A. Ferrier - پاریس، ۱۸۰۵؛ گانیل - Ganilh - پاریس، ۱۸۲۱.

۲۴- بعنوان مثال در ایلیاد اثر هومر (سرود هفتم، ابیات ۵-۵۷۲) ارزش یک چیز بر حسب یک سلسله چیزهای دیگر بیان شده است.8

۲۵- لذا سخن از ارزش کُتى کتان (وقتى این ارزش به کت بیان مى‌شود) یا ارزش غله‌ای آن (وقتى این ارزش به غله بیان مى‌شود) و غیره گفتن، درست است. هر عبارتی از این قبیل بما مى‌گوید که این ارزش کتان است که در قالب ارزش‌استفاده‌هائی مانند کت، غله و غیره، ظاهر شده. «از آنجا که ارزش هر کالا بیانگر نسبت مبادله‌ای آن با کالای دیگری است…مى‌توان آنرا ارزش غله‌ای، ارزش پارچه‌ای و غیره -  بسته به کالائى که ارزش با آن قیاس مى‌شود - نامید. و لذا هزاران نوع، یعنى به تعداد انواع کالاهای موجود، ارزش وجود دارد، که همگى به یکسان واقعى و به یکسان اسمى‌اند»9(رساله انتقادی در باب ماهیت، میزان سنجش و منشأ ارزش: على‌الخصوص با رجوع به نوشته‌های آقای ریکاردو و پیروان ایشان. بقلم نویسنده مقالاتى در باب شکل گیری … عقاید، لندن، ۱۸۲۵، ص۳۹). ساموئل بیلى، مولف این رساله که بدون ذکر نام مولف بچاپ رسیده، و در زمان خود در انگلستان سر و صدای زیادی بپا کرده، دچار این توهم بود که گویا اگر تعدّد بیان‌های نسبى ممکن برای ارزش یک کالای معین را متذکر شود به این ترتیب امکان وجود مختصه مفهومى [یا محتوائی] ارزش [بعبارت دیگر وجود ارزش مستقل از کمیت آن] را بالکل منتفى ساخته است. با وجود این توهم، بیلى با چنان بغضى از جانب پیروان ریکاردو در مجله وست مینیستر ریویو [Westminister Review] مورد حمله قرار گرفت که نشان مى‌دهد علیرغم بینش محدودش توانسته است بر برخى نقایص جدی در تئوری ریکاردو انگشت بگذارد.

۲۶- شکل عام و مستقیما قابل مبادلۀ ارزش شکلى است به همان اندازه حاوی تضاد و به همان اندازه جدائى‌ناپذیر از قطب مخالفش یعنى شکل غیر مستقیما قابل مبادلۀ آن که قطب مثبت آهنربا از قطب منفی آن. اما این بهیچوجه نکته‌ای بدیهى نیست، کما آنکه به این توهم مجال بروز داده است که همه کالاها مى‌توانند همزمان ممهور به مهر قابلیت مبادله مستقیم شوند؛ به همان ترتیب که گویا قابل تصور است که کاتولیک‌ها همه با هم پاپ شوند. در نظر انسان خرده‌بورژوائى که تولید کالائى را قله غائى آزادی بشر و استقلال فردی مى‌پندارد طبعا بسیار مطلوب مى‌نماید که مشکلات ناشى از عدم امکان مبادله مستقیم کالاها، که جزء ذاتى این شکل است، برطرف شوند. سوسیالیزم پرودُن [Proudhon] چیزی جز تصویر این مدینه فاضلۀ قشری نیست - سوسیالیزمى که، همان گونه که من در جای دیگر نشان داده‌ام،10 حتى از فضل بدایت هم برخوردار نیست و در حقیقت بسیار پیش از پرودن، و بمراتب موفقیت‌آمیزتر از او، از جانب گری [Gray] ، بری [Bray] و کسان دیگر مطرح شده است. با اینحال حکمت‌هائى از این دست هنوز تحت نام «علم» نُقل برخى محافل است. هیچ مکتب فکری تا کنون مانند مکتب پرودن لفظ «علم» را با چنین لاقیدی بازیچه قرار نداده است. آخر «هر جا که اندیشه‌ای در چنته نبود چنگ در لفظى مناسب حال باید زد».11

۲۷بیاد داریم که کشور چین و میزها [در اروپا] هنگامى بچرخ درآمدند که بنظر مى‌رسید سایر نقاط دنیا در سکون و آرامش فرورفته باشد؛Pour encourager les autres [برای تشویق سایرین].12

۲۸- در میان ژرمن‌های عهد باستان مساحت زمین بر حسب مقدار کاری که در یک روز بر زمین قابل انجام بود سنجیده مى‌شد. بدین ترتیب یک ایکر [  Acre- به آلمانی  Morgen، معادل تقریبا چهار هزار متر مربع] را Tagwerk [یک روزکار]،  یا jurnalie, terra jurnalis ) Tagwanne, یا Mannwerk ، (diornalis  [یک مردکار] ،  Mannskraft[یک‌ مردقوه] ، Mannsmaad [یک مرد- درو] ،  Mannshauet [یک مرد‌ - ‌‌برداشت] و امثال آن مى‌نامیدند. رجوع کنید به: گئورگ لودویگ فون مارا - Georg Ludwig von Maurer - مونیخ، ۱۸۵۴، ص ۱۲۹ و بعد از آن).

۲۹- لذا گالیانى وقتى نوشت «ارزش رابطه‌ای است میان اشخاص»، باید اضافه مى‌کرد: رابطه‌ای پنهان در زیر پوسته‌ای مادی. رجوع کنید به گالیانى - Galiani -  مجموعه کاستودی، میلان، ۱۸۰۳، جلد ۳، ص۲۲۱).

۳۰- «بر قانونى که ابراز وجودش جز از طریق بحران‌ها [یا «انقلابات»] مکرر دوره‌ای ممکن نیست چه نامى مى‌توان نهاد؟ چنین قانونى جز یک قانون طبیعى نیست که بر ناآگاهى آنان که موضوع عملکردش قرار مى‌گیرند متکی است» (فردریک اِنگلس - Friedrich Engels - خطوط کلی نقدی بر اقتصاد سیاسی، مندرج در  سا‌‌‌لنامه‌های آلمانى- فرانسوی، به سردبیری آرنولد روگه و کارل مارکس، پاریس، ۱۸۴۴).

۳۱- حتى ریکاردو هم داستان‌های رابینسون کروزئه‌ای خود را دارد. «ریکاردو ماهیگیر و شکارچى بدویش را از همان ابتدا بصورت صاحب‌کالاهائى درمی‌آورد که صید و شکار خود را به نسبت کار مادیت یافته در این ارزش‌مبادله‌ها به مبادله مى‌گذارند. ریکاردو در اینجا دچار یک سرگیجه تاریخى مى‌شود و اجازه مى‌دهد تا ماهیگیر و شکارچى بدویش ارزش ابزارهای خود را بر مبنای جداول محاسبه بهره اوراق قرضه که در بازار سهام لندن در ۱۸۱۷ [، سال انتشار کتاب ریکاردو،] بکار مى‌رود محاسبه کنند.13 ظاهرا بجز جامعه بورژوائى، ’متوازی‌الاضلاع‌های آقای اون‘ 14 تنها شکل جامعه بوده که ریکاردو می‌شناخته است» (کارل مارکس،  در نقد اقتصاد سیاسى، ص۹-۳۸ [ترجمه انگیسی، ص۶۰-  ف.] ).

۳۲- «اخیرا این تصور باطل رواج یافته که مالکیت اشتراکى در شکل طبیعى و خود‌روئیدۀ آن پدیده‌ای مشخصا اسلاو و در واقع پدیده‌ای صرفا روس است. در حقیقت همین شکلى بدوی است که مى‌توان ثابت کرد در میان رمى‌ها، تیوتون‌ها Teutons] - ژرمن‌های باستان] و کِلْت‌ها15 وجود داشته، و در واقع تا امروز نیز در اشکال بسیار متنوع - هر چند گاه صرفا بصورت بقایائى از آن - در هندوستان یافت مى‌شود. مطالعه دقیق‌تر شکل آسیائى و مشخصا هندی مالکیت اشتراکى نشان مى‌دهد که چگونه اشکال مختلف خودجوش و بدوی مالکیت اشتراکى اشکال مختلف زوال آنرا بدست مى‌دهد. بدین ترتیب [بعنوان مثال] اشکال مختلف آغازین مالکیت خصوصى در میان رمى‌ها و ژرمن‌ها را مى‌توان از اشکال مختلف مالکیت اشتراکى در میان هندیان استنتاج کرد» (کارل مارکس، ماخذ قبل، ص۱۰ [ترجمه انگلیسی، ص۳۳] ).

۳۳- کامل نبودن تحلیل ریکاردو از ارزش - که خود با برجستگى خاصى بهترین تحلیل است - از دفاتر سوم و چهارم کتاب حاضر16 معلوم خواهد شد. و اما در مورد ارزش بطور کلى، باید گفت که اقتصاد سیاسى در واقع در هیچ جا کار را، وقتى نمود خود را در ارزش یک محصول مى‌یابد، از همان کار، وقتى نمود خود را در ارزش استفاده محصول مى‌یابد، با صراحت و آگاهى کامل متمایز نمى‌کند. این تفکیک در عمل البته انجام مى‌گیرد، زیرا کار را گاه از جنبه کمى و گاه از جنبه کیفى بررسى مى‌کنند. اما به فکر اقتصاددانان نمى‌رسد که تمایزی صرفا کمى میان انواع کار خود مستلزم برابری کیفى یا یکسانى آنها، و لذا مستلزم تحویل پذیری‌شان به کار مجرد انسانى است. بعنوان نمونه، ریکاردو با این حرف دستوُ دوتراسى  [Destutt de Tracy]اعلام موافقت مى‌کند که می‌گوید «از آنجا که مسجل است که قوای جسمى و روحى ما یگانه ثروت اولیه مایند، بکارگیری این قوا، یعنى کار از این یا آن نوعش، گنجینۀ آغازین ماست، و همواره از طریق این بکارگیری است که همه آن چیزهائى که ما نام ثروت بر آنها مى‌نهیم بوجود مى‌آیند… این نیز مسجل است که همه آن چیزها تنها نمایندۀ کار آفرینندۀ خویشند و اگر ارزشى، و حتى دو ارزش متمایز، دارند، این ارزش‌ها را تنها مى‌توانند از ارزش کاری کسب کنند که آنها را بوجود آورده است» (ریکاردو، اصول اقتصاد سیاسى، نشر سوم، لندن، ۱۸۲۱، ص۳۳۴). ما در اینجا تنها به ذکر این نکته بسنده مى‌کنیم که ریکاردو تعبیر عمیق‌تر خود را بر حرف دستو بار کرده است. البته دستو این را مى‌گوید که همه چیزهائى که تشکیل دهنده ثروت‌اند «نماینده کار آفرینندۀ خویشند»، اما از سوی دیگر این را نیز مى‌گوید که این چیزها «دو ارزش متفاوت» (ارزش استفاده‌ای و ارزش مبادله‌ایِ) خود را از «ارزش کار» کسب مى‌کنند. و به این ترتیب به همان خطای اقتصاددانان قشری دچار مى‌شود که ارزش کالائى (در اینجا کار) را مفروض مى‌گیرند تا از آن بنوبه خود در تعیین ارزش کالاهای دیگر استفاده کنند. اما ریکاردو سخن دستو را طوری تعبیر مى‌کند که انگار او گفته است کار (و نه ارزش کار) نمود خود را در ارزش استفاده‌ای و ارزش مبادله‌ای هر دو بازمى‌یابد. بهر حال ریکاردو خود از درک ماهیت دوگانۀ کار که به این صورت دوگانه ظاهر مى‌شود تا آن حد دور است که مجبور مى‌شود تمامى فصل «ارزش و دارائى، خواص ممیزه آنها»ی کتابش را صرف تفحصى طولانى و جانکاه در لاطائلات ژان باتیست سِه [Jean-Baptiste Say] آدمى کند، و آنگاه در پایان کار در شگفت شود از اینکه ببیند دِستوُ در عین توافق با او بر سر این که کار منشأ ارزش است، با سه نیز بر سر خود مفهوم ارزش توافق دارد.

۳۴- یکى از ناکامی‌های اساسى اقتصاد سیاسى کلاسیک اینست که در تحلیل خود از کالا، و بویژه ارزش کالا، هرگز موفق به کشف شکل ارزشی کالا، که در واقع چیزی است که ارزش را تبدیل به ارزش مبادله‌ مى‌کند، نشده است. حتى بهترین نمایندگان آن، آدام اسمیت و دیوید ریکاردو، با شکل ارزشی [کالا] مانند چیز بى‌اهمیتى که بود و نبودنش تغییری در قضیه نمى‌دهد، مانند چیزی که نسبت به ماهیت کالا خارجى است، برخورد مى‌کنند. علت بسادگى این نیست که توجه ایشان بتمامى جلب تحلیل مقدار ارزش شده است. دلیل ریشه‌دارتری وجود دارد. شکل ارزشىِ محصول کار مجردترین اما در عین حال عام‌ترین شکل در شیوه تولید بورژوائى است، و به همین دلیل بر آن مهر یک شیوه تولیدی خاص و دارای خصلتى تاریخى و گذرا مى‌کوبد. پس اگر مرتکب این اشتباه شویم که در آن بدیده شکل طبیعى و جاودانه تولید اجتماعى بنگریم آنگاه ناگزیر خاص بودن شکل ارزشى، و در نتیجه خاص بودن شکل کالائى،  و بهمراه آن اشکالى که شکل ارزشی در سیر تکامل بعدیش بخود مى‌گیرد یعنى شکل پولى، شکل سرمایه‌ای و غیره را تشخیص نخواهیم داد. لذا مى‌بینیم که آن گروه از اقتصاددانان که با این رای که میزان سنجش مقدار ارزش مدت کار است موافقت کامل دارند، در باره پول، یعنى شکل کمال یافتۀ معادل عام، عجیب‌ترین و متناقض‌ترین آرا را مطرح می‌کنند. این اختلاف رای هنگامى به آشکارترین نحو ظاهر می‌شود که این اقتصاددانان به بررسى نظام بانکى، یعنى به آنجا که تعاریف عامیانه پول دیگر جوابگو نیست، مى‌رسند. همین امر موجب شده است که در مقابل اقتصاددانان کلاسیک نظام مرکانتالیستى جدیدی (گانیل و سایرین) سربلند کند که در ارزش چیزی جز یک شکل اجتماعى، یا بهتر بگوئیم شکلی بدون ‌‌محتوا، نمى‌بیند. اجازه می‌خواهم این را در همین جا و یک بار برای همیشه بگویم که منظور من از اقتصاد سیاسى کلاسیک همه آن اقتصاددانانى هستند که از ویلیام پتى ببعد به بازبینى بافت درونى و واقعى مناسبات تولیدی بورژوائى پرداخته‌اند؛ در مقابلِ اقتصاددانان قشری17 که تنها در چارچوب ظواهر این مناسبات، و با نشخوار بیوقفۀ دستمایه‌های فکری که اقتصاد سیاسى علمى مدت‌ها پیش فراهم آورده است، در تقلا و تکاپویند تا برای ناخوشایندترین پدیده‌ها بمنظور رفع نیازهای روزمره بورژوازی توجیهات بظاهر موجه دست و پا کنند. بعلاوه، اقتصاددانان قشری کاری جز این ندارند که به پندارهای بیمایه و تکبرآمیز بورژواهای دست‌اندر کار تولید از دنیای خویش، که در نظرشان بهترین دنیای ممکن است، ضبط و ربطی فاضلانه ببخشند و آنها را حقایق جاودانه اعلام کنند.

۳۵- «اقتصاددانان شیوه برخورد غریبى با قضایا دارند. برای اینها تنها دو نوع نهاد وجود دارد؛ مصنوعى و طبیعى. نهادهای فئودالى نهادهائى مصنوعی‌اند، نهادهای بورژوائى نهادهائی طبیعى. از این لحاظ به علمای دین مى‌مانند که بر همین قیاس قائل به دو نوع دین‌اند. هر دینى که از آنِ ایشان نباشد ساخته و پرداخته بشر است، اما دین خودشان اثر فیض ذات باری18 بنابراین تاریخ تا حال وجود داشته، اما اکنون دیگر تاریخى در کار نیست» (کارل مارکس، [فقر فلسفه،در پاسخ به فلسفۀ فقر آقای پرودن، ۱۸۴۷، ص۱۱۳). اما فکاهى‌‌تر از همه باستیا است که مى‌پندارد یونانیان و رمیان باستان تنها از راه غارت روزگار مى‌گذرانده‌اند. ولى آخر برای آنکه بتوان قرون متمادی از راه غارت زندگى کرد باید همواره چیزی برای غارت وجود داشته باشد، بعبارت دیگر موضوع غارت باید مدام بازتولید شود. پس بنظر مى‌رسد که حتى یونانیان و رمیان هم پروسه تولید، و لذا اقتصادی، داشته‌اند، و این اقتصاد زیربنای مادی دنیایشان را تشکیل مى‌داده است؛ همان گونه که اقتصاد بورژوائى زیربنای دنیای امروز را تشکیل مى‌دهد. یا شاید باستیا منظورش اینست که شیوه تولیدی که مبتنى بر کار بردگان باشد شیوه تولیدی است مبتنى بر نظام غارت؟ در آن صورت به ورطه لغزنده خطرناکى پا نهاده است. اگر متفکر غولى مانند ارسطو توانست در ارزیابیش از کار بردگى به خطا رود، چه دلیلى دارد که کوتوله اقتصاددانی همچون باستیا در ارزیابیش از کار مزدی به راه صواب رود؟ در اینجا فرصت را مناسب دانسته به اختصار به رد ایرادی مى‌پردازم که یک نشریه آلمانى در آمریکا به کتاب در نقد اقتصاد سیاسى من، نشر ۱۸۵۹، گرفته است. به اعتقاد من هر شیوه تولیدی خاص، و مناسبات اجتماعى متناظر با آن در هر لحظه معین (یا به اختصار «ساختار اقتصادی جامعه»)، «زیربنای واقعی را تشکیل می‌دهد که بر آن روبنائى حقوقى و سیاسى سر برمى‌‌کشد، و متناسب با آن اشکال معینى از آگاهى اجتماعىِ شکل می‌گیرد»، و  «شیوه تولید حیات مادی انسان‌هاست که چند و چون پروسه کلی حیات اجتماعی، سیاسی و فکری آنها را تعیین می‌کند».19 به اعتقاد نشریه آلمانى-آمریکائی مذکور اینها همه در مورد عصر خود ما که تحت سیطره علائق مادی قرار دارد کاملا صادق است، اما در مورد قرون وسطى که تحت سلطه کاتولیسیزم بود، و یا در مورد آتن و رم که تحت سیطره سیاست قرار داشتند، صادق نیست. اولا، این خود عجیب و زننده مى‌نماید که کسى تصور کند طرف مقابل از این گونه بدیهیات پیش پا افتاده در باره قرون وسطى و جهان باستان بیخبر است. یک چیز روشن است؛ نه جهان قرون وسطى مى‌توانست از کاتولیسیزم ارتزاق کند و نه جهان باستان از سیاست. برعکس، این نحوه امرار معاش آنهاست که روشن مى‌کند چرا در یکى کاتولیسیزم و در دیگری سیاست نقش اصلى را ایفا مى‌کرده است. از این که بگذریم، مختصر آشنائى با مثلا تاریخ جمهوری رم کافى است تا انسان بداند که تاریخ سرّی این جمهوری تاریخ مالکیت ارضى آن است. و از همه اینها گذشته دن کیشوت را داریم که تقاص این پندار واهى را که آئین پهلوانى با همه اشکال [یا سامان‌های] اقتصادی جامعه همخوانى دارد پس داد.

۳۶نکاتی در باب برخى مناقشات کلامی در اقتصاد سیاسى، على‌ الخصوص در زمینه ارزش و عرضه و تقاضا، لندن، ۱۸۲۱، ص۱۶.

۳۷- س. بیلى، ماخذ قبل، ص۱۶۵.

۳۸- مولف نکاتیالخ [رجوع کنید به شماره ۳۶ در بالا] و بیلى هر دو ریکاردو را متهم مى‌کنند که ارزش مبادله را از چیزی نسبى به چیزی مطلق تبدیل کرده. اما واقعیت عکس اینست. او نسبیت ظاهری را که میان این اشیا (الماس، مروارید و غیره) بمنزله ارزش‌مبادله برقرار است به مناسبت واقعى پنهان در پس این ظاهر، یعنى به نسبیت آنها بمنزله صرفا تبلورات عینى کار انسانى، تحویل کرده است. اگر پیروان ریکاردو در جواب بیلى درشتگوئی‌هائى مى‌کنند، اما جواب قانع‌کننده‌ای بهیچوجه نمى‌دهند، به این علت است که نمى‌توانند در آثار خود ریکاردو هیچ توضیح روشنی درباره پیوند ذاتى و درونى ارزش با شکل ارزش، یعنی ارزش مبادله، پیدا کنند.

 


1 قطع نظر از تمایز میان واژه‌های ژرمن و لاتین مورد نظر مارکس، در فارسی واژه‌های «قدر» و «ارزش (قیمت)» تمایز میان ارزش استفاده از ارزش مبادله را القا می‌کنند: «قدر فلان چیز (یا فلان کس) را بدان!»؛ «این میز چند می‌ارزد؟».

2 Physiocrats  - رجوع کنید به ص۸۸، و زیرنویس.

3 عبارات داخل کروشه جملات قبل و بعد از جملاتی است که مارکس از آدام اسمیت نقل کرده و ما برای روشن‌تر شدن معنا از کتاب ثروت ملل در اینجا آورده‌ایم.

4 توضیح فاکس: متاسفانه کاربرد این دو واژه در زبان انگلیسى همواره منطبق بر تمایزی که انگلس در اینجا قائل شده است نیست. ما کوشیده‌ایم تا حد ممکن آنرا مراعات کنیم.

5  Sir William Petty(٨٧-۱۶۲۳) - اقتصاددان و آماردان انگلیسى که مارکس او را بنیانگذار اقتصاد سیاسى مدرن دانسته است (رجوع کنید به ص۹۸، شماره ۳۴). «پتی کار را بمنزله منبع ثروت مادی تشخیص می‌دهد، اما از شکل [یا سامان] اجتماعی مشخصی که در آن کار منبع ارزش مبادله را تشکیل می‌دهد درکی نادرست دارد» (در نقد اقتصاد سیاسی، ص۵۴).

6 Vulgärökonomie = vulgar economists - اقتصاددانان قشری. رجوع کنید به شماره ۳۴ در بالا٬ و زیرنویس شماره 17 آن.

7 determinations of reflection = Reflexionsbestimmungen - اصطلاح هگلی است. رجوع کنید به هگل، علم منطق، ترجمه میلر، لندن، ۱۹۶۹، ص۱۱-۴۰۹) - ف.

8 مضمون این ابیات چنین است: «در همان هنگام کشتى‌های بسیار که باده بارشان بود و اونه پسر ژازون شاه و هیپسیپیل فرستاده بود از لمنوس رسید. وی هزار کیل از این باده را به بازماندگان آتره پیشکش کرده بود، باقیماندۀ آنرا لشکریان خریدند. برخى در مقابل آن رویینه و آهنینۀ رخشان آوردند، برخى دیگر پوست یا گاو دادند» (هومر، ایلیاد، ترجمه سعید نفیسى، ص٢۵٩، با مختصر تغییری).

9 منظور از «ارزش اسمى» ارزش عام کالا، و بعبارت دیگر «قیمت» آنست. مارکس که در اینجا این جملات بیلى را بدلیل آنکه توانسته است این را ببیند که ارزش مى‌تواند درچیزهای مختلف نمود یابد با تایید نقل مى‌کند، درتئوری‌های ارزش اضافه (جزء ٣، ص١۴٧) وجه دیگر این نظر وی را نقد مى‌کند و از جملۀ آخر او در نقل‌قول بالا نتیجه مى‌گیرد که از نظر بیلى «میان ارزش و قیمت فرقى نیست؛ هیچ تفاوت ’ماهوی‘ میان قیمت پولى و دیگر اشکال بیان [یا نمود] قیمت وجود ندارد. حال آنکه این قیمت پولى، و نه قیمت پارچه‌ای و غیره است که ارزش اسمى [nominal value] یعنى ارزش عام کالا [یا عام بودن ارزش کالا] را بیان مى‌کند… قیمت پولى بیان عام ارزش و سایر انواع قیمت بیان‌های خاص آن هستند» (تاکیدها در اصل).

10 رجوع کنید به مجادله مارکس با پرودن در کتاب  فقر فلسفه مارکس، فصل اول -  ف.

11 گوته،  فاست، بخش اول، مجلس چهارم، اطاق مطالعه فاست، ابیات ۶-١۹۹۵ -  ف.

12 مارکس به ظهور همزمان قیام تایپینگ در چین و بالا گرفتن تب روح‌گرائى [ spiritualism- که اعتقاد به روح و احضار روح و بچرخ درآمدن میز هنگام ظاهر شدن روح و جن‌گیری و انواع طالع‌بینی و سایر باورهای خرافی به ماوراء الطبیعه، و در نهایت اعتقاد به نوعی خالق، از اجزای حتمی آنست؛ و مثال حی و حاضرش جو فکری تقریبا حاکم در جوامع غربی است که از اواخر دهه هفتاد قرن گذشته تا کنون شاهد رشد روزافزونش بوده‌ایم] در میان اقشار فوقانى طبقه متوسط آلمان در سال‌های پنجاه قرن نوزدهم اشاره مى‌کند. در اوضاع ارتجاعى که متعاقب شکست انقلابات ۱۸۴۸ در اروپا پدید آمد بنظر مى‌رسید «سایر نقاط دنیا در سکون و آرامش فرو رفته باشد» -  ف.

13 مارکس در گروندریسه زیر عنوان روش اقتصاد سیاسی درباره این گونه انتزاع غیرعلمی می‌گوید: «جامعه بورژوائی تکامل‌یافته‌ترین و پیچیده‌ترین سازمان تولیدی در تاریخ است. بنابراین مقولاتی که مناسبات این جامعه‌ در قالب آنها بیان می‌شوند، و درک ساختار این شکل جامعه، در عین حال روزنه‌ای می‌گشاید بروی آگاهی از ساختار و مناسبات تولیدی همه اشکال قبلی جامعه، که عناصر متشکله و آثار و بقایای عناصر متشکله‌‌ آنها در برپائی جامعه بورژوائی بکار رفته‌اند … آناتومی انسان کلید درک آناتومی میمون را بدست می‌دهد … بنابراین اقتصاد جامعه بورژوائی کلید درک اقتصاد جامعه عهد عتیق و غیره را بدست می‌دهد، اما نه به شیوه اقتصاددانانی که همه تفاوت‌های تاریخی را خط می‌زنند و در همۀ اشکال [یا مناسبات] اجتماعی صرفا اشکال بورژوائی می‌بینند. شناخت مقولات خراج، عشریه و غیره تنها هنگامی ممکن است که مقوله [مدرن] اجاره ارضی را بشناسیم، اما اینها را نباید یکی گرفت» ( گروندریسه، ص۱۰۵، کروشه‌ها از ماست). همچنین رجوع کنید به ص۳۸۳، شماره ۲.

14 Robert Owen (١٨۵٨-١٧٧١) - [مصلح اجتماعى و «سوسیالیست طرح‌‌پرداز» که انگلس او را «پدر سوسیالیزم انگلستان» خوانده است]. در ۱۸۱۳ در نشریه A New View of Society  [دید جدیدی نسبت به جامعه] طرحی برای اسکان کارگران در مساکنی به شکل متوازی‌الاضلاع [که می‌باید در مرکز مجتمع‌های «اشتراکیِ» کار و زیست کارگران بنا شوند] را ارائه کرد، که بلافاصله مورد انتقاد منتقدین قرار گرفت. ریکاردو در کتاب در باب حمایت از کشاورزی، لندن، ۱۸۲۲، ص۲۱، به این متوازی‌الاضلاع‌ها اشاره کرده است -  ف. [همچنین رجوع کنید به فصل ۲۴ ٬ بند ۳ ٬ زیرنویس شماره 9 ٬ اینجا.]

15 Celt - کِلْت: هر عضو نژادی از مردم اروپای غربی که پیش از هجوم رمی‌ها در بریتانیای باستان سکنا داشتند علی‌العموم، و فردی از نوادگان کلت‌های ایرلند، ویلز، اسکاتلند، کورنْوال و بریتانی علی‌الخصوص.

16 منظور کتاب‌هائی است که بعدها با عناوین سرمایه، جلد ۳، و تئوری‌های ارزش اضافه (در سه جزء و بصورت سه مجلد) منتشر شد - ف.

17 اگر سر و کارمان با متنی اقتصادی نبود و احتمال سوءتفاهم وجود نداشت شاید اصطلاح اقتصاد و اقتصاددانان «بازاری» بسیار بهتر از «عامی» یا «مبتذل» (ترجمه‌هائی که تا کنون از این اصطلاح شده است) و حتی اقتصاددانان «قشری»، می‌توانست اصل تئوریک و نسب طبقاتی این گروه، که مختصات مورد نظر مارکس در توصیف آنهاست را برجسته کند. زیرا، اولا، در آلمانی و انگلیسی نیز، مانند فارسی، معنای اصلی ‘vulgar’ همان «کوچه بازاری» است.  ثانیا، دو مولفۀ ریشه در بازار داشتن و لاجرم به ابتذال کشیده شدن، در زبان فارسى همواره با صفت «بازاری» گویاتر از هر صفت دیگری القا شده. و این واقعیتى است لااقل به قدمت حافظ:

در کار گلاب و گل حکم ازلى این بود      کان شاهد بازاری، وین پرده‌نشین باشد

18 نقطه‌های تعلیق بجای این فراز از کتاب فقر فلسفه آمده است: «اقتصاددانان وقتی می‌گویند مناسبات کنونی (مناسبات تولیدی بورژوائی) طبیعی هستند، تلویحا دارند می‌گویند اینها مناسباتی هستند که در چارچوب آنها ایجاد ثروت و رشد نیروهای تولیدی در انطباق و همخوانی با قوانین طبیعت صورت می‌گیرد. لذا این مناسبات قوانینی طبیعی و برکنار از تاثیر زمانند. قوانین جاودانه‌‌ای هستند که باید تا ابد بر جامعه حاکم باشند» (ترجمه انگلیسی، نشر پروگرس، ۱۹۷۸، ص۱۳-۱۱۲).   

19 این عبارات از پیشگفتار کتاب در نقد اقتصاد سیاسی نقل شده است. رجوع کنید به کتاب حاضر، ص۸۷۷ .

 کلیک کنید: نقد و بررسی و فهرست کتاب سرمایه کارل مارکس